به گزارش خبرنگار مهر، مطلب پیش رو یادداشتی از یحیی یثربی، استاد فلسفه دانشگاه علامه طباطبائی با عنوان «خطرات اسلام تحمیلی» است.
بسیاری از اصلاح طلبان دیندار آرزو دارند که شرایط دینداری ما شبیه شرایط زمان پیغمبر (ص) باشد که آن را سلفی گری می نامند، یعنی همه مردم جامعه اسلام را از دل و جان پذیرا شده، با دقت به آموزه های آن پایبند باشند.
هرچند سلفی گری به خودی خود هدف نادرستی نیست، اما از چگونگی بازگشت به عصر نبی اکرم (ص) دو برداشت متفاوت وجود دارد؛ یکی آنکه اسلام را با زور و اجبار به مردم جامعه تحمیل کنیم و دیگری اینکه آنان را با تبلیغ و اطلاع رسانی و توجیه و استدلال با آموزه های اسلام آشنا سازیم تا این آشنایی زمینه انتخاب و پایبندی را برای آنان فراهم آورد.
آنان که شیوه اول را در پیش می گیرند، چاره ای جز آن ندارند که با ابزار خشونت پیش بروند، زیرا تحمیل یک فکر یا عمل، جز با زور و اجبار تحقق نمی یابد. هیچکس نمی تواند، جز با زور و اجبار، کسی را که به حقانیت اصول و فروع یک دین باور ندارد، تسلیم آن دین سازد. تنها در این صورت است که شخصِ مجبور، چیزی می گوید که در دل به آن باور ندارد و رفتاری می کند که ممکن است حتی آن را درست نداند.
اکنون جای این پرسش هست که کدامیک از این دو روش با آموزه های اسلام سازگار است؟ تردیدی نیست که روش تبلیغ با آموزه های اسلام سازگار است، نه تحمیل؛ زیرا:
۱- آیات متعددی در قرآن کریم اعلام کرده اند که کار رسول خدا (ص) تنها ابلاغ پیام است (مائده: ۹۹؛ نور: ۵۴؛ عنکبوت: ۱۸ و ... ) و او مسئول عمل و رفتار مردم و سیطره بر آنان نیست (شوری: ۶ )
۲- اساس دین اسلام، هدایت است؛ یعنی مردم را راهنمایی کردن، نه زیر فشار قرار دادن و هدایت جز با تبلیغ و اطلاع رسانی و توضیح و توجیه امکان ندارد.
۳- اساس ایمان مسلمان، توجیه عقلی است و توجیه، تحمیل بردار نیست. در اینجا توجیه به معنای بیان کردن دلایل و نشانه های درستی یک گزاره است. برخی ادیان، مانند مسیحیت، ایمان را غیرعقلانی می دانند. به این معنا که انسان باید چیزی را بپذیرد، بی آنکه برای آن دلیل و نشانه ای از حقانیت داشته باشد.
اما، اسلام به عنوان یک دین عقلانی، ایمان را با توجیه می پذیرد. چنانکه به عده ای که بخاطر برخی ملاحظات مسلمان شده بودند، می فرماید نگویید که ایمان آورده ایم. بلکه بگویید مسلمان شده ایم! اما هنوز ایمان وارد حوزه اندیشه شما نشده است. (حجرات: ۱۴)
و چنین ایمانی هرگز با زور و اجبار پدید نمی آید. تنها چیزی که چنین ایمانی را ایجاد می کند، توجیه است، چنان که قرآن کریم به دنبال اعلام عدم اکراه در دین، دلیل آن را بیان می کند که حق از باطل و راه از بیراهه قابل تشخیص است. یعنی ایمان شما به آسانی قابل توجیه می باشد. (بقره: ۲۵۶)
اینک، سوال دیگری که پیش می آید آن است که کدام یک از این دو روش سودمند و کدامیک زیانبار است؟
بی تردید، اگر کسی دین اسلام را با آگاهی و اختیار خود بپذیرد، برای خود یا جامعه مشکلی ایجاد نخواهد کرد. او مسلمانی است که به اصول دین باور داشته، به لوازم آن گردن می نهد. اما اگر کسی با اجبار و تحمیل خود را مسلمان نشان دهد، از جهات مختلف، برای خود و جامعه زیانبار خواهد بود:
۱- ترویج نفاق:
چنین شخصی از نظر روانی خود را دارای شخصیت ضعیفی خواهد یافت که با اراده دیگران حرکت می کند و به خاطر دیگران اظهار ایمان می کند. چنین شخصی، عملاً موجودی متظاهر و چاپلوس خواهد بود. همین اخلاق در خانواده او نیز اثر گذاشته، آنان را دارای شخصیتی ضعیف، بی اراده، چاپلوس و طمعکار خواهد کرد.
