پیام‌نما

وَأَنْكِحُوا الْأَيَامَى مِنْكُمْ وَالصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَ إِمَائِكُمْ إِنْ يَكُونُوا فُقَرَاءَ يُغْنِهِمُ‌اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ * * * [مردان و زنان] بی‌همسرتان و غلامان و کنیزان شایسته خود را همسر دهید؛ اگر تهیدست‌اند، خدا آنان را از فضل خود بی‌نیاز می‌کند؛ و خدا بسیار عطا کننده و داناست. * * اللّه از فضلش بسازدشان توانمند / دانا و بگشاينده مى‌باشد خداوند

۲۶ شهریور ۱۳۸۵، ۱۸:۵۵

دكتر طهوري در گفتگو با مهر: يقين در فلسفه هنر مبنايي براي شناخت اثر هنري است

دكتر طهوري در گفتگو با مهر: يقين در فلسفه هنر مبنايي براي شناخت اثر هنري است

سير تحول فلسفه هنر در مباني و بسترهاي معرفتي آن در طول تاريخ انديشه بسيار گسترده و متنوع بوده است، چنانكه در دوران قبل از مدرن در اثر هنري ظهوري از هستي روي مي‌دهد يعني حقيقتي كه داراي مراتبي است، هرچه حقيقت نامستورتر است، حقيقي‌تر است.

دكتر نير طهوري استاد دانشگاه، در گفتگو با خبرنگار مهر در مورد مباحث انتولوژيك فلسفه هنر و بسترهاي معرفتي آن اظهار داشت : پيش از اينكه علم به مفهوم امروزي خود رواج يابد، به معناي دانستن علوم ظاهري نبوده است. علم حقيقي، به معناي علم تجربي يا Science نبوده است. در قرون وسطي نگرش به هستي نه متناسب با Science كه حاصل آن نه كيفي است نه معنوي، بلكه متناسب با Knowledge بوده است.

وي افزود: در يونان باستان Aletheia به معني كشف است، كشف حجاب، پرده را كنار زدن و نامستوري. وقتي هستي خود را نشان مي‌دهد، حقيقت بر ما عيان مي ‌شود. اين من نيستم كه فاعليت داشته باشم، اين حقيقت است كه خود را نشان مي‌ دهد. بنابراين در يونان باستان، هنرمند خالق نيست، كاشف است، چون حقيقت است كه براي هنرمند پرده از روي خود مي ‌گشايد.

دكتر طهوري با اشاره به اينكه ارتباط حقيقت با هنر، ارتباط هنر با كشف هستي و وجود است، گفت: در اثر هنري ظهوري از هستي روي مي ‌دهد. حقيقتي كه داراي مراتبي است، هرچه نامستورتر است، حقيقي ‌تر است. نزد يونانيان باستان، حقيقت كشف هستي است يعني حقيقت شأن وجودي دارد. يعني انتولوژيكال يا هستي شناسانه است نه اپيستمولوژيكال كه شأن شناختي دارد.

وي همچنين با بيان اينكه در يونان باستان معرفت حاصل قوه حس يا قوه عاقله نيست و مبتني بر ميتولوژي است، گفت : بر اين اساس هنر معرفتي است كه حاصل تذكر است، يعني منشأ هنر به شخص هنرمند وابسته نيست. محصول خلاقيت فرد نيست. در چنين نگرشي منشأ هنر حس و عقل انساني نيست. افلاطون هم معرفت را چيزي جز تذكر و خاطره نمي ‌داند. چنانكه براي معرفت مراتبي قائل مي‌شود. كسي كه مراتب صعودي معرفت را طي كند، مراتب صعودي وجود را نيز طي مي ‌كند، هرچه مرتبه وجودي بيشتر مي‌شود، اشياء يا موجودات را نيز حقيقي تر مي‌بيند.

دكتر طهوري اظهار داشت: در هنر به معناي يوناني آن، توجهي كه به حقيقت پيدا شده، در اثر هنري گشوده و افشا مي‌شود. شاعري و سخنوري نيز هنر محسوب مي‌شده است. چون در اين‌ها معرفتي ظهور مي ‌كند كه اثر هنري نتيجه آن است. در اين ديدگاه وجود، حقيقت، معرفت و هنر با يكديگر مرتبط هستند. معرفتي كه حصولي نيست، حضوري است و با تعريف آلتئيا به معني كشف حجاب ارتباط دارد. نزد يونانيان، شعر، زبان، هنر و تفكر همان وجود است. اثر هنري كاشف حقيقت است، چون حقيقت در اثر هنري ظهور مي ‌يابد.

وي به مفهوم مشابهي در اين باب كه در ايران وجود داشته اشاره كرد و گفت : چنانكه در ايران باستان منشأ هر كار نو و حرفه و هنري به يكي از قهرمانان اسطوره ‌اي يا شخصيتي فوق‌العاده نسبت داده مي‌شد. بر چنين مبنايي هر كار نيكي به منزله‌ هنر از سوي خداوند به يكي از برگزيدگان وي الهام مي‌شود. كسي كه واسطه ‌اي ميان مردم و خدا به شمار مي ‌آمد و به همين سبب صاحب فره بود. فره ‌اي كه نشان تمايز او از ديگران، به واسطه برتري جايگاه وجوديش به شمار مي‌رفت.

