خبرگزاری مهر، گروه فرهنگی- حسین شرفی
اوایل دهه پنجاه خورشیدی بود و من نوجوان، که توسط پدرم با سفرهای برادران امیدوار آشنا شدم، نخستین جرقههای میل به سفر و ماجراجویی در وجودم روشن شد. البته پدرم سواد خواندن نداشت و با دیدین فیلمهای مستندی که عیسی و عبدالله امیدوار از سفرهایشان تهیه کرده بودند، با ایشان آشنا شده بود. در آن روزگاران، یعنی اوایل دهه ۳۰ خورشیدی که تلویزیون در ایران وجود نداشت، این دو جهانگرد مشهور ایرانی توسط فیلمهایشان که در سینماها نمایش داده میشد نامآور شده بودند؛ فیلمهای منحصر بهفرد و مستندی که تهیه آنها در آن زمان بهطور قطع کاری بود کارستان.
به یاد میآورم سفرنامه برادران امیدوار در آن سالهای نوجوانی دریچهای به رویم باز کرد که پس از آن نگاهم به دنیا همیشه از همان دریچه بوده، اگر بگویم سفرنامه ایشان را ده بار خواندهام سخن گزاف نگفتهام و هنوز هم خواندن آن سفرنامه برایم جذاب است. درآن سالها رسم بوده هر کس میخواهد راهی سفر برای دیدن دنیا شود، به اروپا برود. ولی برادران امیدوار سفر خود را از افغانستان آغاز میکنند و خودشان دلایلشان را در همان کتاب توضیح دادهاند. از این رو، سفر به افغانستان همیشه در اولویتهایم بوده است. ولی از آنجاییکه شروع سفرهای من از اوایل دهه شصت خورشیدی بود و در آن زمان ، افغانستان درگیر جنگ و نا امنیای که هنوز ادامه دارد، این امر میسر نمیشد. بنابراین همیشه این سفر را به آینده که در آن صلح و ثبات در آن کشور برقرار شود موکول میکردم. آیندهای موهوم که گویا هیچگاه نخواهد آمد و در افغانستان صلح و ثبات برقرار نخواهد شد. حداقل در عمر من اینگونه به نظر میرسد. سرانجام در اوایل فرودین ماه سال ۹۷ تصمیم به انجام این سفر گرفتم و این هم ماجرای آن:
نخستین روز کاری آغاز سال ۹۷، یعنی یکشنبه ۵ فروردین وارد بخش ویزای سفارت افغانستان در تهران شدم. اما چون از ظهر گذشته بود، تقاضای دیگری را نمیپذیرفتند و فردای آن روز با مراجعه مجدد و پر کردن فرم سفارت و واریز یکصد دلار به حساب سفارت در بانک ملی، همه کارها در یکی دو ساعت انجام شد. روز بعد هم جهت دریافت گذرنامه و روادید به بخش ویزای سفارت رفتم و آن را دریافت کردم.
مرحله اول سفر به خوبی و خوشی و بدون هیچ مشکلی به انجام رسید؛ یک روادید ۳۰ روزه با ۳ ماه اعتبار در گذرنامهام هم نقش بسته بود.
دو راه برای ورود به افغانستان پیش رویم بود: نخست آنکه با هواپیما بروم. همه روزه پروازهایی از تهران و مشهد به مقاصد کابل، مزارشریف و هرات انجام میشود. دیگر آنکه میتوانستم از راه زمینی و مرز دوغارون وارد افغانستان شوم. به هر حال پس از کش و قوسهای فراوان، روز اول اردیبهشت ۹۷ با خودروی شخصی راهی شدم، شب را در مشهد به صبح رسانده و صبح زود و پیش از طلوع آفتاب به سمت مرز دوغارون به راه افتادم. حدود ساعت ۷ صبح به تایباد رسیدم. شهری در ۲۰ کیلومتری مرز. سرانجام که به خود دوغارون رسیدم، با صفی طولانی از اتومبیلها روبرو شدم. البته از پیش میدانستم گمرک مرزی ساعت ۸ آغاز به کار میکند و درضمن شلوغ هم خواهد بود. تصور اولیه من این بود که اینجا هم مثل مرزهای کشورهای همسایه دیگری که بدانها زمینی سفر کرده بودم (همچون ترکیه، آذربایجان، عراق، ارمنستان و ترکمنستان) پارکینگ مرزی دارد و میتوانم خودرویم را پارک کرده و به سفر خود ادامه دهم. اما اینجا وضع گونهای دیگر بود و از پارکینگ خبری نبود. خیلی سریع تصمیم گرفتم و دوباره ۲۰ کیلومتر طی کرده و برگشتم به شهر تایباد. تازه متوجه شدم در تایباد هم پارکینگ عمومی وجود ندارد. در وضعیت عجیبی گرفتار شده بودم و به دنبال راه حل میگشتم که ناگهان چشمم به اداره پست شهرستان تایباد افتاد که حیاطی بزرگ داشت. معطل نکرده وارد حیاط شده و سراغ رئیس اداره را گرفتم. یکی از کارمندان علت را پرسید، ماجرا را برایش شرح دادم. در جواب گفت رئیس هنوز نیامده و باید منتظر شوم. بعد هم با مهربانی، یک صندلی در کنارش به من تعارف کرد و با کنجکاوی به من نگاه میکرد و برایش عجیب و جالب بود که میخواهم به افغانستان سفر کنم.
برخلاف دیگر شهرهای مرزی در نزدیکی کشورهای همسایه که مرزنشینان سفرهای زیادی به آن کشورها انجام میدهند، در اینجا کسی به افغانستان سفر نکرده و بنابراین برایش قابل قبول نبود که یکی از تهران، آن هم با خودروی شخصی وارد شهر شده و بخواهد به افغانستان برود. به هرحال پس از چند دقیقه، مردی میانسال و آرام وارد شد که حدس زدم باید آقای رئیس باشد. درست حدس زده بودم. با مقدمهای که آن کارمند گفت، ماجرا را برایش شرح دادم. خیلی زود قبول کرد که خودرو را در حیاط محوطه اداره پست پارک کنم. خیلی خوشحال شدم و پس از تشکر و سپاس فراوان، آنرا در حیاط پارک کرده و با تاکسی دوباره به مرز برگشتم.
اول از همه میبایست عوارض خروج از کشور را میپرداختم. وارد بانک که شدم، مسئول مربوطه پرسید آیا از شرایط تازه خبر دارم یا نه؟ منظورش افزایش بیسابقه و عجیب عوارض خروج از کشور بود که جواب دادم میدانم و چارهای جز پرداخت نیست. ۲۲۰ هزار تومان پرداختم و قبض مربوطه را دریافت کردم. این نخستین بار در تاریخ کشور است که عوارض زمینی و هوایی به زیان عوارض زمینی یکسان میشود و عوارض ۲۵ هزار تومانی زمینی به یکباره به ۲۲۰ هزار تومان افزایش پیدا میکند که خود حکایت دیگری است. ایران جزو اندکشمار کشورهایی است که عوارض خروج دریافت میکند، آن هم به زیان اتباع خود. شاید در ذهنشان این باشد که هر کسی برای خوشگذرانی به خارج میرود باید این پول را بپردازد. اما نمیدانم آیا کسی برای خوشگذرانی به افغانستان میرود یا نه؟ البته خود این موضوع میتواند دستمایه نوشتهای طولانی شود که از آن میگذرم.
پس از این مرحله به سمت سالن ترانزیت به راه افتادم. با آنکه گمرک ایران دارای سالن مناسبی بود، اما نمیدانم چرا دو عدد کانکس در بیرون از سالن مستقر کرده بودند و صفی طولانی هم مقابل آنها تشکیل شده بود. مامور مربوطه هم با بیمیلی به کار مشغول بود. مامور کنترل گذرنامهت که لباس فرم نه چندان تمیزی هم به تن داشت، هر از گاهی از پشت رایانه بلند میشد و مسافرین را به نظم و ترتیب دعوت میکرد. این خود باعث کندی بیشتر و طولانیتر شدن صف میشد و گاهی دست از کار میکشید و مسافرین را تهدید میکرد که اگر منظم نباشند تا شب باید آنجا مهمان باشند.
در همین زمان متوجه شدم یکی از کانکسها کارهای مربوط به خروج خانوادهها را زودتر و خارج از نوبت انجام میدهد. از صف بیرون آمدم و به افسر مربوطه گفتم من ایرانی هستم و البته تنها ایرانی آن صف طولانی من بودم. آیا میشود کارم را هم زودتر انجام دهد. او هم نگاهی بیتفاوت به من انداخت، گذرنامهام را گرفت، کنترل کرد و مهر خروج زد. باورم نمیشد که کارم به این سادگی انجام شده باشد. تشکر کرده و با خوشحالی کوله پشتیام را برداشتم و با عجله به سوی گمرک افغانستان که اندکی آنسوتر بود روان شدم. هنوز بهطور رسمی وارد خاک افغانستان نشده بودم که با اولین مامور افغانستانی مواجه شدم که نمیدانم چه درجهای داشت. چون اصلا درجهای نداشت. گذرنامهام را نگاهی کرد و اجازه داد که بروم. به سمت سالن گمرک به راه افتادم و وارد سالن شدم. عجیب بود که آن همه آدم که در سمت ایران بودند انگار به افغانستان نیامدهاند و به جای دیگری رفتهاند. چون این سمت یک دهم آن طرف هم ازدحام وجود نداشت. البته ما ایرانیها همیشه وقتی به سفر خارجی میرویم، عادتی نهادینهشده در ما وجود دارد که از آنجا تعریف کنیم و از خودمان گله. یعنی مرغ همسایه غاز است. هرچند من تلاش میکنم آنچه را میبینم درست گزارش کنم و قضاوتی نزدیک به واقعیت انجام دهم، ولی وقتی حقیقتی وجود دارد که نمیشود آنرا نادیده گرفت و پنهان کرد، چه بکنم؟ یعنی وقتی ماموران افغانستانی را می بینم که توی اتاقهای مجهز به دستگاه اسکن چشم و انگشت که وسیلهای عادی در همه جای دنیاست نشستهاند و با برای سهولت و امنیت بیشتر، کارشان را انجام میدهند، با آن شلوغی و بی نظمی کارهای دستی در سمت ایران مرز مقایسه میکنم، نمیدانم چه بگویم.
جلوی اتاقی ایستاده و گذرنامهام را به مامور افغانستانی دادم. آنرا زیر بقیه کذرنامهها گذاشت. وقتی نوبتم شد، خیلی زود کارهای معمول را انجام داد و و مهر ورود زده شد. اما این پایان کار نبود و گذرنامهام را به دست خودم نداد. مامور دیگری با لباس شخصی آنرا گرفت و به من گفت به دنبالش بروم. اول وارد یک اتاق مخصوص شدیم. پس از پرس و جو و گرفتن همه نوع اطلاعات (البته با خوشرویی) و یادداشت در دفتری مخصوص که زیاد هم طول نکشید، شاید حدود ۱۰ دقیقه به اتفاق همان مامور که جوانی بود حدود ۳۰ ساله، به اتاق دیگری رفتیم. در تمام مدت با خوشرویی از من سوال میکرد و هیچگونه بدرفتاری هم نکرد. ولی باز هم گذرنامهام را به خودم برنگرداند. همانگونه که نوشتم، با هم به اتاق دیگری رفتیم که آقایی پشت میز نشسته بود و با دریافت یک قطعه عکس از من، یک کارت بهداشتی برایم صادر کرد که به نظرم فرمالیته آمد. اولی راجع به مسائل امنیتی بود، ولی نمیدانم آیا اینگونه سوالات از اتباع دیگر هم انجام میشود یا نه؟ چون به جز من خارجی دیگری آنجا نبود، نمیتوانم به این پرسش پاسخ دهم. البته که خود افغانستانیها فقط مهر ورود میزدند و وارد خاک افغانستان میشدند.
به هرحال پس از همه این مراحل گذرنامهام را داد دستم و همان فردی که کارت بهداشت برایم صادر کرده بود، از من پرسید به کجا میخواهم بروم و کجا اقامت خواهم کرد؟ در پاسخ گفتم اول به هرات میروم و نام هتل موفق را هم به عنوان اقامتگاهم ذکر کردم. همچنین عنوان کردم اولین بار است که به افغانستان سفر میکنم. ایشان پیشنهاد کرد چون خودش عازم هرات است، میتوانم با پرداخت کرایه همراهش بروم. پذیرفتم و قرار شد سه مسافر دیگر هم پیدا کند و راه بیفتیم. در این میان که حدود ساعت نه و نیم صبح بود، من هم صبحانه خوردم و او هم دو نفر دیگر پیدا کرد و برای نفر سوم دچار مشکل شدیم. به پیشنهاد من قرار شد پول کرایه یک نفر دیگر را بین خودمان تقسیم کنیم و راه بیفتیم که همین کار را کردیم و راه افتادیم.