مردم نیز به چنین افرادی با دیده احترام نمی نگرند. اعتراض عده ای به چادر پوشیدن شخصی به خاطر شغلش نشان دهنده چنین دیدگاهی است. همه می دانند که چادر مطلوب است و ریش گذاشتن و انگشتر پوشیدن خوب، اما نه به خاطر استفاده ابزاری از آنها برای کسب مال و جاه. بی تردید نگاه ابزاری به مقدسات از شخصیت انسان می کاهد.
قرآن کریم نیز منافق را خطرناک تر از کافر قلمداد کرده است. بی تردید چنین نگاهی، دلایلی دارد؛ از جمله اینکه میان منافقان و اهل اسلام هیچ فاصله ای نیست و آنان در کنار یکدیگر زندگی می کنند؛ منافقان گمان می کنند حق و حقیقت را به بازی گرفته اند؛ منافقان نقش ستون پنجم را بازی کرده و در هر فرصتی به مسلمانان خنجر می زنند و ...
درباره شرک گفتهاند که شرک بر دو قسم است: خفی و جلی. و نیز گفتهاند که تشخیص شرک جلی آسان است، ولی تشخیص شرک خفی دشوار است. در نفاق هم، تشخیص نفاقهای آشکار آسان است و خطر آنها هم کمتر است. اما تشخیص نفاق پنهان، بسیار دشوار است. بهگونهای که حتی خود منافق نیز ممکن است، نفاق خود را درست تشخیص ندهد.
جامعه ما هم اکنون هر زیان و ضرری که میبیند، از این گونه نفاق است. اینگونه نفاق، هم از نظر کمیت بیشتر است و هم از نظر کیفیت متنوعتر و پیچیدهتر. بسیاری از کسانی که در جامعهی اسلامی زندگی میکنند و مسلمان به شمار میآیند، در عمل مسلمان نیستند و پایبند اسلام نمیباشند. این افراد اسلام را فقط تا آنجا اجرا میکنند که برای خودشان راه باز کنند و چون راهشان باز شد، دیگر قبله ای جز جاه و مال و خودی و خودخواهی ندارند.
آشفتگیهای اقتصادی جامعه، مشکلات اخلاقی و فرهنگی جامعه، نابسامانیهای اداری و اجرایی جامعه، کاستیها و عقبماندگیهای آموزشی و پژوهشی جامعه، مشکلات زندگی عدهی زیادی از مردم جامعه و هزاران مشکل دیگر، ناشی از عملکرد این نفاق پنهان است. رانتها، رشوهخواریها، تورم، بیکاری، فحشا، قاچاق و اعتیاد، ربا، دلالی، اسراف و تجمل، و نمایش قدرت و ثروت، همه و همه از دستاوردهای این نفاق پنهان است. نفاق پنهان، نه پایبند علم و دانش است و نه دلبسته خدا و پیغمبر. این منافقان از دانش و دین به یک نام و عنوان قناعت کرده و در عمل جز هوا و هوس خود، بنده کسی نیستند.
۲- ترویج خشونت:
بی تردید، هر دین و مرامی می تواند کار خود را با تبلیغ یا خشونت پیش ببرد. از آنجا که دین اسلام در سراسر قرآن بر هدایت و تبلیغ و هشدار و اطلاع رسانی تاکید می ورزد، اسلام نمی تواند محصول خشونت باشد، اما اگر ما به عنوان طرفدار دین و علاقمند به توسعه و ترویج آن، حدود اختیارات خود را در این کار درست تعریف نکنیم، دچار خشونت خواهیم شد. ما می توانیم حدود اختیارات خود را یکی از این دو فرض در نظر بگیریم؛ هدایت یا اکراه و اجبار!
