"مینای شهر خاموش" با طرح موضوعات مختلف به نوعی نسبت مستقیم با اجتماع دارد و اتفاقاً از همین نقطه هم لطمه دیده، یعنی تعدد مضامین. فیلم پزشکی را محور قرار می دهد که به خواهش دوست قدیمی پدرش از آلمان به ایران می آید تا یک عمل جراحی حساس انجام دهد. پرداختن به برشی از زندگی شکست خورده او در آلمان و رابطه سردی که با دخترش دارد در جهت شخصیت پردازی او و ترسیم تغییراتی که در ایران پیدا می کند، کارکرد می یابد.
مینای شهر خاموش
پس از آمدن به ایران او با دوست قدیمی پدرش همراه می شود و از آنجا که همراهی آنها در سفر به بم نقطه نظر فیلمساز بوده خیلی سریع بهانه سفر پزشک حذف می شود تا همه پای در راه سفر بگذراند. حضور جوان راننده برای بازتاب بخشی از مسائل جوانان، شغل های کاذب، ازدواج و ... طراحی شده به همین سادگی و بدون آنکه به پرداخت داستانی موجه تری اندیشیده شود. مثلاً چیزی فراتر از رفتن به مغازه ای که نامزد پسر لباس عروس را پرو می کند یا محموله ای که او به در خانه ای می رساند و ...
بازتاب بخش دیگری از مسائل اجتماعی سیاسی روز هم به همین شیوه در دسترس و بدون زمینه چینی خاص است. مانند تماشای تلویزیون و کانال عوض کردن که به شعارهایی رو بدل می شود. اما همین پرداخت مثلاً در توضیحی که جوان راننده در تعریف انواع بوق زدن می دهد، طراحی ظریف و هنرمندانه ای پیدا می کند. همانطور که جستجوی مینا در شهر بم منجر به سکانس جذاب برخورد با مسئول گورستان و جستجو از طریق لپ تاپ و اینترنت می شود و به نوعی تقابل سنت و مدرنیسم را در بطن خود ترسیم می کند.
"پاپیتال" بازتابی از روابط پیچیده انسانی در جامعه مردسالار است. جامعه ای که زن وکیل، مدعی العموم حقوق از دست رفته زنان و مرد روانپریش نماینده برجسته این قشر مردان است. مواجهه این دو قطب پتانسیل اصلی قصه را تشکیل می دهد و قرار است دیدگاههای فمینیستی زن در رویارویی با سلطه مردانه به بقا یا فنا برسند. اما مسئله این است که چیدمان این رویارویی نمادین بسیار سطحی از کار درآمده و فیلم را به نمایشی ضعیف و کودکانه از این تقابل بدل می کند.
تصویری که از جلسات دادگاه و پیگیری پرونده از طرف یک زن وکیل ارائه می شود و همچنین زندگی شخصی او به عنوان نقبی به زندگی زن غیرسنتی در این جامعه است. پرداختن به وجوه زنانه این وکیل به قدری پررنگ و اغراق شده است که با نوع بازی بازیگر بدل به بیانیه ای علیه زنان شده است. زنی که با تکیه بر خصوصیات زنانه اش در عادی ترین مناسبات کاری پیش می رود و ...
یادمان نمی رود که در فیلم های اجتماعی همیشه باید یک تعمیرگاه خودروهای اسقاطی و رفیقی اهل مرام که در آنجا کار می کند حضور داشته باشد تا گره های داستانی با این تمهید به گونه ای باز شود. در انتها هم به دو قربانی مناسبات عام جامعه برسیم. اما واقعیت این است که فیلم در همان شخصیت پردازی دو قطب نمایشی هم با مشکل مواجه است و بدون تمرکز بر زوایای آنها نمی تواند به اعمال ضد و نقیض آنها پوشش بازی با دوگانگی شخصیت بدهد. چیزی که فیلم از بعد روانشناسانه نیازمند آن است.