در افغانستان همچون ایران چند سال پیش، روی صندلی کنار راننده دو نفر سوار میکنند. یعنی در کل پنج مسافر سوار یک خودرو میشود که تازه این کمترین بوده. کرایه سواری یا به قول افغانستانیها «موتَر»، بهطور دربست از مرز تا هرات که ۱۲۰ کیلومتر راه است ۱۵۰۰ «افغانی» یا به قول افغانستانیها «روپیه» میشود. در تاریخ ۹۷/۰۲/۰۲ هر دلار آمریکا معادل ۷۰ افغانی بود و کرایه هر نفر ۳۰۰ افغانی میشد.
به هر حال راه افتادیم. در راه بعضی از خودروها که بیشترشان خودروهای فرسوده ژاپنی بودند (که معمولا از پاکستان وارد میشوند)، فرمانشان سمت راست بود و هنگام پیاده شدن مسافر جلویی باید وسط خیابان پیاده شود. گاهی صحنه خندهدار و البته خطرناکی میشود. اما جالب بود که چون خودشان به این پدیده عادت دارند، ندیدم و نشنیدم اتفاقی در این باره افتاده باشد. اما مسئله دیگر آن است که خودروهای مسافرکش برای آنکه سریعتر مسافر پیدا کنند، قیمت را پایین میآورند و برای جبران، تعداد مسافر را بالا میبرند. همین امر باعث میشود خودرویی که باید ۵ نفر سرنشین داشته باشند، گاهی تا ۸ نفر و در خودروهای استیشن تا ده-یازده نفر سوار کند. صحنهای است که تنها در هندوستان همانندش را دیدهام. با همه این اوصاف، حادثهای ندیدم. به گمانم اگر وضع در ایران هم اینگونه بود، قطعاً آمار تصادفات بالاتر میرفت؛ یعنی حالا که در آمار تصادفها جایگاه نخست را داریم، جایگاهمان نخستتر میشد!
نخستین چیزی که پس از عبور از این محوطه گمرک افغانستان به چشم میخورد، مغازههایی دکهمانند بود که در طرفین جاده ردیف شده بودند. همچنین تابلویی بزرگ با زمینهای سبزرنگ، از همانهایی که در جادههای ایران هم به چشم میخورد، و روی آن نوشته بود کابل ۱۴۶۰ کیلومتر. جاده ۱۲۰ کیلومتری مرز تا هرات به وسیله ایران آسفالت شده و از کیفیت خوبی هم برخوردار است. این ۱۲۰ کیلومتر علایم راهنمایی مناسبی هم دارد. نخستین آبادی سر راه، اسلامقلعه است که بیشتر خانههای آن از خشت و گل ساخته شده. البته خانههایی با ساختمانهای جدید و امروزی هم کم نبود، اما کوچهها همچنان خاکی و بچههایی که با کیفهایی با آرم یونیسف در حال رفت و آمد به مدرسه بودند. خودروی ما به سرعت به سمت هرات پیش میرفت. در افغانستان اصولاً چیزی به نام پلیس راه وجود ندارد؛ یعنی پلیس منحصر به تعدادی مامور سر چهارراهها و خیابان است که البته کسی هم به حرفشان گوش نمیدهد و آنها را جدی نمیگیرد.
در حدود هر ۱۰ کیلومتر، پستهای امنیتی وجود دارد که البته کاری به رفت و آمد مردم ندارند، بلکه بیشتر برای مقابله با شورشیان طالبان و دیگر گروههای ریز و درشت، پاسگاههای بسیار مستحکم ایجاد کردهاند. قابل ذکر است هرات جزو مناطق نسبتاً امن و آرام در کل افغانستان بوده و این مسیر ۱۲۰ کیلومتری از امنیت کافی برخوردار است. خودروهای کرایه ایرانی که از مبداء مشهد به سمت هرات حرکت میکنند با همان پلاک ایران و بدون پلاک ترانزیت تا هرات در رفت و آمد هستند و تا به حال هم مشکلی پیش نیامده است. به جز اسلامقلعه و غوریان، چندین روستای کوچک هم سر راه هرات قرار دارد که بیشترشان از خشت و گل ساخته شده است.
ادامه دارد...
نظر شما