خبرگزاری مهر، گروه دین واندیشه_میثم مهدیار: می توان ادعا کرد که فعالیت های فرهنگی که در شهرها در جریان است با واقعیتهای اجتماعی جاری شهر «متناسب» نیست. همانطور که پیش ازاین نیز اشاره کرده بودم این عدم تناسب را بیشتر ناشی از تلقی ناقص و ذهن گرایانه ای از فرهنگ می دانم که در آن فرهنگ از زندگی روزمره (شهر، محله، آپارتمان، پارک، بیمارستان، نهادهای خدماتی دولتی و غیر دولتی، بیمارستان، اقتصاد ، محیط زیست و...) جدا انگاشته می شود. حوادث و رویدادهای اجتماعی نامطلوب هم، صرفا معلول فقدان اطلاعات و دانش یا به عبارتی«ذهنیت» اشتباه و «بی بصیرتی» قلمداد می شود که همگی نتیجه هجمه و «جنگ نرم» دشمن آگاهِ خارجی یا ناآگاه داخلی است. «جنگ نرم» اصطلاحی است که از آن هجمه در حوزه اعتقادی و باورها فهم می شود. در این فهم مردمِ مخاطبِ فعالیت های فرهنگی سوژه های خودآگاه کانتی تصور می شوند که تاثیر گذاری بر آنها صرفا از مسیر ذهنی اتفاق می افتد. در نتیجه «کار فرهنگی» به کار تبلیغی(پوستر، کلیپ، کتاب، فیلم و سریال،سخنرانی) تبدیل می شود. در این یادداشت تلاش می کنم نشان دهم که اگر چه نباید و نمی توان به جنبه های آگاهانه و ارادی فرهنگ بی توجه بود اما می خواهم به تاثیر برخی از جنبه های زیست شهری مدرن بر «ناخوداگاه» ی اشاره کنم جهت دهنده بسیاری از باورها و رفتارهای ماست ولی در مدیریت و طراحی فعالیت های فرهنگی ما در نهادهای مدیریت فرهنگی شهری معمولا نادیده گرفته می شود.
احتیاط و اکراه انسان کلانشهری
مقاله «کلانشهر و حیات ذهنی» جورج زیمل(۱۹۰۳) یکی از مهمترین متونی است که می تواند بصیرت های مهمی درباره فضا، اقتصاد سیاسی، ساختارها و اقتضائات موثر بر روانشناسی اجتماعی انسان کلانشهری برای ما فراهم کند. زیمل در این مقاله که شاید بتوان آن را اولین و مهمترین اثر در شکل گیری حوزه جامعه شناسی شهر دانست به ما نشان می دهد که کلانشهر مدرن در پیوند با اقتصاد پولی کمی گرا چگونه باعث رشد عقلانیت ابزاری و کمی گرا می شود. عقلانیتی که در آن فرد کلانشهری به علت مواجهه بی امان با یورش تصاویر و سرعت تغییرات و تحولات بسیار دیگر نمی تواند ارتباطاتی عمیق و پایدار برقرار سازد و در نتیجه ارتباطات سطحی و لحظه ای زندگی کلانشهری باعث نوعی «دلزدگی» می شود. دلزدگی که در نهایت کناره گیری ،احتیاط و یا حتی اکراه نسبت به دیگران را موجب شده وفردیت اصیل انسان کلانشهری که در روابط گرم و شخصی امکان ظهور و بروز می یابد سرکوب می شود. این اکراه حتی زمینه ساز درگیری هایی با دیگر شهرنشینان فراهم می آورد. در عوضِ این احتیاط و کناره گیری، نوع جدیدی از فردیت رشد و بروز می یابد. فردیتی ناشی از آزادی عمل حاصل آمده از بیگانگی افراد با جمعیت کثیری که هر روزه با آن ها در ارتباط است. فردیتی ناشی از گم شدن در شهر.