اگر درک درستی از قرآن داشته باشیم، قرآن ترویج اسلام را، تنها با روش هدایت اجازه می دهد و از اجبار مردم و تحمیل اسلام بر آنان برحذر می دارد. در کلام شیعه، قاعده ای وجود دارد به نام قاعده لطف. طبق این قاعده، رابطه خداوند با بنده، در چارچوب «لطف» است. یعنی هر اقدامی که خداوند در مورد انسان انجام دهد، باید به گونهای باشد که او را به خوبیها نزدیک کرده و از بدیها دور سازد، اما هرگز انسان را مجبور نکند. یعنی کارهای انسان باید در حد آگاهی و اختیار او باشد، نه اینکه خدا او را مجبور به انجام کاری بکند. به همین دلیل است که خداوند تنها به هدایت انسان میپردازد و هدایت یعنی نشان دادن راه و آگاهانیدن.
در نظام الهی، اعتبار آگاهی و آزادی انسان، اساس رابطه خداوند با اوست. هدایت به حوزه آگاهی انسان مربوط است. وظیفه پیامبر و اولیای دین جز روشنگری و هشدار، چیزی نیست. «ذِکر»، «مُذکر»، «بشیر» و «نذیر»، از عناوین مکرر در قرآن است و همه آنها با حوزه آگاهی انسان کار دارند. در مفهوم هیچیک از آنها، جبر و اکراه و سلطه جای ندارد.
بنابراین، آزادی انسان حتی برای خدا و پیامبر هم خط قرمز است! یعنی خدا و پیامبر (ص) و امام (ع) و هر مسئول دیگری باید کاری کنند که مردم خود، اسلام را انتخاب کنند و خودشان به دستورات دین عمل نمایند. یعنی کار آنان تنها تشویق و نزدیک ساختن آنان به انتخاب راه درست است، اما این تشویق و این نزدیک سازی، هرگز نباید انقدر ادامه یابد که به آزادی انسان آسیب بزند. بنابراین، آنان که خود را مکلف می دانند که مردم را خواه ناخواه به دین اسلام تسلیم کنند و دستورات دین اسلام را با هر وسیله که شده به مردم تحمیل نمایند، دانسته و ندانسته، مجبور خواهند بود از خشونت استفاده کنند و ارج و اعتبار انسان زیر پا بگذارند و به جان و مال مردم ارزش ننهند، به راحتی اموال مردم را مصادره کنند و به آسانی دستور انفجار و تخریب مسجدها را بدهند و خون زنان و کودکانی را بریزند که هیچ گناهی نکرده اند، اما همه اینها را در این راه به کار گیرند که می خواهیم مردم به حکومت اسلامی گردن نهند و اسلام در جامعه اجرا شود.
متاسفانه چنین برداشتی را در برخی مسلمانان امروز جهان می بینیم که نتیجه آن، همان است که از گروه هایی امثال داعش و جیش النصره و ... مشاهده می کنیم. اینان می خواهند به اسلام کمک کرده، به دشمنان اسلام ضربه بزنند و با همین بهانه به کشتار مردم بی گناه دست می زنند، چه در غرب مسیحی چه در شرق مسلمان! در انگلستان یا در افغانستان برایشان فرقی نمی کند.
در انتها، این نکته را یادآور می شوم که در پیش گرفتن روش هدایت نیازمند فداکاری زیاد و مشکل است، اما روش تحمیل غرور آفرین و آسان است. بنابراین، کسانی که برای ترویج اسلام و ارزش های اسلامی از اجبار و تحمیل بهره می گیرند، در حقیقت، دچار خودخواهی و تن آسایی هستند. زیرا، کسی که به دنبال هدایت دیگران باشد، باید از خودخواهی دوری جوید و با عقل و منطق بر دل و درون مردم نفوذ کند تا مردم هدایت شوند. هدایت کردن نیازمند آن است که انسان شعور کافی، آگاهی لازم، شکیبایی زیاد و پایداری مورد نیاز را داشته باشد. در صورتی که اجبار و تحمیل نیازمند هیچکدام این ها نیست. هر انسان خودخواه، قدرت طلب، کم فکر و تنگ نظری می تواند به بهانه مسلمان کردن دیگران دست به خشونت و تعدی و تجاوز بزند و این نکته ای بسیار ظریف، مخصوصاً برای مسئولان فرهنگی جامعه است که نباید از از آن غفلت کرد.
نظر شما