در پس همه نگاه ها ، سلام ها و زمزمه هاي خسته و زخمي فقط يك حرف است : قدم رنجه كرديد ... هرچند اين بار ، نتوانستيم آن گونه كه شايسته است ، به استقبالتان بياييم ، شهر را آذين ببنديم و فرياد شوق بر آوريم...
فرزندان ما كه با ديدن شما به شوق مي آمدند و با اشارت نگاهتان ، جاني تازه مي گرفتند ، اين بار در زير خروارها خاك خفته اند ، مادراني كه دخيل به كلمات روشن شما مي بستند و پدراني كه در زلالي آن نگاه مهربان ، دل را صفا مي دادند ، اين بار شما را با چشم دل مي بينند ...
حضورتان يادآور روزهاي معركه اي سرخ ، در خط مقدم عشق است و حكايت حضور مسيحايي تان در اين شهر كه چند روزي است دست طبيعت آن را آغشته به درد ساخته است ، ازحلول صادقانه و عطرانگيز " بهار " در باغ " خزان زده " حرف مي زند.
اينجا توفان درد ، تومار غنچه ها و برگ ها و ساقه ها را درهم پيچيده است و اكنون نفس بهارانه شما بارقه اي از اميد و همراهي است براي درختاني كه زير انبوهي از فاجعه ، قد خم كرده اند...
خوش آمديد اي سلاله آب و نماز ... ، هر چند اين جا به جز زمزمه غم و غربت نمي شنويد ، خدا حضور سبزتان را براي ما داغديدگان حفظ كند و دعايتان را در حق بازماندگان ، اجابت... انشاء الله.
نظر شما