استرس و اضطراب شهری
شرایط محیطی و حتی توپولوژی شهر آنقدر مهم است که به قول اشتراوس یکی از مهمترین روش های میسیونرها برای مسیحی کردن بومیان آمازون، کوچاندن آن ها از دهکده شان به دهکده ای دیگر است که آن جا خانه ها کنار هم در ردیف های موازی ساخته شده اند. بومیانی که موقعیت شان نسبت به چهار جهت اصلی به هم ریخته است به سرعت معنای سنت ها را فراموش می کنند. گویا نظام های اجتماعی و دینی شان که البته از هم تفکیک ناپذیرند پیچیده تر از آن بود که از طرحی که نقشه دهکده آن را نمایان می کرد چشم بپوشند و ژست های روزانه شان دایما محیط دهکده را تازه می کرد. اشتروس می گوید اکنون می فهمیم چرا در مخالفت با آرایش سنتی دهکده ها، میسیونرها همه چیز را ویران می کننند.
همانطور که دیوید هاروی هم نشان می دهد کلانشهرها نه بر مبنای برنامه ریزی شهری بلکه به اقتضائات ایجاد ارزش افزوده و انباشت سرمایه رشد و توسعه می یابند. از این رو کلانشهر "باید به گونه ای ساخته شود که سلطه سرمایه تامین شود. یعنی این امر که مردم به چه سهولتی بتوانند یا نتوانند با هم ارتباط پیدا کنند، این امر که امکان گسترش حرکات مردمی چگونه باشد، تبدیل می شود به یک امر مهم و مرکزی و ابزار موثر سیاسی در دست حاکمیت سرمایه داری."
این سیطره سرمایه، «حق مردم به شهر» در تنظیم دلبخواهانه روابط اجتماعی شان را به رسمیت نمی شناسد. با توسعه روز افزون شهرو ظهور مراکز تفریحی و خرید جدید قیمت زمین های شهری با سرعت بیشتری نسبت به درآمد متوسط شهروندان افزایش می یابد . در حقیقت ابتدا بازارهای سنتی تخریب و برجها و سازه های جدید سربر می آورند. وقتی قیمت زمین های اطراف این برج ها افزایش یافت ابتدا زمین ها خریداری می شوند و ساکنان قدیمی به مناطق حاشیه ای تر رانده می شوند و سپس نوبت به تغییر بولدوزی بافت محلات قدیمی می شود. حافظه جمعی و هویت محلی نادیده انگاشته می شوند، بافت جمعیتی محل و شبکه روابط اجتماعی محل نیز منهدم می شوند و ساکنان جدید که احساس تعلق خویشاوندی یا همسایگی یا حتی مکانی به سرپناه جدید خود ندارد در محلات جدید شهر گم می شوند.
ذبح هویت تاریخی و اجتماعی در توسعه شهر
این تغییر و تحولات سریع و غول آسای سازه ها اگرچه در برابر یورش بولدوزرها و جرثقیل ها نمی توانند مقاومت کنند اما ماجرای گروه های انسانی متفاوت است. همانطور که هالبواکس هم اشاره کرده اگر میان خانه ها، کوچه ها و گروه های ساکنانش فقط رابطه ای تصادفی، و کوتاه مدت برقرار می بود، انسان ها می توانستند خانه ها، محله ها وشهرشان را تخریب کنند و در همان مکان خانه، محله و شهر دیگری طبق نقشه ای متفاوت بسازند؛ اما اگر سنگ ها را می توان به جایی دیگر برد، به همان آسانی نمی توان رابطه ای که میان سنگ ها و انسان ها برقرار شده است تغییر داد. وقتی که یک گروه انسانی در محلی زندگی می کند که با عادت هایش سازگار است نه فقط رفتار بیرونی اش بلکه تفکراتش نیز بر پایه توالی تصویرهای مادی که اشیای خارجی در معرض دیدش قرار می دهند، انتظام می یابد. حالا شما این خانه ها، این کوچه ها، این معابر را تخریب کنید. جهت شان را، شکل شان را تغییر دهید، یا فقط جایی را که نسبت به یکدیگر اشغال کرده اند عوض کنید. سنگ ها و مصالح در برابر شما مقاومت نخواهند کرد. اما گروه های انسانی مقاومت خواهند کرد و شما از گذر آن ها با مقاومت سنگ ها، دست کم با چیدمان قدیمی شان روبرو خواهید شد.
به عبارت دیگر ما گذشته مان را با کمک آن چه محیط ما را تشکیل می دهد به یاد می آوریم. حافظه فردی به یک اجتماع عاطفی بستگی دارد. فراموشی بیش از آن که نتیجه پدیده فرسودگی فرد باشد، نتیجه بریدگی او از گروهی است که به آن تعلق داشته است. بازسازی گذشته به تحکیم هویت گروه کمک می کند و بر توسعه سرمایه اجتماعی( ارتباطات و اعتماد او در شبکه های اجتماعی انسانی) یاری می رساند، اما یورش های توسعه شهری به شهر به جغرافیای حافظه جمعی بی توجه است. این بی توجهی به روان و هویت تاریخی و محلی انسان کلانشهری و توسعه مکانیکی شهر، اساسا او را از خودبیگانه می کند. این از خودبیگانگی جهت دیگری نیز دارد: تولید استرس و اضطراب شهری. چرا که استرس را ناشی از "عدم هماهنگی تغییرِ روحیِ انسان با شرایط محیطی" تعریف کرده اند.
تظاهرات توده های انسانی شهری
تبعات و نشانه های ترکیب این مقاومت روانی با دلزگی ، احتیاط ، اکراه و استرس انسان کلانشهری را اگر چه روزانه در منازعات خیابانی و محلی و همسایگی و نیز در افسردگی شهرنشینان می توانیم می بینیم ولی به صورت اساسی ترآرام آرام در نهاد انسان کلانشهری فسیل و ته نشین می شود. این ته نشست های فسیل شده در بحران های اجتماعی و سیاسی ای که فضای دوقطبی، غلظت هیجانات را به اوج خود می رساند همچون نفت منتظر یک جرقه است. در این فضای بحرانی دیگر فرد به صورت آگاهانه تصمیم نمی گیرد، بل در اینجا بجای محاسبه های عقلانی و عرفی این ته نشست ها هستند که بر عقلانیت فرد مسلط می شوند و به او جهت می دهند و او را به وسط معرکه می کشانند. اینجاست که دیگر تحلیل های عاملیت گرایانه و اراده گرایانه سیاسی و فرهنگی و ایدئولوژیکی برای تبیین اینکه چرا حتی افرادی که از آنها انتظار نمی رود با موج ایجاد شده همراه می شوند مکفی نیست. اینجاست که باید به نقش موثر شهر در پدیده هایی چون فتنه های سال ۷۸ و۸۸، پدیده پاشایی، استقبال گسترده از تشییع شهدای غواص و... توجه کرد.
بررسی بیشتر نحوه تکوین کلانشهرهای ایرانی، توزیع جمعیتی و توپولوژی و فضای شهری، مساله حاشیه نشینی، تخریب و بازسازی بافت های فرسوده، اقتصاد سیاسی کلانشهرها، مساله هویت تاریخی و اجتماعی محله ها، برنامه های مدیریت و توسعه شهری و نقش آن در تغییر بافتهای فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی شهرها از جمله مواردی هستند که باید نقش آن ها در شکل دادن روان فردی و اجتماعی انسان نوعی کلانشهرهای ایرانی توجه کرد. برنامه ریزی فرهنگی در پایگاه بسیج و مسجد و دیگر نهادهای فرهنگی خرد و کلان شهری نمی تواند فارغ از این توجهات باشد و شاید همین غفلتها بوده که برنامه ریزی های ما را با شکست مواجه کرده است.
نظر شما