خبرگزاری مهر – سرویس فرهنگ:
چندی پیش اتفاقی مرتبط با نصب تابلوی نام کوچهها و خیابانها در تهران شدیداً خبرساز شد؛ گویا عنوان «شهید» از برخی تابلوها حذف شده بود و اگر چه متولیان امر این اقدام را بیغرض و سهوی قلمداد کرده بودند، ولی این مانع عکسالعمل دغدغهمندان انقلابی نشد. نکته جالب توجه در این خصوص آن بود که این اتفاق درست چندی بعد از انتشار یک موزیک ویدئو لوسآنجلسی روی میداد که در آن یکی از مشهورترین خوانندگان لسآنجلسی با توسل به حربه شایع این روزها یعنی «تفسیر به رای»، روایتی عجیب از اهداف و دغدغههای شهدا را به عنوانی امری عمومیتیافته ترویج میکرد. در آن موزیک ویدئو هم البته اشارهای به «نام کوچه و خیابان» شده بود و بدینترتیب اقدامات متولیان نصب تابلوهای شهرها و خیابانها که صراحتا غفلتشان را سهوی و غیرعمدی خواندند، حساسیتبرانگیز شد.
در کنار عکسالعملهای مردمی و نهادی و غیره، برخی هنرمندان هم تلاش کردند با ابزار هنر عکسالعملی به این اتفاق نشان دهند و در این میان یکی از معدود شعرهایی که به طور مفصل و مبسوط، خاصتاً (و نه با اشارهای در لفافه) به این اتفاق میپرداخت، چهارپاره بلند احمد بابایی بود. ویدئوی شعرخوانی احمد بابایی در همان ایام در خبرگزاری مهر منتشر شد و علاقهمندان میتوانند آن را در اینجا ببینند؛ اما حالا متن این شعر از منظر مخاطبان مهر میگذرد.
بابایی در این شعر که در کنار عناصر پررنگ ارزشی، شدیداً رویکردی اجتماعی و سیاسی هم دارد به ابعاد مختلف و کمتر دیدهشده این واقعه پرداخته است. شعر با نقدی کنایی و البته رادیکال نسبت به «این شهر» آغاز میشود و فضا و فرهنگ عمومی و همچنین فضا و وضعیت سیاسی از تیغ نقد شاعر در امان نمیماند. برای باباییِ شاعر چندان اهمیتی ندارد که اتفاق مذکور، امری «غیرعمدی» یا از روی «کجسلیقگی» بوده است، او وقوع چنین اتفاقی را ریشهایتر از آن میداند که یک نهاد یا پیمانکار در آن دخیل باشد که حالا عمد یا سهو آنها اساساً اهمیتی داشته باشد. بدینترتیب شعر بابایی در پی پروبلماتیزهکردن یک اتفاق نمادین در دوران اخیر و «چرخشی» است که چنین اتفاقات نمادینی را باعث میشوند. در این راستا او به دنبال برجسته کردن نگاه رادیکال در حوزه فرهنگ و بررسی شکاف فرهنگی موجود در این سالها، از طریق مسئله «سیاست» است. بدینترتیب شعر بابایی نافی هر گونه نگاه تقلیلگرایانه به موضوعاتی است که نمونههای متعددش در پیرامون ما در حال رخ دادن است. به همین دلیل است که شاعر ناگزیر است به زوایا و ابعاد مختلف این رویداد سرک بکشد و حتی پای «اُمرایی» را به میان بیاورد که «باطنشان همان ظاهر مردم است»، یا مثلا از «دمسرد»هایی یاد کند که مزورانه «نان خورند از تنور نام شهید»!
تاکید بابایی بر «شبیخون» خواندن این شکاف یا چرخش، نشان از عمومیتیافتن «مسئله» دارد و از این رو نباید آن را دستکم گرفت و یا به هر دلیلی به سلایق جناحی و یا سهو و عمدهای شخصی و... تقلیلش داد. در همین زمینه شاعر تلاش میکند هرگونه کجفهمی یا نفهمیدن این شبیخون را ناشی از نوعی «کوری» قلمداد کند که از سوی عاملان منفعتطلب این جریان به شهروندان تحمیل میشود؛ چرا که «حرملهها، شهروندان کور میخواهند».
او در بخش دیگری از شعر بلندش بر یک همزمانی و همبستگی پیچیده دست میگذارد: حذف نام شهید از شهر و خیابان از یک سو، و باز شدن پای غارت به همان شهر و خیابان از سوی دیگر. این همبستگی کلید فهم درونمایه فرهنگی و در عین حال سیاسی چهارپارهای است که در شرایط کنونی برای یک اتفاق نمادین و شاید سهوی و زودگذر و... سروده شده ولی با رویکردی رادیکال تلاش میکند بنیادها و ریشهها را نشانهگذاری کند. شعری که علیرغم رویکرد فرهنگیاش، هم به جامعه و شهر، هم سیاست و نهاد قدرت و حالا هم به مسئله اقتصاد و فساد موجود دستدرازی کرده است. شعر بابایی با وجود ابعاد متنوع رادیکالش خط بطلانی بر آموزههای فرمالیستی و محافظهکارانهای چون «شعر بگو، قضاوت نکن!»، «شعر باید حال آدم را خوب کند!»، «شعر یعنی صرف تغزل»، «شعر بیپیام!»، «آب را گل نکنید!» «شعر سانتیمانتال» و... است.
در همین فضاست که احمد بابایی به مقابله با روایت خنثی و سانتیمانتال از شهید و شهادت میرود که ترانهسرا و خواننده لسآنجلسی در حال ترویج و عمومیتبخشی به آن هستند. روایتی که در بهترین حالت رزمندهای به خاطر یک عشق فردی و نه دغدغهای جمعی و ملی و دینی، یا به دلیل نجات یک معشوقه، و نه نجات یک میهن و آرمانهایی که مردمان یک سرزمین اعم از مرد و زن از آنها تبعیت میکنند، جان خود را به خطر میاندازد. شاعر تاکید دارد که عشق به وطن نهتنها هیچ منافاتی با دغدغههای شهید ندارد، بلکه آرمانهایی در اینجا یافتنی است که بارها فراتر از عشقهای محدود به مرزهای فردیت و ملیت خاص است. چهارپاره احمد بابایی در ادامه میآید:
شهر سرگیجه، شهر بیغیرت
شهر طاعونزده است، شک نکنید!
کوچهها گم شدند در بنبست
شب شبیخون زدهاست، شک نکنید!
بهتمان برده، شعلهور شدهایم
روضه را بسکه فاش میخوانند
سر هر کوچه عدهای قنفذ
زیر لب کورباش میخوانند
زنده هستیم و در مقابل ما
قنفذی فکر کورباش افتاد
احترام شهید سیلی خورد
صورت کوچهها خراش افتاد
عدهای قنفذ آتش آورده
دل ما را تنور میخواهند
آه، باور کنید حرملهها
شهروندان کور میخواهند
شهر عریان و هرزه، شهر فریب
شهر بنبست، شهر کج، کوفه است
کوچهپسکوچهی بلاتکلیف
بستر دندههای لج کوفه است
تو بگو فتنه نیست، عمدی نیست
شده یک کجسلیقگی بر فرض
کوچهها با شهید خوشناماند
«وَ هیَ اَطهَرُ بِقاعُ الاَرض»
حدسم این است بین شهر فریب
کوچهی بی شهید گم شده است
پای غارت به کوچه واگشته
آی مردم! کلید گم شده است
بستهاند این موکلان فرات
کوچهای را که جادهی شهداست
نام نیست، آنچه زیر پا مانده
حرمت خانوادهی شهداست
در شهادت حیات میجوشد
در شب تار صبح عیدی هست
تا نشانی دهند مقصد را
سر هر کوچهای شهیدی هست
«وَ هیَ اَطهَرُ بِقاعُ الاَرض»
کوچه را کربلا کنند اینان
کوچهها سنگرند با شهدا
کوری چشم تنگ بیدینان
نسترنهای کوچه میدانند
باغ ما بی گل اقاقی نیست
اتفاقاً گواهی عشق است
امنیت، امر اتفاقی نیست
اتفاقاً گواهی شهداست
وطن یاس و نسترن، ایران
شهدا کوچه کوچه میگویند
دوستت دارم ای وطن، ایران!
سر هر کوچه لالهای پرپر
خار در چشم راهزن بودهست
نام نیست آنچه در سر کوچهست
او نگهبان نسترن بودهست
طمع داس، نسترنسوز است
باغ را اهل خشکسالی کرد
اُف به بیغیرتی که در ظاهر
کوچه را از حماسه خالی کرد
خواندهام بین روضه، در باطن
خط خون، راز سینهچاکی را
نتوان آب کرد دریا را
نتوان پاک کرد پاکی را
نتوان از شهید دست کشید
نتوان بر شهید راه گرفت
ماه، بینام نیز تابنده است
تو بگو یکدو روز، ماه گرفت
گرچه بازار کوفیان داغ است
بیجواب است گر سلام شهید
گرچه دمسردها بلانسبت
نان خورند از تنور نام شهید
دل به چنگال گرگ خواهد بست
بزدل از بسکه سر به زیرِ چَراست
حرف من نیست، حرف معصوم است
ظاهر خلق، باطن اُمراست
جای ایراد نیست بر مردم
باطن حاکمان اگر زشت است
اصل، عدل است و هر که از دل خاک
دِرَوَد آنچه را که خود کِشته است
باد خورده به زخم کهنهی خلق
فتنهای تازه پا شده در شهر
کوچه را بی شهید میخواهند
پای جلّاد وا شده در شهر
باز جلّادهای تَردامن
طاقت کوچه طاق میخواهند
شهدا با سکوت خود، انگار
«وَ تُذِلُّ النِّفاق» میخواهند
در و دیوار شهر ما تا حشر
شهدا را نمیبرند از یاد
زینبی(ع) هست تا که خاک کند
کاخ جلادهای ابنزیاد
تو بگو روبهروی ما در جنگ
پشت جلاد، اجنبی باشد
آنچه بالاست پرچم شهداست
شهر اگر شهرِ زینبی(ع) باشد
چلّهای هست مشق ما عشق است
کودکان نیز مکتبی شدهاند
نسترنهای لالهپرور ما
کوچه در کوچه زینبی(ع) شدهاند
تو بگو فتنه نیست، عمدی نیست
شده یک کجسلیقگی بر فرض
کوچهها با شهید خوشناماند
«وَ هیَ اَطهَرُ بِقاعُ الاَرض»
«احمد بابایی»
نظر شما