دكتر طهوري افزود: بنابراين چنين هنري منشأ الهي و حقيقي دارد و تنها از دست برگزيده ‌اي مي‌تواند محقق گردد. بر اين اساس هنرمند نه فردي عادي، بل برگزيده ‌اي است كه توانايي پذيرش الهام خدايي را دارد تا آن را همچون هديه‌ اي از سوي خداوند در صورتي از هنر، قالب محسوس بخشد و به ساكنان زمين ارائه كند. وجود چنين مفهومي در اعتقادات و باورهاي فرهنگي و ديني ايرانيان، پس از قبول دين اسلام نيز ديده مي‌شود، چنانكه سرچشمه‌ آغازين هر كنش تازه ‌اي به يكي از پيامبران الهي مانند نوح و ابراهيم و خاتم پيامبران محمد مصطفي (ص) مي‌رسد. سلسله مراتب الهي در الهام بخشي به بزرگان، در تشيع به سرور مومنان، علي(ع) به منزله قطب فتوت مي‌رسد.

دكتر طهوري در پاسخ به اين پرسش كه دوران جديد و ظهور فلسفه هاي مدرن، اساساً با رويكرد تمركز بر محسوسات آغاز شده است. چرا بحث فلسفه مدرن به محسوسات تأكيد جدي دارد گفت : علت رسيدن به دوره مدرن تفسير تازه اي بود كه از وجود يا هستي پيدا شد. قرون وسطي كه با سنت اگوستين در قرن چهارم آغاز شد با توماس آكوئيناس در قرن سيزدهم به پايان رسيد. پس از او دوره شكاكيت در فلسفه آغاز مي‌شود. معلوم مي‌شود كه يقين ها در حال تزلزل بود. يقين فلسفي از كجا پيدا شد. در تفكر اگر يقين نباشد، اگر بر مبناي محكمي استوار نباشد، متزلزل است.

وي افزود: شكاكيت در اواخر قرون وسطي گريبانگير يقين ديني شد. ضامن يقين ديني خداست، ايمان بالاترين يقين‌هاست چون خداوند آن را تضمين كرده است. اما در اواخر قرون وسطي خللي در اين ايمان پيدا مي‌شود و كل نظريه معرفت متزلزل مي‌شود. پس يقين تازه‌اي بايد پيدا مي‌شد تا سيستم جديدي از معرفت انساني تأسيس شود. در اين زمان عقل انساني در حال استقلال يافتن از ايمان به وحي بود. دكارت مؤسس مدرنيته يا فلسفه جديد است. زيرا آن چيزي كه مباني فلسفه او را تشكيل مي‌دهد عقل است. با دكارت فلسفه از الهيات جدا مي‌شود و با جدا شدن تئولوژي از فلسفه، فلسفه استقلال يافت. فلسفه دكارت تابع دين او نيست. سؤال اصلي دكارت اين است: معرفت يقيني چه گونه پيدا مي‌شود، اصلاً چه طور مي‌توان به يقين رسيد؟ دكارت به همه چيز شك مي‌كند، و دنبال معرفت تازه يا يقين تازه‌اي است. اما به اينكه اين من هستم كه شك مي‌كنم، يقين دارد.

دكتر طهوري اظهار داشت: تفسير مشترك ميان متفكران دوره جديد آنست كه انسان از آن جهت كه كوگيتوست، بنيان هستي است. پس موجودات ديگر به اين ترتيب چه گونه معني مي‌شوند. تفسير دكارت از دو واژه Subject و Object منجر به تغيير معناي اين دو لفظ گرديد. كلمة سوژه subject از ريشه لاتين subjectum در قرون وسطي به معني همة موجودات خارجي، اعم از موجودات طبيعي، انسان و خدا بود، و به هيچ وجه به ذهن انسان، به معناي امروزي رجوع نداشت. در برابرِ آن كلمة ابژه object از ريشة objectum  به موجودات از آن جهت كه در مقابل و قائم به ذهن انسان هستند، معني مي‌شد.

وي افزود: تنها آن زمان كه انسان مبدل به نخستين و تنها سوژه واقعي شد، به موجودي تبديل گشت كه «بنياد همه چيز از حيث وجود و حقيقت آنها» به حساب آمد. موجود كه در دوره يوناني به معناي چيزي است كه ظهور مي ‌كند و حضور مي‌يابد و در قرون وسطي مخلوق خداي خالق است، با تفكر دكارت در دوره جديد، به ابژه ‌اي براي سوژه تبديل مي‌شود كه موجوديتش مستند به ابژه بودنش در برابر سوژه است. «من انساني» به عنوان يگانه سوژه حقيقي و به عبارتي تنها موجود يقيني، از آن جهت كه مي‌انديشد، به مقامي دست يافت كه در نتيجه آن همه موجودات، قائم به وي و به اعتبار او هستند، به شكلي كه همه بازنمود ... يا ابژه اين من متفكرهستند.

دكتر طهوري با اشاره به اين نكته كه در اواخر قرون وسطي مسيحيت قدرت خود را ازدست داد و در دوره مدرن ديگر خدا و مسيحيت پناه انسان نيست، بلكه انسان به خود پناه مي ‌برد، گفت : در قرن نوزدهم با سابقه پزيتويستي و ساينتيستي، دانش به معناي Knowledge منحصر به Science به مفهوم دانش علمي مدرن شد كه در آن متد يا روش مبنا قرار مي‌گيرد. گادامر در كتاب معروف خود «حقيقت و روش» مي‌گويد كه از طريق متدلوژي علمي به حقيقت نمي‌رسيم زيرا در آن نگرش حقيقت خود را مخفي مي‌كند. به جاي تبيين علمي يا Explication بايد به فهم يا understanding رسيد. متدلوژي علمي بر اساس جدايي ميان سوژه و ابژه امكان مي ‌يابد.

کد خبر 381686

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha