جایی در دهه هشتاد قرن بیستم ، تاریخ در مسیر دیگری چرخش کرد. در آغاز نقطه ، اوجش راپشت سر گذارد ، در آغاز ستیغ منحنی حرکتی اش را فرا چنگ آورد ، نقطه چرخش تاریخی اش را ، و بازگشتی معکوس از حوادث ، گشایشی قهقرایی از غایتی معکوس را در پیش گرفت . درست همان طور که در تقدیر فضای کیهانی ، زمان - فضای تاریخی انحنایی خواهد داشت .
بر اثر همین بازگشت پذیری ، چیزها سریعتر و سریعتر می شوند ، آن چنان که به سرعت پایانشان را در بر می گیرند ، درست همچون جریان آبی که پیش از رسیدن به آبشار ، به گونه ای اسرار آمیز تند می شود . در فضای اقلیدسی تاریخ ، کوتاهترین مسیر از نقطه ای به نقطه ای دیگر ، خطی راست است ، خطی از پیشرفت و دموکراسی . این مسئله به هر حال تنها به فضای خطی جریان روشنگری باز می گردد . در فضای نا اقلیدسی پایان قرن ما ، یک انحنای نحس به شکل غیر قابل بازگشتی ، تمام خط سیرها را وارونه کرد . پدیده ای که بی تردید با کرویتِ زمان ( زمان مرئی شده در افق پایانیِ قرن ما ، آن سان که زمین در افق پایان روز نمایان می شود)، یا با انحرافِ ماهرانه ای از میدان جاذبه پیوند خورده است .
"سگالن" می گوید که یک زمین همواره ، آسمانی خواهد شد ، هر حرکتی ما را از یک نقطه دور می کند، آن چنان که ما را به همان نقطه باز گرداند. این مسئله به همان خوبی، برای زمان نیز قابل انتظار است . هر حرکت محسوس تاریخ ، به گونه ای نا محسوس ما را به نقطه متناظر آن باز می گرداند ، در حقیقت به نقطه آغازین حرکتش . این پایان تاریخ است . بدین سان آینده دیگر وجود ندارد و اگر آینده ای وجود ندارد به این معنا نیست که پیش از اینها پایان یافته است . و با این وجود، این آن چیزی نیست که با پایانِ تاریخ اعاده می شود . آنچه ما ناگزیر با آن درگیر شده ایم ، فرایند پارادکسیکالی از بازگشت به گذشته است . یک معنْی واژگونی ِغیر منتظره برای مدرنیته ای که می خواست فراز اندیشه اش را و نهایت گسترش معنوی اش را دست یازی کند ، به واسطه یک فرایند شوم بازگشت پذیری و آشوب ، در اجزای بنیادینش در هم فرو می پاشد.
توسط معناهایی از این وارونگی قهقرایی تاریخ به ابدیت ، قرن ما پایانش را انکار می کند ، با تفسیری از این مفهومِ به عقب باز گردیِ رویدادها ، ما پیش از مرگ تاریخی مان می گریزیم . بدین سان حتی به یاری شکل استعاری سخن نیز ، ما به مرگ نمادین چیزها دست نخواهیم یافت ، به اوج نمادین سال 2000 .
آیا ما می توانیم از این انحنا به عقب یک تاریخ ، که در ردپاهایش رد گم می کند و آثارش را می سترد ،طفره رویم ، آیا می توانیم این خط سیرِ شوم را که در مسیرش مدرنیته را بدان سان که نواری به عقب باز می گردد ، به گذشته باز می گرداند متوقف کنیم . ما آن قدر به تماشای دوباره و دوباره فیلمها معتاد می شویم که قهرمانهای ساختگی آنها را به همان خوبی با زندگیمان مرتبط می کنیم. آن قدر توسط یک تکنیک بازگشت به گذشته آلوده شده ایم که به موازات سرگیجه معاصر کاملا پذیرفته ایم که تاریخ را، آن گونه که کسی نوار فیلمی را به اشتباه حلقه می کند وارونه حلقه کنیم .
آیا ما با آرزویی پوچ به جلو رانده می شویم تا به شکلی تصادفی از پایداریمان در ویرانگری کنونی مان سر باز زنیم ، همان طور که کانتی می گوید ، آیا ما برای باز زیستنی دوباره ، خود را به یک مالیخولیای بازگشت به گذشته تسلیم کرده ایم و از این رو روایت ساختگی هر چیز را بر می سازیم : باز زیستن برای توجیه کردن ( گویی سایه ای از روانکاوی ، بر فراز تاریخ ما شکل می گیرد ، گویی همان وقایع ، همان رویداد ها ، تقریبا در همان شرایط باز- فرآوری می شوند : گویی همان جنگها بین همان مردم دوباره سر می گیرد ، و همه از آنجایی که ربوده شده بودند می خواستند خروشان شوند ، آن چنان که گویی با هوسی سرکش به خروش آمده باشند ، تا دستاورد حیاتی شان همچون شکلی از ناخودآگاه درک شود ، به مثابه فرایندی آغازین در هنر) .
آیا ما تمامی رخداد های گذشته را به انگیزه مقایسه فرا می خوانیم ، برای بازآموزی فرایند شکل گیری هر چیز ؟ یک هذیان گویی با فرایند و در همان حال یک چرندگویی با التزام ، اخیرا به تمامی ما را در بر گرفته است ، چرا که التزام به شکل فزاینده ای در حال گریزان شدن است . بازسازی شایسته تاریخ ، ماستمالی کردن همه هیولاها : بر اساس تکثیر رسوایی ها ، احساس مبهمی وجود دارد که تاریخ خود نیز یک رسوایی است . یک بازگشت - فرایند که ما را به یک هذیان گویی با / از فرایند می کشاند ، به این جنبه ی تاریخ ، به ضیافتی ترتیب داده شده با غرایز ( حیوان بودگی ) ، به وضعیتی بدوی که پیش از این ، موضع موجودات در لاس زدن بوم شناسانه با یک خواستگاه ناممکن است .
تنها راه برای اجتناب از این وضعیت ، برای گسستن ریسمان اتصال ما به این پس روی و این وسوسه دائمی ، قرار گیری بی درنگمان روی مدار موقت دیگری است ، تا از شبح مان ، این شبح قرن، خلاصی یابیم ، تا از یک میان بر مخفی به آن سوی پایان نقب زنیم و آنگاه وقوع آن را متوقف کنیم . این لا اقل کمک خواهد کرد تا از باقیمانده تاریخ در برابر سوژه کردن آن برای یک بازنگری دلخراش ، و همین طور توزیع آن به آنانی که جسدش را کالبد شکافی می کنند ، درست به همان شکلی که انسانی در آنالیزی بی پایان جسد کودکی اش را کالبد شکافی می کند ، محافظت کنیم . این لااقل ، امکان زنده نگاه داشتن خاطره و شادمانی را برای ما میسر می کند و به یمن شگون بازنگری و نوشدن ، ما می توانیم متوقف کردن همه مصیبت های پیشتر وارد آمده را آغاز کنیم ، وادار ساختن آنها به ندامت .
اگر ما می توانستیم فرادستانه بر این موراتوری پایان قرن پیش دستی کنیم ، بر این اوج ناپخته چیزهایی که چه بسا به یک سوگواری ماننده است ، سوگواری گمراه و نا به جایی که چه بسا در اشتیاقی پارانویایی می خواهد هر چیزی را باز نگری کند باز نویسی کند ،به اول باز گرداند ،شبیه سازی کند ،آن هم به انگیزه فرآوری یک تاریخ نگاری کامل از پایان قرن ، یک نسخه فراگیر ، دموکراسی سراسری ، ریشه کنی کامل همه تعارضات و در صورت امکان ستردن تمامی حافظه ما از رویدادهای ناگوار، - اگر ما توان پیش بردن یا دست کشیدن از این سفید کاری ، این صیقل کاری بین المللی را یافته ایم ، تنها به این سبب است که همه کشورهای امروزی برای هم پیمان شدن از یکدیگر پیشی می گیرند ، اگر ما خودمان نیز می توانستیم از این غایت دموکراتیک که نظم نوین جهانی از آن سخن می گوید ،چشم پوشی کنیم ، لااقل از رویدادهایی که جلوتر از ما ، با شکوه ، فرازوارگی ، ارزش و یکتایی شان قرار گرفته اند ، دست می کشیدیم . سر انجام ما آن قدر برای پنهان کردن بدترین اندوخته هایمان دستپاچه هستیم که چیزی از تاریخ در پایان هزاره باقی نمی ماند، چیزی از بارقه اش ، از خشونت حقیقی اش. اگر هیچ نشانه واضحی برای واقعه ای که در حقیقت دربردارنده رویدادگی و از این رو ارزش تاریخی و نا گزیری اش است، وجود ندارد از آن روست که چیزی در آن است که اکثرا از معنا و تفسیری که دقیقا بر خلاف آن چیزی است که ما امروز می بینیم طفره می رود.همه چیزهایی که در این قرن برحسب پیشرفت ، آزادی ، انقلاب ، خشونت رخ داده است ، اخیرا دچار یک پروسه تجدید نظر کلی قرار گرفته اند .
پرسش این است : آیا حرکت مدرنیته, حرکتی بازگشت پذیر است و آیا این خودِ بازگشت پذیری است که در چرخش, بازگشت ناپذیر است .تا کجا این قهقراء , این رویای پایان هزاره می تواند فراتر رود .آیا مشابه صوت و سرعت , یک دیوار تاریخی وجود ندارد , جایی که پیمان شکنی آن دیگر نمی تواند تبرئه شود ...
--------------------------
منبع : ژان بودریار، ترجمه آرش قربانی ؛ ویژه نامه مجله شعر برای بودریار ، سال 83
نظر شما