به گزارش خبرنگار مهر، در آستانه بزرگداشت سیدعلی موسوی گرمارودی در قالب برنامه شب شاعر، خسرو احتشامی از غزل سرایان امروز این مثنوی را برای گرمارودی سروده است. که در ادامه از نگاه شما میگذرد:
از کوچه ی داوودی
ای «صدای سبز» تو روح سرود
راز بانگ آسمانی در تو بود
پیر چنگی مثنوی را واگذاشت
چون که الفت با نوایی تازه داشت
تا تورا از خوش سرایان برگزید
جامه ی گفتار را بر تن درید
ریخت بر هم گیسوان عود را
چنگ زد دامان گرمارود را
از کلامت شهد شهرت وام کرد
آتش از شعر شما در جام کرد
باربَد آن شب که بالای درخت
خواند و خسرو را کشید از روی تخت،
بی گمان سرمشق او ذوق تو بود
آنچه بر شهناز و شورش می فزود
رنگ ریزی کرد ز آب و رنگ تو
خواند مصراعی ز «باغ سنگ» تو
در همان هنگام که شبدیز مرد
باد پیمای غرور انگیز مرد
در نکیسا قصه تو جان گرفت
قصر ساسانی تب حِرمان گرفت
این تو بودی خفته در مضراب او
نرم تر از پرنیان خواب او
در کلام تو ترنّم خفته است
آبشاری از تبسّم خفته است
بیت بنیاد بلندی از تو یافت
شعر نرمای پرندی از تو یافت
در قصیده قهرمانی می کنی
سیر سبک اصفهانی می کنی
هرچه می خوانی روان چون آب هاست
«غوطه زن در برکه مهتاب» هاست
چیده ام از بیشة افسانه ات
«ساقه تا صدر» ی ز تاجیکانه ات
در تو عطر رمز و راز حافظ است
نافه ی از و نیاز حافظ است
پیرگلرنگ است از یاران تو
پیرهن را شسته در باران تو
یافتی از شمس و ملّا فیض رب
از خدا جوییم توفیق ادب
عشق را در مجمر دل، دود کن
آه مارا گرم گرمارود کن
تا تو را فریاد در گلشن زدند
بلبلان پنهان شدند و تن زدند
اوستادا جان ما و جان تو
ما همه قربانی قرآنِ تو
تا که چون عیسی دهی بر مرده جان
سایه ی نخل ولایت را بخوان
داستان از عاشقان رازگو
لا فتی الّا علی را باز گو
ای تو همنام علی با افتخار
گو سوم دفتر که سنت شد سه بار
راز بگشا از علی مرتضی
آن پس از سوء القضا حسن القضاء
هرچه زیبایی است در تفسیر توست
لفظ و معنی بسته ی زنجیر توست
سعدی شیراز را آوازه ده
لحظهای سیمرغ را پرواز ده
فرّ فردوسی است تیغ کوه باش
نامدارا تا ابد نستوه باش
پیش مولانا ز جاروی نگار
از دل دریا برانگیزان غبار
پر بزن با مثنوی ها پر بزن
خانة ملّاست اینجا در بزن
این همه میراث یک جا برده ای
خواب از چشم تماشا برده ای
خوش بود با این و آن و بی تو نه
سر شود با دیگران و بی تو نه
عابری از کوچه داودیام
تشنه دیدار گرمارودی ام
نظر شما