مجله مهر-احسان سالمی: شعر نو از جمله گونههای متنوع شعر فارسی است که در طی سالهای گذشته بیش از پیش مورد توجه شاعران انقلاب اسلامی قرار گرفته است؛ شعری که دارای قالبهای متعددی چون نیمایی و سپید و موج نو است و با توجه به ظرفیتهای بسیاری که در آن نهفته شده، در طی این سالها بیش از پیش مورد استفاده شاعران به ویژه شاعران انقلاب اسلامی قرار گرفته است تا علاوه بر سرودن اشعاری عاشقانه و عارفانه به وسیله قالبهای سهگانه این گونه شعری، برخی از مهمترین اتفاقات و حوادث فرهنگی و سیاسی کشور را نیز به وسیله قالبهای شعر نو به تصویر بکشند.
مجموعه شعر «عاشقانههای پسر نوح» اثر علیمحمد مودب یکی از جدیترین آثار سروده شده در این گونه شعری طی سالهای گذشته است. مودب که در طی این سالها مسئولیت موسسه شهرستان ادب را برعهده داشته، در این مجموعه برخی از دلمشغولیهای خود را در ارتباط با جهان و اتفاقات پیرامونش در قالب شعر بیان کرده است. دلمشغولیهای که برخی ریشه در محرومیتها و بعضی معضلات اجتماعی در داخل محدوده مرزهای جغرافیایی کشورمان دارد و برخی دیگر به واسطه اتفاقات ناگواری چون ظلم و تبعیض در سراسر دنیا برای شاعر پدیده آمده است و مودب که خود زاده تربت جام یکی از شهرهای محروم کشومان است، با درک این محرومیتها و تبعیضها با زبان زیبای شعر به نقد آنها پرداخته است.
اغلب سرودههای کتاب کوتاه و در عین حال صمیمی و اثرگذار هستند و به نظر میرسد همین صمیمت موجود در تک تک اشعار موجود در کتاب باعث دلپذیرتر شدن آن برای مخاطبان شده است.
«عاشقانههای پسر نوح» یکی از برگیزدگان جایزه قیصر امینپور که توسط انتشارات شهرستان ادب منتشر شده و تاکنون دوبار تجدید چاپ شده است.
با هم بخشهایی از این مجموعه شعر را میخوانیم:
پرده اول: جهان تُنگی کوچک است
جهان تُنگی کوچک است
از دریا که سخن میگویی
و کلمههای من
شناکنان
به دهان تو میشتابند
نیوتن
به عکسالعملی مناسب میاندیشد
ماهیها جا عوض میکنند
نیوتن
با گچ میکوبد به پیشانیام
همه سیبهای جهان را
بر سرم تکاندهای
دارم نمنمک میفهمم جاذبه یعنی چه
گوشی را میگذاری
سیب را برمیدارم
ماهیها
همچنان در سیماها شنا میکنند
***
به صندوق صدقه انداختمش
پستچی با لبخندی بازش آورد
در حالی که سخت میگریست
خواستم به بانک بسپارمش
ورشکست شد
نه دریا میپذیرفت
نه رودخانه
کودک معصومم،
ماهی غمگینم،
دلم را
به لبخندی تُنگی آوردی
از آغوشت
به بهار بدهکارم
دست کم یک شعر برای هر شکوفه
به پنجشنبه بدهکارم
دست کم یک شعر برای هر ثانیه
به تو بدهکارم
دست کم یک جان
برا هر لبخند
***
کوهها میفرسایند
لبخندها میپلاسند
و رودخانهها میخشکند
آدمی گذراست
چون اندوه
دخترکی را بنگر
که دیروز بر «شانه سرش» میگریست
و زنی را که در غلغله قلیانهای خندان
گیسوانش پیداست
که شانه نمیخواهند
با زیستن بیامیز
آنچنان که شاخهای گوزنان با هم میآمیزند
آنچنان که نافه با باد میآمیزد
و زن با مرد
با زیستن بیامیز
آنچنان که خستهای
دو دستی
با پرتگاهی میآمیزد
اگر چه حتی فریاد
به یاریاش بر نیاید
زندگی آوازی نیست
که به هوای کوهستان سر دهی
و به انتظار بایستی
پرده دوم: تو را باز خواهم یافت
موش به سوراخش میخزد
لاکپشت به لاکش
و شترمرغ
سر در شن فرو میکند
اما قناری را اگر بترسانند
میپرد به آغوش آسمان
***
پشت در همه خانههای تهران
ایستادهام
پشت در همه خانههای ایران
ایستادهام
در کوهستانها
در واحهها و جزیرهها
پشت در همه خانههای جهان
ایستادهام
ایستادهام و سرفه میکنم
ایستادهام و گریه میکنم
همه درها در یک لحظه
باز میشوند
و تو
نیستی
تو کیستی
که همه درها را
به روی من بستهای؟
به جستجوی تو
پشت تریبونها میروم
و شعرهای بلند میخوانم
تا در چهرههای تماشایی
پیدایت کنم
به آزمون دکترا فکر نمیکنم
که فکر نمیکنم حتی لیسانس گرفته باشی
«من عشق را
من انسان را
رعایت کردهام»
بگذار «سیدرضا»
در آخرین مصاحبهاش
بد و بیراه بگوید
بگذار شانههایم حتی
بهاری را که در سر دارم
ندانند
تو را باز خواهم یافت
در شهری دیگر
متولد شده از والدینی دیگر
با چشمانی دیگر
که عصاره گلهای دو جهان را
پیکشم میکنند
تا زمزم زمزمههایم
خواب خرسها را حتی
شیرین کند
تو را باز خواهم یافت
و آنگاه باران خواهد بارید
و آنگاه
عاشقتر از همیشه
از ویترین کتابفروشیهای مقابل دانشگاه
به تو
لبخند خواهم زد
پرده سوم: میدانی عراق!