"خون بازی" بدون آنکه روایتگر یک داستان به شیوه معمول فیلم های بنی اعتماد باشد، تنها شرح یک موقعیت است. موقعیت سارا، دختر معتاد خانواده ای مرفه، با جزئیات کامل ترسیم می شود و درست جایی که مخاطب در انتظار به سرانجام رسیدن کنش تأثیرگذار او برای ترک کردن یا نکردن اعتیاد است، همه چیز را مسکوت نگه می دارد. فیلم یک شرح وضعیت از اعتیاد دختری است که همراه خود مادرش را هم به سراشیبی سقوط می برد و در واقع از ورای فیلم فقط می توان به این پرسش فیلمنامه ای پاسخ داد که سارا کیست؟ نه بیشتر و نه کمتر.
نگاه فیلمساز به معضل اعتیاد به شیوه حرکت در عمق و همراهی با سارا در همه زوایای پیدا و پنهان برخاسته از اعتیاد است. حتی می توان از فیلم به دفترچه راهنمای اعتیاد مدرن تعبیر کرد. رویکردی که با نگاه واقعگرا و گزنده فیلمساز به شرح کامل وضعیتی منجر می شود که او دچارش است و با نشانی دقیقی که از خاستگاه، خانواده و حتی عشق او می دهد، به نوعی تصویری تهدید کننده ارائه می دهد.
فیلم از جهت پرداختن به شخصیت های فرعی تری مانند مادر و پدر باورپذیری بیشتری دارد بدون آنکه به کلیشه ها و ... رجوع کند با چند دیالوگ کوتاه مادر او را به عنوان زنی معرفی می کند که تاب تحقیر را نیاورده است. وقتی تصویر کنونی مرد را آن هم در شرایطی که ناتوان است می بینیم، این جمله کوتاه عمق بیشتری پیدا می کند. نگاه بنی اعتماد به اعتیاد را می توان به گونه ای نقطه مقابل نگاه مهرجویی به این معضل در "سنتوری" قرار داد.
سنتوری
"سنتوری" از اوج تا حضیض یک خواننده پاپ را با رویکرد خاص فیلمساز به اعتیاد ترسیم می کند. مهرجویی در عین پرداختن به حواشی تلخ و دردناک این معضل که به گونه ای نمادین در فیلم زن، خانه، زندگی و حتی شهرت او را می گیرد با انتخاب زاویه نگاهی ویژه که حتی در لحن روایت و نوع تصویرپردازی نمود پیدا کرده، رویکرد جدیدی به اعتیاد دارد. اوج این نگاه در سکانس تزریق مواد به علی است که پدرش در موقعیتی قرار می گیرد که مجبور به تزریق او می شود. این سکانس نوعی حرکت بر لبه تیغ است و بدون آنکه به دو ورطه تراژدی و کمدی سقوط کند، حرکتی متعادل را به انتها می رساند.
حضور چنین لحظات هوشمندانه ای است که مخاطب را در بسیاری از بخشهای فیلم ناامید می کند چون از فیلمسازی که قادر به نظاره از چنین زوایای تجربه نشده ای است، چیزی بیشتر طلب می کند. این خود مهرجویی است که ما را عادت داده از او بیشتر بخواهیم و بهترین را طلب کنیم. در این میان چطور می توان سکانس های طولانی و کند حضور علی در میان کارتن خواب ها و پررنگ شدن کاراکترهای فرعی معتادان را توجیه کرد و اصلاً این دو تفاوت لحن از کجا می آید؟ سطحی بودن روند سیر علی در بخش های عمده ای از فیلم هم به نوعی پرداخت ظریف چنین سکانسی را زیر سئوال می برد.
مهرجویی در "میهمان مامان" نشان داده که چقدر به چنین فضاسازی های دوگانه ای تسلط دارد و می تواند پرداخت هوشمندانه ای از آنها داشته باشد. کافی است سکانس بخیه زدن ماهی را که بر مرز میان فانتزی و کمدی حرکت می کند یا سکانس دستور غذا دادن زن حامله را با حال وخیم یکبار دیگر مرور کنیم تا انتظارات خود را از این فیلمساز بیراه ندانیم. مهرجویی ما را به جور دیگر دیدن عادی ترین و کلیشه ای ترین مفاهیم و مناسبات عادت داده است.
"بچه های ابدی" علاوه بر پرداختن به مشکلات کودکان و نوجوانان عقب مانده ذهنی، رویکردی به اجتماع پیرامون این قشر دارد و در بخش دیرهنگام پایانی به نحوه حضور این نوجوان بیمار در اجتماع می پردازد و بازخورد این تعامل. حضور زن مواد فروش خلاف خط فرعی را وارد قصه می کند که پرداخت پررنگی دارد و واجد ویژگی خاصی نیست.
نحوه حضور نوجوان عقب مانده در اجتماع می توانست ابعاد اجتماعی فیلم را پررنگ و برجسته تر کند، ولی این پرداخت علاوه بر دیرهنگام بودن و فشرده شدن در بخش پایانی قصه، محدود به تصویر کردن دو کودک است که با دیدن او فرار می کنند، صاحب خودرویی که دزدگیرش به صدا درآمده و به او اعتراض می کند ... و نهایتاً همان خط فرعی زن و مرد معتاد که لحنی نامتعادل دارد. مرد معتاد را در حال تزریق اجباری به پسر بیمار می بینیم و زن او را به خاطره ای دور می سپارد و از خانه فراری می دهد تا ...
"بچه های ابدی" به جهت محوریت یافتن یک شخصیت عقب مانده ذهنی می توانست جنس جدیدی از نگاه به اجتماع پیرامون و مناسبت های حاکم را به معرض دید مخاطب بگذارد. ولی آنچه در عمل می بینیم همان اولین انتخاب ها و پرداخت ها هستند. حضور یک تیپ معتاد چندمین انتخاب شما برای پرداختن به چهره اجتماع است؟
"گناه من" با سرلوحه قرار دادن ابهام در همه چیز سعی می کند از قصه یک دوستی اتفاقی و سطحی دختر پسری، روایتی جدید بسازد. اما واقعیت این است که نه شخصیت نامتعارف پسر جوان جوابگوی کشش یک فیلم است که به تلفن های دختر جواب نمی دهد یا به شرطی شماره اش را می دهد که مزاحمش نشود و نه حضور دختری که در ابتدای فیلم او را در موقعیت خودکشی و پرت شدن زیر قطار می بینیم.
گناه من
در فیلم کلی تعاریف و پرداخت های جدید وجود دارد که اصلاً کارکردی پیدا نمی کند. از حضور افغانی که پسر را به نوعی برده وار به کار می گیرد، چون از او مدرک دارد تا مادر دختر که از آسایشگاه به خانه می آید و فقط نوار کاست آواز شوهر مرده اش را گوش می دهد تا دایه سکته ای پسر که لال است و ... تازه فیلم ارجاعاتی به اوایل انقلاب و ... می دهد بدون آنکه بتواند از جهت منطقی همه این اتفاقات را در امتداد هم قرار دهد و از پرداخت های پررنگ موجود استفاده ای کند.
"آفتاب بر همه یکسان می تابد" عباس رافعی، "سنگ، کاغذ، قیچی" سعید سهیلی، "مصائب دوشیزه" مسعود اطیابی، "روز برمی آید" بیژن میرباقری،"روایت های ناتمام" پوریا آذربایجانی، "دست های خالی" ابوالقاسم طالبی و "پاداش سکوت" مازیار میری هم از فیلم های چندسویه هستند که می توان از گرایش اجتماعی آنها در کنار رویکردی که به ژانرهای دیگر داشته اند نام برد و مجموعاً ژانر اجتماعی را در جشنواره 25 فجر تبدیل به قطبی پررنگ می کنند.
نظر شما