به گزارش خبرنگار مهر، متن پیش رو یادداشتی است از مرتضی آقامحمدی، پژوهشگر مؤسسه مطالعات راهبردی اسلام معاصر که از نظر می گذرد؛
از شاخصههای اصلی و بنیادین انقلاب ایران، هویت دینی و شیعی آن است. به همین دلیل از آغاز انقلاب تا کنون همواره یکی از ابزار و اهداف دشمنان، در حمله و هجمه به نظام، تلاش برای ضربه زدن به مکتب شیعه و اعتقادات دینی مردم، به ویژه نسل جوان بوده و هست. با افزایش رسانههای جمعی و ماهوارهها این امر با شدت و قوت بیشتری دنبال میگردد. دعوت مردم ایران به زرتشتی گری تحت عنوان بازگشت به اصالت خویشتن و احیای دین مترقی و متمدن و صلحطلب ایران باستان و از طرف دیگر اسلام را دین اعراب و تازیان و مهاجمان بهیران خواندن و تحریک احساسات میهنپرستانه، از جمله حربههایی است که در طی سالهای اخیر با جدیت پیگیری میشود. این وجیزه درصدد پرداختن به آموزههای این دو مکتب نیست، اما از همان نگاه وطنپرستانه لازم است تا نکاتی را درباره دنیای امروز خود، درنظر داشته باشیم.
اساسا یک دین بر اساس تواناییهایش در جلب تودهها پیش میرود. گرچه عمده و شاید همه ادیان الهی، از خدا میگویند و به راستی و درستی و صداقت و اخلاق و انسان دوستی دعوت مینمایند، اما عمده این است که یک دین بتواند خدا را به گونهای قابل درک و اتصال و گفتگو معرفی نماید و کل ساختمان اخلاقی، کلامی و فقهی آن دین دارای انسجام و قوام و هماهنگی با یکدیگر بوده و ایمان آوردن به آن، دیگر در درون انسان احساس دوگانگی و بلاتکلیفی و سردرگمی ایجاد نکند. به عبارت دیگر قرار نیست برای اعتبار یافتن دین، دینداران نقصها و کاستیهای دین را به او ببخشند و نادیده بگیرند.
لازمه این امر، داشتن هماهنگی همهجانبه دین در ابعاد مختلف آن است تا روح انسان همراه با او و بدون تنش شناور باشد و با خیال راحت سرسپرده و دلسپرده آن گردد. این خصیصه نه تنها در آیین زرتشت که حتی در مسیحیت نیز یافت نمیشود. مسیحیت دینی است که به لحاظ قابل درک بودن و نیز جامع بودن مشکل دارد. اینکه میگویند باید به مسیح و مسیحیت دل سپرد و سپس آن را در درون احساس کرد و آرامش گرفت یا مسئله تثلیث اینها اجازه نمیدهد ذهن انسان به راحتی با آن همراه شود. مسیحیت حس اشباع و اقناع را به مخاطب نمیدهد. البته در اروپای قرون وسطی مسیحیت این توان را داشته است.
نکته این است که مسیحیت آن زمان، مبتنی بر اجماع آباء کلیسای قرون وسطای اروپایی بوده و از این طریق، کاستیهای خود را برطرف میکرده است. از این روی مسیحیت موجود، در عمده تعالیم خود اروپایی و قومی است. در نتیجه در دنیای معاصر مجبور است هر روز برای حفظ پیروانش، از مواضع پیشین خود دست بردارد و این عقبنشینیهای مستمر سبب میشود که دیگر این دین شکوه و عظمت پیشین خود را نداشته باشد. به جرأت میتوان گفت مسیحیت امروز هرگز قادر نخواهد بود تا همچون دوران صلیبیون نیروهای خود را بسیج نماید. آنها اساسا انسان را به ایمان پیش از اندیشه و تعقل فرا میخوانند تا آن نقصها اینگونه پوشش داده شود. درباره آیین زرتشت نیز همین امر صادق است.
کشوری مثل ایران و نیز دیگر کشورهای منطقه همچون عربستان و حتی روسیه، برای حفظ ثبات اجتماعی و سیاسی خود نیاز به داشتن دین و سنت راسخ و توانمندی هستند که مربوط به اکثریت جامعه است و از این روی باید دین توان لازم و کافی برای پاسخگویی به مطالبات روحی و معنوی پیروانش را داشته باشد و در زمان لازم بتواند در آنها شوری بیافریند و حتی آنها را بر آن دارد تا برای دین فداکاری نمایند. انسان به لحاظ روانی دوستدار فداکاری است. کدام آموزه دین زرتشت میتواند ذائقه ایرانی را که به آموزههای اسلام و معارف اهل بیت(ع) انس گرفته به خود جذب نماید؟
به زبان ساده کدام متن دینی زرتشتی میتواند همانند چند سطر از دعای عرفه یا کمیل برای انسان شور و حال بیافریند، درعین حالی که از عمیقترین مضامین توحیدی و اخلاقی و عرفانی سرشار باشد؟ واقع امر این است که اگر قرار باشد ایرانیها مسلمان نباشند زرتشتی هم نمیشوند، آن کفشهای دوره کودکی دیگر مناسب این پاهای بزرگ شده نیست. آن دین چیزی ندارد تا بخواهد احساسات این مردم را تحریک کند و قابل درک باشد. بنابراین این فعالیتهای تبشیری در دل مومنان کارگر نخواهد افتاد و بیشتر در خدمت کسانی قرار میگیرد که اعتقادات اسلامی محکمی ندارند و یا اپوزیسیونی هستند که به دنبال دستاویزی برای مخالفتهای سیاسی میباشند. در این صورت هم این اقدامات به غیر از بر هم زدن ثبات اجتماعی ثمری نخواهد داشت.
ایران کشوری است با اکثریت شیعی و هویت و قوام این کشور بدان است، همانگونه که کشوری مثل عربستان بر هویت غالب سلفی، ثبات مییابد. در کشورهای سکولار اروپایی هرچه جامعه از ادیان مختلف پر باشد، این تکثر ادیان سبب ثبات اجتماعی میشود. وقتی قرار نیست حکومت دینی باشد و نیز محور ثبات و پایداری جامعه و کشور دین آن نیست، هر چه دین غالب کمرنگتر باشد، اداره آن جامعه سهلتر است، اما در منطقه ما، به دلایل مختلف اجتماعی نمیتوان چنان توقعی داشت و این دین اکثریت است که به آن جامعه هویت میبخشد و برای آن کشور ثبات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی ایجاد میکند. هر چه قدرت و وجاهت طرف اکثریت تضعیف شود، جامعه متزلزل و بیثباتتر میگردد. نمونه این داستان کشور عراق است.
در نتیجه در این منطقه هرچه مذهب و دین اکثریت تضعیف شود آن کشور شکنندهتر شده و بیشتر در معرض آسیب قرار میگیرد. ایران در تاریخ معاصرش یک مرتبه این اتفاق تلخ را تجربه کرده است. رضاخان تلاش کرد تا ایران را اسلامزدایی کند، اما این اقدام نه تنها کشور را به سمت تعالی سوق نداد، بلکه سبب شد تا جامعه از درون تهی شود و هویت خویش را از دست بدهد. همین امر زمینه را برای پذیرش ایدئولوژی کمونیسم در ایران هموار کرد. کوتاه سخن اینکه، آن فعالیتهای تبشیری بیش از اینکه در زرتشتی کردن جامعه ایران توفیق داشته باشد، در متلاشی کردن ثبات اجتماعی و امنیت ملی کشور نقش خواهد داشت و به احتمال قوی اگر در دور شدن جوانان از اسلام موفق باشد، توفیقی در جذب آنها به سوی خود نخواهد داشت و آنها را طعمه صیادانی قویتر خواهد کرد.
نظر شما