مجله مهر: تابستان بود، تابستان سال ۸۷ و من یک کنکوری محسوب میشدم، باید درس میخواندم و دست بر قضا همان زمان هم اسبابکشی کرده بودیم. خانهای تازه در محلهای ناشناخته! اولین جایی که میخواستم «کتابخانه» بود تا بتوانم درس بخوانم. پرس و جوی سخت و زمانبری نبود، آدرس کتابخانهای در کوچه بغلی خودمان را دادند و من چقدر خوشحال بودم!
«طالقانی» هم نام کوچه بود، هم کتابخانه. ساختمانی قدیمی با آجرهای سه سانت که به نظر میرسید در ورودی را تغییر دادهاند و اتاقکی برای نگهبانی ساختهاند. روند ثبت نام سخت نبود و از فردای آن روز، روزهای فرد طبقه دوم محلی شده بود که از ۸ صبح تا ۱۲ شب بساط درس خواندنم را پهن میکردم.
روز اول در مواجه با راهپلههای مارپیچ، کمدهای چوبی داخل دیوار، حیاط نقلی و ایوانی که برای دو صندلی جا داشت، جا خورده بودم. اما علامت سوالها خیلی زود از بین رفتند، اینجا و این کتابخانه روزگاری خانه «سید محمود طالقانی» بوده است، خانهای در منطقه پیچشمیران و در کوچهای بنبست با درختهایی بلند. خانهاش با اینکه دیگر وسیلهای از او را نداشت و محدود میشد به قفسهای شیشهای از چند کتاب و عبایش، اما حال و هوای دیگری داشت، آجرها، پنجرههای کوچک با شیشههای رنگی، پلههای مارپیچ و حتی ایوان کوچک رو به حیاط حرفهای زیادی داشتند، آنها بار خاطرات نسلی را بر دوش میکشیدند که این روزها کمتر از آنها میشنویم یا باخبر هستیم.
ساختمان انتهای بنبست طالقانی
به بهانه ۱۹ شهریور ماه امسال، بعد از هشت سال بار دیگر راهم راه را به انتهای بنبست طالقانی رساندم و اینبار با نگاهی دیگر در خانه «آیتالله» قدم زدم.
خانه آیتالله طالقانی سال ۷۳ به شهرداری فروخته و یک سال بعد تبدیل به کتابخانه و مرکزی فرهنگی میشود. این خانه همان است که طالقانی بعد از آزادی از زندان پهلوی، میان ابراز احساسات مردم و گریهشان به سمتش میآید. خانهای که در آن دوران به کانون انقلاب تبدیل شده بود و هر روز تعداد زیادی از مبارزان سیاسی، همبندان او و خبرنگاران برای دیدار به همین خانه میآمدند و حرفهایش را کنار گوشهای این آجرها میزدند. همین است که در و دیوار خانه دیگر نمیتواند تحمل کند و هر بار احساس میکنی هرکدامشان در حال فریاد زدن خاطره یا روایتی از روزگار گذشته هستند.
کتابخانه سه طبقه دارد و از در که وارد میشوی، بعد از اتاقک نگهبان و ورودی، به راهپلهای میرسی که به سمت بالا و پایین پله دارد، طبقه بالا میشود بخش اصلی کتابخانه، سالنی که ردیف به ردیف کتاب چیدهاند و چند میز برای استفاده از مجلات و روزنامههاست.
سالن مطالعه اما یک طبقه بالاتر است، همان راهپله مارپیچ که دلت نمیخواهد تمام شود، در اینجا با سه اتاق روبرو میشوی که دو اتاق به سمت حیاط پنجره دارند و یکی به سمت کوچه. طبقه بالایی هم با یک دور راهپله دیگر به پشتبام خانه میرسد، پشت بامی کوچک که احتمالا سالها قبل که ساختمانهای بلند زیادی در تهران وجود نداشت، به اطراف تسلط داشته است. طبقه زیر همکف که امروز بخش کتابهای کودک و مرجع است، روزگاری برای رسیدن به حیاط از آن استفاده میشده، حیاط کوچک و سادهای با چند درخت و یک باغچه.
موزهای با یک اتاق!
خاطرم بود اتاقی بین طبقه اول و دوم وجود داشت که تنها باید از چند پله بالا میرفتی تا به اتاق دنج و کوچکی برسی که نور از دو پنجره با شیشههای برش خورده، داخل آن میشد. آن زمان اینجا نمازخانه بود و فرش داشت، اما حالا با تغییرات کوچکی که در ساختمان دادهاند و نمازخانه به طبقه پایین رفته، این اتاق تبدیل به موزهای کوچک از «سیدمحمود طالقانی» شده است. کتابهای قدیمی به همراه کتابهایی که خودش نوشته را در اینجا میتوان دید، در کنار آنها سه عبای قدیمی آیتالله را هم آویزان کردهاند که البته با توجه به مجاورت آنها با هوای آزاد، احتمال سالم ماندنشان برای سالها بعد خیلی کم است؛ اما به جز همینها هیچ ابزار و وسیله دیگری از شخص طالقانی در خانه نمیتوان پیدا کرد. با اینحال دیوارها پر از عکسهای مختلفی است که سیدمحمود طالقانی را در محلها و زمانهای مختلف نشان میدهد. همچنین روی میز وسط آرشیو روزنامه اطلاعات از سال ۵۸ هم قرار دارد که اگر کمی وقت داشته باشی، خاطرات عجیب و متفاوتی را از آنسالها و روزنامهنگاری آن دوران زنده میکند.
شاید گشت و گذار در خانه و کتابخانه طالقانی اطلاعات زیادی از شخصیت و زندگی خصوصی این روحانی انقلابی و مبارز ندهد، اما دست کم یادآوری میکند که روزگاری مردمانی بودند که برای به ثمر نشستن این روزها خون دل خوردهاند، آیتالله طالقانی هم در دوران رضا شاه و هم زمان محمدرضا به زندان رفته بود؛ هرچند که فعالیتهای سیاسی و اعتراضی او در زمان محمدرضا شاه رنگ و بوی دیگری گرفته بود تا جایی که علاوه بر بازداشت خانگی، به زابل تبعید شده بود.
طالقانی یکی از رهبران انقلاب سال ۵۷ بود و بعد از شهید مرتضی مطهری، ریاست شورای انقلاب را بر عهده داشت. او همچنین از طرف امام خمینی (ره) به عوان امام جمعه تهران معرفی شد و سپس وارد مجلس خبرگان قانون اساسی شد. یک ماه پس از این سمت در ۱۹ شهریور ماه سال ۵۸ دار فانی را وداع میگوید.
نظر شما