میآیند
میآیند
بادها از شش جهت میآیند
بیجهت میآیند
میآیند
میآیند
تا گیسوهای تو را هر سو بکشند
دخترکان شیطنتاند بادها
نامادریهای تواَند انگار
ساحرهگیسوهای عفریتهای
که از هزار سو میآیند
تا با گیسوهای تو بپیچند
هذیانهای هرزه خیابانهای تاریکند بادها
که باکرگی مریمهایت را متلک میپراکنند
دخترک معصوم مُحرمی تو، عراق!
که چون رقیهای
رها شدهای
در شبهای ویرانههای تقاصها
که چون فریادی
قرنها را میگردی زینبوار
در هلهله سکوت کشتگان
نعش علیاکبر رشیدی تو، عراق!
و فرات و دجله
از برکت چشمان حسین
بر سینه تو جاری میشوند
که دیروز
بر سینه علیاکبرش
جوانی جنازههای امروز تو را
اشک میریخت
گلوی از قفا بریده حسینی تو
که ژنرالهای بشکههای نفت
که ژنرال شبکههای خبری
با قیافههای آشنا
با قیافههای ملعون
چون نیزههایی استاندار شده
از دشتهای تشنه تو
سر در آوردهاند
من مثل پیرزنان هیروشیما
انیشتن را نفرین نمیکنم
نوبل را نفرین نمیکنم
کریستف کلمب را نفرین نمیکنم
تنها در فاصله گریهها
به آدمها میخندم
که در بهشت نماندند
که در غارها نماندند
که در جنگلها نماندند
و حالا
در خیابانهای همین تهران
هزاران نفر
به سادگی
از کنار هزاران نفر
میگذرند
در هر فرصت و فاصلهای
به آدمها میخندم
حتی در همین ساعتی
که ساعتهاست
ساعتهای سرزمینم
خوابیدهاند
و هزارپاهای مصمّم
چون ستونهای منظم نظامیان
دارند بغل گوشم
عشقبازی میکنند
خندهدارند آدمیان
که کلمههای عزیزشان را
میتوان به بازی چسباند
هوس
جان
عشق
میدانی عراق!
که امشب معشوقه منی
چون عروسک کودکی
پشت گوشی تلفن اسباببازی
جنگ تمام میشود
چه به دوستانم زنگ بزنم، چه نزنم
چه قیمتها بالا برود، چه نرود
جنگ تمام میشود عراق!
بازیها اما تمام نمیشوند
کدوها، کدو خواهند بود
سیبزمینیها، سیبزمینی
حتی پرچمها هم پرچم خواهند بود
اما انسان، انسان نخواهند بود
نمیدانم، نمیدانم
نمیدانم
شاید سایههای دستهای خداوندند
شاید منارهها دستهای خداوندند
که بالا رفتهاند
نمیدانم
نمیدانم
باغبانها اگر باد میکارند
برمیخیزند طوفانها
به هواداری گلهای سرخ...
پرده چهارم: کاشکی تفنگها هم میمردند
لبخند به لبشان میآید
شاگرد اولها
که بهترین هستند
مدال به سینهشان میآید
کارمندان نمونه
که منظمترین هستند
من اما
هر بار که تیرم به هدف مینشیند
تنها فریادی میکشم
و سینهام میسوزد
زیرا من
یک تفنگ آخرین مدل هستم
من غمگینم، غمگینم
غمگین
با بغضی به بزرگی
یک گلوله آر پی جی
در گلو
نه که گرسنه مانده باشم
و فشنگ به من نرسیده باشد
نه که کثیف مانده باشم
و صاحبم به من نرسیده باشد
غمگینم
چون کودکان از من میترسند
حتی وقتی
خیلی سر به زیر و آرام
به گردش میروم
با صاحبم
غمگینم
چون گلولههایم
گنجشکها را پرمیدهد
و میترکاند بادکنکها
و قلبهای کودکان را
ما شاید میلیونها تفنگ بودیم
در انبارهای اسلحه
تکیه داده به شانه یکدیگر
خوابآلود و اخمو
اما حالا من
باید غمگینتر باشم از همه
چون با من
کودکی را کشتهاند
و گنجشکانی را پر دادهاند
آن هم تنها
با یک گلوله من
ما شاید میلیونها تفنگ بودیم
در انبارهای اسلحه
میلیونها مسلسل
میلیونها تانک
میلیونها دلار اسلحه
و تنها با یک گلوله من
کودکی کشته شده است
من نگرانم
نگرانم
نگرانم برای کودکان
به اندازه همه دلارهای روی زمین
چون تنها
با یک گلوله من
تنها با چند «سنت»
کودکی کشته شده است
هیچ کودکی فلسطینی
یا آمریکایی
نیست
هیچ کودکی آفریقایی
یا استرالیایی
نیست
کودکان فقط کودکند
پرندهها پر میکشند
بادکنکها میترکند
و کودکان میمیرند
کاشکی تفنگها هم میمردند
نظر شما