پیام‌نما

وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ * * * و [نیز یاد کنید] هنگامی را که پروردگارتان اعلام کرد که اگر سپاس گزاری کنید، قطعاً [نعمتِ] خود را بر شما می‌افزایم، و اگر ناسپاسی کنید، بی‌تردید عذابم سخت است. * * * گر سپاس خدا كنيد اكنون / نعمت خويش را كنيم افزون

۱۱ آبان ۱۳۹۵، ۱۴:۰۱

گزارش مهر نتیجه داد

مردم سقفی از مهر برای خانواده شاهرودی گستراندند

مردم سقفی از مهر برای خانواده شاهرودی گستراندند

شاهرود - خانواده‌ بی خانمان شاهرودی که در چادر زندگی می کردند، با تلاش مردمی و کمک یک نیکوکار در خانه استیجاری اسکان داده شدند تا مردم سقفی از مهر و هم‌نوع دوستی به این خانواده هدیه دهند.

خبرگزاری مهر، گروه استان‌ها: چندی پیش روایت خانواده‌ای که به دلیل مشکلات مالی و بیماری سرپرست خانوار مجبور به زندگی در یک چادر آن هم در پارک تفریحی آبشار شاهرود شده بود در خبرگزاری مهر مطرح شد، خانواده ای که بر اثر بیماری و بیکاری سرپرست خانوار دچار مشکلات مالی و در پی آن بی خانمانی شده بودند و حدود دو ماه یک چادر مامنشان شده بود در هوای سرد شاهرود، اما امروز این خانواده به همت یک خیران در غیاب کمک‌های مسئولان دولتی، اجرایی و خدماتی به آرزوی خود، یعنی سقفی از مهر و همدوستی دست یافتند.

سقفی که بر سر خانواده‌ای گسترانده شد

روایت از یک عکس آغاز شد، خبری کوتاه و تلخ؛ خانواده شاهرودی به دلیل بی خانمانی شب‌های سرد پائیزی را در چادر به صبح می رساندند آن هم در روزهای سرد مهرماه شاهرود که سرمایش بس ناجوانمردانه لرزه بر اندام هر فردی می انداخت و در پارک تفریحی آبشار شاهرود یک زن، همراه با کودکان هفت و ۱۲ساله اش پارچه نازک چادر مسافرتی شان را به سقف بلند آسمان گره زده بودند و در این بین هیچ مسئولی به وضعیتشان رسیدگی نمی کرد.

پیگیری های خبرنگاران، مدیر مدرسه فرزند این خانواده و دوستان کار را به جایی رساند که به همت عبدالمحمد رضائیان یکی از خبرنگاران شاهرودی، فرماندار و مسئولان شهرستانی از ماجرا باخبر شدند و علت این امر، پیوند کبد پدر خانواده ای بود که علاوه بر هپاتیت با مشکل پروستات، برونشیت و بیماری قند، دست و پنجه نرم می کرد و صاحب خانه ای که آنها را در این مجال سختی مجبور به تخلیه منزل، و خیابان جایگاه وسایل این خانواده محترم شاهرودی شد.

اما امروز و در غیاب معنا دار مسئولان از بزرگ تا کوچک، دستان پرمهر مردم سقفی بر سر این خانواده شاهرودی گستراند، مردمی که از ابتدا پای کار بودند و با کمک هایشان این خانواده را دلگرم می کردند و در این بین شاهکار نهایی را یک جوان خیر تهرانی و از سلاله سادات صورت داد که از پایتخت به اینجا آمد و برای این خانواده منزلی را تهیه کرد.

این خیر تهرانی (ر-ش) نه با این خانوده عکسی گرفت، نه با کسی مصاحبه ای کرد و نه قرار است چهره شود، فقط آمد، آن هم با قطار مثل هر شهروند دیگری، سقفی را گستراند و همان روز شاهرود را به مقصد مشهد و پابوسی ثامن الحجج (ع) ترک کرد در عین گمنامی و در این بازار فخر فروشی استادانه، مردانگی را به اوج رسانید.

دیدار با خانواده در سرپناه جدید

استقرار در سرپناه تازه بهانه ای بود که پس از چند وقت آشنایی با این خانواده، دوباره به دیدارشان برویم خانه ای بسیار زیبا و برازنده که نشان از دست و دل بازی خیران انسان دوست می دهد و وقتی درب منزل گشوده می شود برای نخستین بار، سرخی چهره ای گرم از مادر خانه که این روزها را تنها دوید و برای زندگی اش تلاش کرد، توجه ما را جلب می کند.

گرمایی عجیب در خانه است، گرمایی از امید به رنگ نور، اما خوشحالی بچه ها دلیل دیگری نیز دارد بعد از ماه ها، پدر در خانه است پدری که چهار، پنج ماهی هست به خوبی در کنارش نبوده اند، پدری که به تازگی در شیراز مورد عمل پیوند کبد قرار گرفته و حتی سخن گفتن برایش سخت است ... اما هست ... زیر این سقف و بودنش باعث دلگرمی خانواده.

نگاهی به خانه باید انداخت، بچه ها کنار بخاری خوابیده اند و چهره معصومشان سراسر محبت خداست، صدای مرد خانه از درون اتاق می آید آنجا که بر روی تختی بستری است و ماسکی بر دهان، نشان از بیماری سختش دارد هنگامی که با او دست می دهیم دستانش می لرزد، تحرک سه انگشت خود را بر اثر حادثه از دست داده اما گرمای دستش از سرخی گونه، سخن می گویند.

ابتدا می خواهد بداند چه کسی نخستین بار این موضوع را مطرح کرد؟ کدام فرد این گزارش را نگارش کرد؟ چه کسی پیگیر همراهی خیران بوده و ده ها سوال دیگر که معلوم است شب ها با فکرش به خواب می رود و پس از آشنایی حرفی می زند که شنیدنی است: من امروز وجود خانواده و خانه ام را مدیون خیران هستم شاید باید پاهای آنها را ببوسم که من و خانواده ام را خیابان نجات دادند امروز بخاری کنار فرزندانم به دنیایی برایم می ارزد، نمی دانم چه بگویم تا جبران زحمات عزیزان شود.

بیماری را شکست می دهم

ناامید نیست با اینکه کلکسیون بیماری ها را دارد اما از مرگ نمی ترسد، حتی حرفش را هم نمی زند همانطور که همسرش می گوید، خوشبختانه روحیه خوبی دارد، پیوند کبد کمی او را اذیت می کند اما انگار در این دیدار خود و دردهایش را فراموش کرده و فقط از تشکر سخن می راند از او می پرسیم آیا در مدت بیماری می دانست که زن و کودکانش در خیابان می خوابند، می گوید: به هیچ وجه، من این موضوع را پس از تهیه گزارش شما از سوی پسرم فهمیدم و همانجا دوست داشتم زودتر بمیرم اما این صحنه را نبینم.

ادامه می دهد: من فکر نمی کردم صاحب خانه آنها را به خاطر پول بیرون کرده باشد در این اندیشه بودم که کژدار و مریض می سازند اما وقتی فهمیدم روزها است که در خیابان می خوابند بسیار ناراحت شدم که چرا در این شهر یک مسئول حاضر نشده تا بچه های مرا به میهمان پذیرهای دولتی ادارات و مسافر خانه ها ببرد امروز در این فکرم اگر مردم نبودند و رسانه ای نبود که این مسائل را مطرح کند چه بر سرمان می آمد.

وی می افزاید: مدیون همسرم هستم با این کار شاجاعانه دست جلوی کسی دراز نکرد و خیابان خوابی را به جان خرید تا اینکه در نهایت محبت های مردمی شامل حال ما شد این روزها خداوند می داند که همسرم چقدر برای زندگی مان جنگید و لحظه ای پا پس نگذاشت تمام ادارات را رفت، سر زد، جنگید، داد زد، بیرون شد، مسخره شد، تشویق شد، دلگرم شد، اما دلسرد نشد و ایستاد و من نمی دانم در برابر بزرگی اش باید چه بگویم.

کمی آب برای اینکه گلویش را تر کند و در ادامه می گوید: چند روز پیش همسر یکی از همسایه هایمان بیماری شوهرش را برای همسرم تعریف می کرد و می گفت قصد دارد از او جدا شود اینجا همسرم به او می گفت من را ببین با اینکه شوهرم کلکسیون بیماری است و حتی به آینده اش امیدی ندارم مانده ام، می دانم اگر هر زن دیگری بود مرا ترک می کرد و امروز در اوج جوانی برای خودش زندگی می ساخت تا آینده اش تامین شود اما او عاشقانه مانده است.

فرزندانم راضی هستند

برای اولین بار است که با پدر خانواده از نزدیک سخن می گوئیم در مدت تهیه گزارش ها همیشه در شهری دیگر بستری بود و این باعث شده تا حرف برای گفتن بسیار داشته باشد، او که با سختی سخن می گوید، ادامه می دهد: دو میلیون تومان ودیعه به صاحب خانه سابق داده بودیم و ماهانه۲۵۰هزار تومان اجاره می دادیم و مشکلی هم نداشتیم اما بیماری یکباره مرا خانه نشین کرد و او هم پس از این وضعیت به ازای هر روز، ۵۰هزار تومان از پولمان را کم کرد تا اینکه تمام دو میلیون تومان پول پیش خانه مان از بین رفت و همسرم راهی خیابان ها شد.

از او می پرسم از مسئولان انتظار داشتی برایتان چه کنند؟ می گوید: از مردم انتظاری نداشتم ولی از مسئولان چرا؛ اما در واقعیت درست برعکس شد و مردم برایمان همه کار کردند و مسئولان نه تنها کاری از پیش نبردند بلکه سنگ نیز جلوی پایمان انداختند و فکر می کردند این کارها را عمدا برای دریافت پول کرده ایم اما بارها هم اعلام کردیم ما فقیر نیستیم اتفاقا زندگی بسیار خوبی هم داشتیم تنها از یکسال پیش به دلیل بیماری سخت با مشکلات مالی مواجه شدیم، همین... امروز هم از آنها کمک مالی نخواستیم ما حاضر بودیم پولشان را پس دهیم و تنها برایمان یک سرپناه اجاره می کردند.

با بغضی در گلو می افزاید: خداوند ما را بکشد اگر بخواهیم از مسئولان توقع کمک بلاعوض داشته باشیم ما فقط کمکی می خواستیم که خانه دار شویم و مشکلاتمان را رفع کنیم اما در ازایش یک نهاد به ما گفته بود ۱۰ تا ۲۰ میلیون تومان پول در بانک بگذار ما به ازایش به شما زمین می دهیم و تسهیلات ... من اگر ۲۰میلیون تومان پول می داشتم چرا همسر و فرزندم در گوشه خیابان شب را صبح کنند و متاسفانه تماس تلفنی فردی که ما را مورد تمسخر قرار می داد بارها اشک همسرم را نیز درآورد و نه تنها به ما کمکی نکرد بلکه سنگی بر جلوی پایمان شد.

درباره شرایط کنونی اش از او می پرسم و به سختی پاسخ می دهد: شرایطم خوب است اما فکر می کنم اگر مردم نبودند که به ما کمک کنند من هم امروز باید در همان چادر زندگی می کردم واقعا چه مسئولانی داریم که اینگونه در اندیشه حفظ پست هایشان هستند برایم تعریف کرده اند که وقتی فرماندار شبانه به دیدار خانواده ام آمد به یکی از مدیران شهرستان مرتبط با موضوع تماس تلفنی گرفت و او شب را بهانه کرد و حتی برای رسیدگی به وضعیت خانواده ام پایش را هم به پارک آبشار نگذاشت تا اینکه فردا صبح به این مکان آمد این درحالی بود فرماندار به او دستور داده بود خانواده ام شب را بیرون ماندند.

مردم نبودند تکلیفمان معلوم نبود

از کمک های خیران بسیار خرسند است و می گوید: واقعا اگر مردم نبودند معلوم نبود سرنوشتمان چه می شود خداوند همه شان را خیر بدهد بیماری دست خداوند است و امروز برای من بود و فردا ممکن است خدایی نکرده برای کسی دیگر باشد خدا می داند اما این مردم شریف نشان دادند که همچنان مردی و مردانگی در ایران وجود دارد.

وی ادامه می دهد: از سویی برخی مسئولان ما را از اتاق خود بیرون می کنند از سوی دیگر مردمی هستند که ما را با این همه محبت می پذیرند و این تناقص ما را سردرگم کرده است اما بازهم باید تشکر کنم از شما، می خواهم شرایطی را برایم فراهم آورید تا بتوانم از همگی تشکر کنم از مدیرمدرسه پسرم که نخستین بار این موضوع را کشف و از خبرگزاری مهر که آن را نوشت و این همه پیام های مردمی را از جای جای ایران اسلامی از بهبان، امیدیه، گنبد، دماوند و حتی ایرانی های مقیم خارج از کشور برایمان راهی ساخت و از خیری که برایمان خانه ای تهیه کرد و اجاره و پول پیش آن را برای یکسال پرداخت کرد.

چشمانش را به همه مهربانانه به ما خیره می کند در عمقشان هزاران حرف نهفته است خیالش راحت است از او می پرسیم به نظرت آینده چه می شود و قاطعانه و بدون فکر می گوید: خوب می شوم، به سرکار باز می گردم، مثل سابق زمان، موتور و خانه می خرم و به سرکارم که تعمیر یخچال است باز خواهم گشت این آینده ای است که من متصور هستم.

او را باید با امیدهایش تنها گذاشت وقت بازگشت بچه ها را می بینیم که در کنار بخاری و پای تلویزیون خوابشان برده و بدرقه ای گرم توسط مادر خانه آن هم تا نزدیک درب خروجی، آخرین سکانس از ماجرای خانواده ای است که همه زندگی شان یک چادر مسافرتی بود.

کد خبر 3811714

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha