۶ بهمن ۱۳۹۶، ۱۰:۳۲

بازخوانی مهر؛

سفر رضوی(ع) در شعر آئینی/ دوست دارم نگات کنم، تو هم منو نگاه کنی

سفر رضوی(ع) در شعر آئینی/ دوست دارم نگات کنم، تو هم منو نگاه کنی

سفر اجباری هشتمین امام معصوم از مدینه به مرو و اتفاقات مسیر، به‌ویژه ورود به شهر نیشابور، از جمله موضوعاتی است که برخی شاعران آئینی ایران زمین به آن پرداخته‌اند.

خبرگزاری مهر گروه فرهنگ: هفتمین روز از ماه جمادی الاول سال ۲۰۱ هجری قمری و در مسیر حرکت کاروان امام رضا (ع) از مدینه به مرو، حضرتش وارد نیشابور شدند و اتفاقات مهمی در تاریخ اسلام به وقوع پیوست. و از آن تاریخ، مردم آن خطّه از ایران اسلامی به یُمن قدوم مبارک آن حضرت، به قدمگاه می‌بالند و زائران مشهد الرّضا (ع) هم در مسیر حرکت به سوی دیار خراسان و توس، به نیشابور توجه ویژه ای دارند.

این نکته البته در اشعار برخی شاعران هم طنین انداز است که شاید یکی از مهمترین این اشعار، ابیات سروده شده مرحوم دکتر قیصر امین پور باشد که خطاب به حضرت ثامن الحُجج(ع) سروده شده است:

کوچه‌های خراسان تو را می‌شناسند
موج‌های پریشان تو را می‌شناسند

پرسش تشنگی را تو آبی، جوابی
ریگ‌های بیابان تو را می‌شناسند

نام تو رخصت رویش است و طراوت
زین سبب، برگ و باران تو را می‌شناسند

هم تو گُل های این باغ را می‌شناسی
هم تمام شهیدان تو را می‌ شناسند

شاعر اما در ادامه این شعر، به گذر حضرتش از نیشابور و بیان حدیث مشهور و مهم «سلسله الذَّهَب» اشاره می کند که از آن جهت، سلسله ای از ذَهَب و طلا نامگذاری شده است که حضرت، این حدیث را به ترتیب و به نقل از امامان معصوم پیش از خودشان و آنان هم به ترتیب به نقل از پیامبر خدا و همچنین جبرئیل به نقل از خود حضرت حق (عزّ و جلّ) بیان فرموده اند:

از نِشابور با موجی از ''لا'' گذشتی
ای که امواج طوفان تو را می‌ شناسند

بوی توحید مشروط بر بودن توست
ای که آیات قرآن تو را می‌شناسند

گر چه روی از همه خلق پوشیده داری
آی پیدای نهان، تو را می‌ شناسند

اینک ای خوب، فصل غریبی سر آمد
چون تمام غریبان تو را می‌ شناسند

کاش من هم عبور تو را دیده بودم
کوچه‌های خراسان تو را می‌ شناسند

و اما شاعرانی هم هستند که این اتفاق مهم را به زبان شعر ساده و برای کودکان و نوجوانان توضیح داده اند که فاطمه کرخی یکی از آنان است. او در بیت نخست شعر خود و از زبان مردم نیشابور چنین سروده است:

پُر شده کوچه هامون از گُل و نور
می خواد بیاد امام رضا(ع) نشابور

ابیات پایانی این شعر اما به همان بیان حدیث "سلسله الذّهب" توسط حضرتش در جمع مردم نیشابور اشاره دارد: 

وقتی امام می خواست بره از اینجا

 جواهری به یادگار داد به ما

عالِمامون قلم به دست دویدن

 به ناقه ی امام رضا رسیدن

گفتن اگه وقت جدایی شده

 زمانِ تقدیرِ خدایی شده

لا اقل از اون همه علمِ پُربار

 بدین به ما یه خوشه ای یادگار

امام، سوار ناقه بود و ایستاد

  پرده رو از کجاوه یک طرف داد

گُفت حدیثی که فقط طلا بود

 از طرف حجّت هایِ خدا بود

از پدرش، پدربزرگ و اجداد

  که رحمت ِخدا به همّه شون باد

امامِ کاظم از امامِ صادق

  و پنجمین آینه ی حقایق

امامِ سجاد و امامِ شهید

 نوبتِ به امام ِاوّل رسید

که از رسول حق شنیده این رو

این سخن پُر گُهر و وزین رو

فرشته ی امینِ حق شنیده

حدیثی که از خودِ حق رسیده

و ابیات ادامه، ترجمه ای منظوم از آن حدیث "کَلِمَتُ لا إله إلّا الله حِصنی؛ فَمَن دَخَلَ حِصنی أمِنَ مِن عذابی؛ بشرطها و شروطها و أنا مِن شُروطها" است:

نیست خدایی به جُز "اللهِ"پاک

   این کلمه، آینه ای تابناک

قلعه ی محکمی که هستش امان

 برایِ واردشدگان ِدر آن

از غضب و عذاب پروردگار

  منتها یک شرطی داره این قرار

شرط اونم ولایت اولیاست

  دوستی با بنده های ِخوب ِخداست

که جانشینان پیامبر بودن

  بعدِ نبی از همه بهتر بودن

امام رضا مکثی نمود و فرمود

  و جمله ی آخر اون حدیث بود

منم یکی از اون ۱۲ مدار

شرط ورود به قلعه ی کِردگار

پس از آن بود که حضور امام ابی الحسن الرضا(ع) در توس و سناباد و شهادت آن حضرت در آن منطقه به وقوع پیوست تا زیارت بارگاه نورانی اش، آرزوی هر دلداده ی عاشق باشد:

قطار آمد و اندوه من کبوتر شد

هزار خاطره در ایستگاه پرپر شد

کدام کوپه، من و شیشه ها گریسته‌ایم

که ریل ها همه تا مقصد شما تر شد

گریستم من و کوپه و آنقدر تا صبح

قطار، کشتی در اشک من شناور شد

دوباره در چمدانم غزل گذاشته ام

که بیت بیت پریشانی ام تناور شد

منم مسافر همواره تا شما؛ بر من

همیشه دربدری در زمین مُقرّر شد

مسیر کودکی ام از صدایتان لرزید

و هِی بزرگ شدم؛ باز قصّه از سر شد

کجا صدای شما در نهاد ما خواندند؟

صدا تمام نشد؛ بلکه هِی مُکرّر شد

زلال ذکر شما از زبان من جوشید

کویرهای جهان ناگهان مُعطّر شد

قطار، کوپه ی باران گرفته را طی کرد

و بعد با حرم و آینه، برابر شد

پیاده شد چمدانی پر از کبوتر و اشک

و بعد سوخت و در ایستگاه پرپر شد

این شوق زیارت همچنین در ابیات زیر از شعر محسن ناصحی هم متجلّی ست:

در جاده مانده بود مسافر؛ هراس داشت

در شهر شاعری همه شبها کلاس داشت

در دِه زنی به شوق زیارت، تمام سال

از شوهر بخیل خودش التماس داشت

گاهی بهانه مدرسه ی بچه بود و گاه

مردی شکایت از کمی اسکناس داشت

گاهی زن از دِمُد شدنِ چادرش، خجل

گاهی شکایت از کم و بود لباس داشت

مَردم تمام در پی دنیای خود ولی

شاعر به فکر رفته که بیتش جناس داشت!؟

این روزها به فکر زیارت کسی نبود

اصلا بگو کسی به سر خود حواس داشت!؟

حتی رواق و پنجره فولاد هم فقط

در عکسهای رویِ بَنِر انعکاس داشت

شاعر نه اینکه خواست پراکنده گو شود

می خواست با حقیقت خود روبرو شود

بالی نداشت پر بزند دفترش که بود

آتش نبود گر بکشد پیکرش که بود

پایی نداشت تا بِدَوَد از ضمیر خود

در خود دمید تا بوزد بر کویر خود

بیتی اراده کرد و از آخر شروع شد

از آسمان نوشت کبوتر شروع شد

آهی درست لحظه ی آخر کشید و رفت

از بین عکسهای بنر پر کشید و رفت

پر زد گذشت از گذر سازه ها و بعد

آمد نشست بر سر دروازه ها و بعد

مثل مناره های حرم قد کشید و گفت

اینجا همان در است که شاعر رسید و گفت

"باید همه به سوی شما رو بیاورند

پُشتِ دَر ام؛ بگو که مرا تو بیاورند"

در صحن سال بعد مسافر نشسته بود

جایی کنار پنجره شاعر نشسته بود

زن در کنار شوهر خود، گر به التماس

در صحن باصفای مجاور نشسته بود

مردی کنار بچه خود، بی خیالِ درس

وقت نماز در صف آخر نشسته بود

مد گشته بود چادر ملّی ولی زنی

خاکی میان آن همه زائر نشسته بود

شاعر جناس آخر خود را تمام کرد

زُل زد ضریح را و همان دم تمام کرد

اکنون شعری از ملیحه شجاعی زاده را مرور می کنیم که شاعر، روانه کردن دل برای زیارت حقیقی را توصیه می کند:

هرچند که از چشم تَرَم فاصله داری
دل های کبوتر شده یک قافله داری
ای قامت مغرب که به سجاده ی مشرق
پشت سر هر سجده، دو صد نافله داری
این مرغ خودش خواست که در دام نشیند
آقا! تو برای دل ما هم تله داری؟
هرچند شلوغ است حرم، دلهره ای نیست
وقتی که برای همگی حوصله داری
با دست خودت باز بکن این گره را هم
آقا خودمانیم؛ عجب مشغله داری
می خواستم از خود گِله ای ... نه ... چه بگویم
آقا تو بفرما اگر از ما گله داری
هرچند که ما این طرف جاده نشستیم
دور و بر خود، شیفته، یک سلسله داری
گفتم که از اینجا به حرم راه زیاد است
گفتی که مگر از دل خود فاصله داری؟

زیارت حضرت ثامن الائمّه (ع) و رساندن سلام دوستداران آن امام هُمام به حضرتش، در ابیاتی از شعر الهام عظیمی هم مورد توجه قرار گرفته است:

هر که مشهد می‌رود، از من سلامی می‌برد
شک ندارم پاسخت را از حرم می‌ آورد
جانمازی، چادری، عطری و شاید بوسه ‌ای
از دهان پنجره فولاد هم، می‌ آورد

آه ... اما بین مهمان‌های دارالحُجّه ‌ات
جای من پشت ستون آخری خالی نبود؟
گرچه امشب در اتاقم اشک می‌ریزم؛ ولی
حال من آن روز در بابُ ‌الرّضا، عالی نبود؟

بار آخر عهد بستم دستهایم را بگیر
تا که من هم دستبندم را به ایوانت دَهَم
نذر کردم در شلوغی‌های اطراف ضریح
دست زائرهای کمرو را به دستان ات دهم

و اما حُسن خِتام این گفتار، کلام منظومی است که همواره وِردِ زبان زائران آستان قدس رضوی بوده است:

دوست دارم نگات کُنم؛ تو هم منو نیگا کنی
من تو رو صدا کنم تو هم منو صدا کنی
قربون صفات بِرَم؛ از راه دوری اومدم
جای دوری نمی ره اگه به من نیگا کنی
دل من زندونیه؛ تویی که تنها می تونی
قفسُ وا کنیُ؛ پرنده رو رها کنی
می شه کُنج حرم ات گوشه ی قلب من باشه
می شه قلب منُ مثل گنبد طلا کنی
تو غریبی و منم غریبم اما چی می شه
این دل غریبه رو با دِل ات آشنا کنی
دوست دارم تو ایوون آینه ات صبح تا غروب
من با تو صفا کنم؛ تو هم منو دعا کنی
دلمو گره زدم به پنجرت دارم می رم
دوست دارم تا من میام زود گره ها رو وا کنی
دوست دارم که از حالا تا صبح محشر همیشه
من رضا رضا بگم تو هم منو صدا کنی
چی می شه اگه منو راهی کربلا کنی
یا علی موس الرضا می شه به من نگاه کنی
اونقده رضا می گم تا دردمو دوا کنی

کد خبر 4209619

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha