اینجا لنگر سرد اجاق هر خانه فکر گرمای نوازش شده وعده ماست.
" خانه ؟! چه خیالی ؟ خانه ها رفتند زیر خروارها خاک. وقتی اخبار از بم می گوید همه فکر می کنند ما این جا چه خوشبختیم و اصلا چه خوب شد که زلزله آمد و ما به نان و نوایی رسیدیم اما بیایید ببینید که خیلی از ما هنوز سقف درست و حسابی بالای سرمان نیست ."
این را یکی از هزاران زن چهره سوخته ای می گوید که زمین، 18 خواهر و برادرش را زنده به گور کرده است. چادر بر کمر بسته و طفل ده ماهه اش را در آغوش گرفته. پستانک کودک روی زمین می افتد ...
وقتی تا نزدیک زمین خم می شوی تا پستانک بچه را از روی خیابان خاکی آسفالت نشده برداری چشمت به نخل های بلند می افتد. نخل ها هنوز زنده اند و محکم ایستاده اند . آهن پاره ستون های نیمه کاره ساختمان هایی که قرار بوده ساخته شود و نشده اما مرده اند انگار ...
تمام حاشیه های شهرستان 17هزار و 755 کیلومتر مربعی بم، پر از خانه های نیم ساخته و" کانکس " است. انگار نه انگار که چهار سال از آن زلزله خانه خراب کن می گذرد. هنوز دستهای تکیده کودکان آلوده اند، مثل آب شهر، آبی که می گویند در بعضی ازجاهای منطقه روزی 3 ساعت به روی مردم باز است ودر بعضی جاهای دیگر شبی 3-4 ساعت قطع است.
نزدیک ارگ فروریخته قدیم و خیلی از جاهای دیگر آثار ناامنی هنوز به چشم می خورد. بعضی ها وقتی می بینند تازه واردی؛ با ایما و اشاره حالیت می کنند که مواظب خودت، کیفت و پولت باش.
" تو بم برعکس بقیه جاها، روستاها بیشتر از شهر ساخته شده، اما هنوز 40 درصد منطقه و به خصوص شهر خرابه. هر چی خواستن بسازن نصفه مونده. بچه های ما این جا حسرت رفتن به یه سینما و پارک تو دلشون مونده."
این ها حرف های ابوالفضل است. پسر 29 ساله ای که همه قوم و خویشش را با دست های خود از زیر آوار بیرون کشیده.
خیلی قدیم ترها، بازار سنتی بم مردم را برای خرید به این منطقه می کشاند. اما حالا زمینی که به گفته بازاری ها فبل از زلزله متروکه بوده، میزبان کانکس های کوچک و بزرگی شده که به ردیف، کنار هم چیده شده اند. آبی و سفید، خاکستری و قهوه ای و... اما روی بدنه تمام این رنگ ها آثاری از چرک و آلودگی به چشم می خورد.
شاید از همین روست که بازاری ها می گویند زلزله آمد و بهانه ای شد برای فروش کانکس هایی که روی دست صاحبانشان مانده بود.! داخل این مغازه های آهنی از سلمانی، بقالی، میوه فروشی گرفته تا باشگاه بدن سازی و گیتار فروشی و ...دیده می شود.
" ای بابا مگه می شه خرید کرد. نون 50 تومنی شده 65 تومن. روغن هم گرون شده. می گن یه چیزایی که هنوز نرخش تو تهرون بالا نرفته این جا پیش پیش گرونیش اومده."
این ها را یک زن بمی می گوید. او که برای خرید یک مرغ 5500 تومانی 2500 تومان پول کم دارد.
اما این بار مغازه دار دیگر زیر بار نسیه نمی رود و زن نا امید بر می گردد. مشتری انگشت های باریک و سیاهش را روی پیشانی می گیرد و در فکر فرو می رود. خدا می داند شاید از شرم نگاه فرزندش در اندیشه فرورفته ...
هر چه زمان بیشتر می گذرد شهر بیشتر در تاریکی فرو می رود. پرتوهای ضعیف جراغ ها یکی یکی خاموش می شوند . معصومیت چهره " امیر حسین " 8 ساله حتی زیر نور مهتاب و تاریکی بازار دیده می شود .
پسرک دستت را تنگ می فشرد. چشم چپ و دماغش زیر آوار آن زلزله کمی له و چشم تا وسط های گونه هایش کشیده شده است. دکترها می گویند چشمش درست می شود اما دو میلیون تومان پول لازم است. "امیر حسین" اما بابا و مامان ندارد که برای درمانش پولی بدهد این را در میان بازی گوشی با غم بر زبان می آورد. دلش می خواهد ریاضی اش را خوب بخواند تا بتواند به کلاس اولی ها درس بدهد، می ترسد معلم بچه های دوم شود آخر ریاضی دومی ها را بلد نیست .!
در تاریکی دخترکی چادر به صورت گرفته وآرام آرام اشک می ریزد. ناپدری اش مدتی پیش او و خواهرش را ازخانه بیرون انداخته وآنها مجبورند دوتایی در کانکسی دورتر از خانه مادر و شوهر مادر زندگی کنند.
می گوید : "ماهی چهل هزار تومان اجاره کانکس است اما نمی دانم ما که درآمدی نداریم باید از کجا پول اجاره بدهیم؟"
بازاری ها می گویند در ابتدای زلزله به تعدادی از مغازه داران جوازدار کانکس هایی داده اند اما بعد از آن، جابه جایی های پی در پی شهرداری، باعث شده تا پول جرثقیل (برای جابه جایی ) چند برابر بیشتر از قیمت اولیه این مغازه های آهنی شود.
جلوی یکی دیگر از کانکس های قصابی تعداد زیادی پشه حلقه زده اند مرد با چاقو به جان کله بزرگ گاو افتاده و گوشت هایش را جدا می کند.
او گرمای کانکس ها و کمبود یخچال را عامل مهمی برای خرابی زودرس گوشت ها می داند و می گوید: کسی به وعده هایش عمل نکرده و به ما امکانات سرمایی نداده اند و هزار و یک مشکل دیگرمان را حل نکرده اند.
از چاله چوله خیابان ها که می گذری به مرکز بم می رسی. بی نظمی در عبور و مرور ماشین ها به چشم می خورد. هر چه هوا تاریک تر می شود تعداد ماشین ها بیشتر می شود. رانندگی در این منطقه انگار قاعده خاصی ندارد.
رانندگان تعداد زیادی از ماشین ها خانم هستند، بمی ها می گویند آن ها از کرمان می آیند تا اجناس ارزان تر بخرند. بمی ها معتقدند افراد غیر بومی بم بعد از زلزله تا توانسته اند از فرصت سوء استفاده کرده اند.!
با طلوع خورشید، جلوی تنها " کافی نت " مرکز بم مردمان زیادی برای ثبت نام کارت هوشمند سوخت به صف ایستاده اند تا نوبتشان شود، هنوز وقت خرما پزان نشده اما در خیابان ها که قدم می زنی از گرما می پزی و در دل می گویی خدا به داد چله تابستان مردمانی برسد که وسیله خنک کننده ای ندارند. سرعت اینترنت خیلی پایین است و مردم مدت ها به انتظار می ایستند. بعضی از مراجعه کنندگان به کافی نت از شرکت مخابرات التماس دعا دارند.
" همه دردم ، همه داغم، همه عشقم، همه سوزم، همه درهم گذرد، هر مه و سال و شب و روزم، وصل و هجرم شده یکسان،
همه از دولت عشقت چه بخندم، چه بگریم، چه بسازم، چه بسوزم ... ."
صدای آوازی است که از خواننده فقید "بم" در کافی نت به گوش می رسد و بر داغی هوا اضافه می کند و شنیدن صدای سوزناک ایرج بسطامی تو را نا خودآگاه به قبرستان دسته جمعی زیر آوارماندگان می برد، آن جا که روی قبرها نوشته اند قبرخانوادگی ... و چند آدمی که دست و پایشان را زیر یک سنگ مشترک به خاک سپرده اند.
نظر شما