به گزارش خبرنگار مهر مهر، عباس اخضری بابکی، سرهنگ بازنشسته ارتش است. او در رشته مهندسی الکترونیک با تخصص ارتباط و سیستمهای ماکروویو تحصیل کرده و در رسته ارتباطات رادیویی ارتش مشغول به خدمت بوده است. عباس اخضری از محدود ارتشیان شیراز در دوره پیش از انقلاب بوده که با چند تن از همکارانش عمداً با لباس نظامی در راهپیماییهای قبل از انقلاب که منجر به پیروزی انقلاب اسلامی شد، شرکت میکرده است. بعد از پیروزی انقلاب او به همراه یکی از دوستانش پایهگذار جهاد سازندگی شیراز بوده و اولین مسجد پایگاه نیروی هوایی شیراز را بنیادگذاری کرده است. او در ارتش به عنوان مسئول ارتباط پایگاه نیروی هوایی خرمنکوه فسا خدمت میکرده و در طول دوران خدمتش در ارتش در کمکرسانی و پشتیبانی به جبهه نقش فعالی داشته است. با او در خصوص مشاهداتش ار روزهای ابتدایی جنگ تحمیلی سخن گفتهایم؛
این سرهنگ بازنشسته درباره روزهای ابتدایی جنگ و مشاهداتش از وضعیت شیراز میگوید: «وقتی صدام حمله کرد و گلوله توپ را برای شروع جنگ شلیک کرد، وضعیت جنگی دو سطح داشت. یک سطح در منطقه و شهرهای مرزی مانند خرمشهر، آبادان، قصر شیرین و… بود و یک سطح آن هم پشت جبهه و دیگر شهرها که ما هم در شیراز آن فضا را احساس کردیم. ما در پایگاه نیروی هوایی ارتش بودیم و کارمان این بود که برای کسانی که به جبهه میرفتند وسایل مورد نیاز مانند خوراک و برخی ادوات را تهیه کنیم و بفرستیم به خط مقدم. یادم هست خودم رفتم شهر بابک و ۲ تن خاکشیر از آنجا آوردم و دادیم خانمهای پرسنل پایگاه پاک کردند، خشک و بستهبندی کردند و به جبهه بردیم تا رزمندگان در هوای گرم بخورند و گرمازده نشوند. مایحتاج دیگری هم تهیه میکردیم و جمع که میشد روی پایلوت هواپیما ۳۳۰ قرار میدادیم و به جبهه میبردیم. هواپیماها در اهواز مینشستند و از آنجا دیگر وسایل را با کامیون و وانت به جبههها میبرند و تقسیم میکردند».
او در ادامه توضیح میدهد: «وقتی جنگ شروع شد، کسی فرقی بین جبهه و خانه خود نمیگذاشت. همه فکر میکردند به خانهشان حمله شده و هر کاری برای دفاع در برابر این حمله انجام میدادند. ما هم از این قاعده مستثنی نبودیم. وقتی به شهرهای مرزی مثل آبادان و خرمشهر حمله شد، مردم آنجا امکانات مقابله را که نداشتند؛ ارتش هم به آن صورت مستقر نبود که بتواند مقابل آن حجم از نیروی عراق بایستد. صدام هم از همین موقعیت استفاده کرد و گفت اینها الآن در وضعیت ضعف هستند و من در مدت چند روز تهران را میگیرم و پیروزی خودم را اعلام میکنم. اما مردم و جوانان شهرهای مرزی با هر سلاحی که داشتند سعی کردند تجاوز نیروهای بعث ایستادگی کنند، جنگیدند و واقعاً جانانه دفاع کردند و همین مقاومت هم باعث شد که نیروهای متجاوز نتوانند جلوتر بیایند و شهرهای بیشتری را اشغال کنند».
به گفته این چهره نظامی «مردم بعد از وقوع انقلاب خودشان را در اوج حس میکردند؛ چون احساسشان این بود که توانستهایم خودمان را آزاد و رها و پیروز کنیم، روحیه بسیار بالایی داشتند، ارتشی و غیرارتشی هم نداشت، همه و همه یک کل یکپارچه بودند و انقلاب این روحیه را به مردم داده بود. در این وضعیت وقتی جنگ شروع شد همه پیشتاز بودند که به جبهه بروند و در مقابل عراقیها بجنگند. با همین روحیه و آمادگی درونی بود که مردم عادی قبل از اینکه نیروهای نظامی ساماندهی و برای دفاع وارد عمل بشود توانستند جلوی دشمن را بگیرند، که البته کلی شهید دادند، ولی جانانه این کار را به ثمر رساندند. در نظر بگیرید که ما فقط با عراق و صدام طرف نبودیم، بلکه با کل دنیا طرف بودیم؛ چندین کشور به عراق نیرو و تجهیزات داده بودند، کمک مالی کرده بودند و صدام هم با این پشتوانه به ایران حمله کرد. اما همبستگی و شور و ایثار بسیار عالی مردم، افزایش هزینه این حمله و پیشروی آن نیروها را به شیوهای باورنکردنی متوقف کرد. ما که در شیراز بودیم میدیدیم که مردم همه به دنبال این بودند که خودشان را به خوزستان برسانند و بروند بجنگند و صدام را عقب برانند».
اخضری میگوید: «همچنین در پشت جبهه هم زن و مرد، پیر و جوان و هر کسی که میتوانست برای رزمندگان وسایل و تجهیزات و خوراک و لباس و… تهیه کند، با همه توان این کار را میکرد. خود من برای اولین بار در جبهه چیزی خوردم که تا آن روز نخورده بودم و اتفاقاً خیلی هم خوشمزه بود: مربای بهارنارنج! تا قبل از آن اصلاً نمیدانستم چنین مربایی هم وجود دارد. میخواهم بگویم مردم هرگونه کمکی که میتوانستند به جبههها میکردند. دستکش و کلاه میبافتند، چکمه و کفش و لباس و… تهیه میکردند و به جبهه میفرستادند. یا مثلاً از جبهه اعلام میکردند که فلان دارو یا مواد غذایی لازم است، به محض انتقال این خبر میدیدی مردم از همه جای کشور آن قلم جنس را تهیه میکردند و میفرستادند جبهه. حتی اگر اجناسی بود که خودشان در خانه لازم داشتند، برای خودشان نمیخریدند، بلکه آن را برای جبهه فراهم میکردند و میفرستادند».
این چهره نظامی استان فارس میافزاید: «با اینحال در همان روزهای اول جنگ شهرهایی مثل بستان، سوسنگرد، دهلران، فکه، چذابه و خیلی از شهرهای دیگر به اشغال دشمن درآمد و آنها توانستند تا نزدیکی اهواز و رودخانه کارون در اهواز بیایند. در این وضعیت خانوادههای اهوازی، خرمشهری، آبادانی و… زنان و بچههایشان را با هر وسیلهای که میشد به عقب میفرستادند و شیراز هم محل سکونت ماست، یکی از شهرهایی بود که مردم خوزستان به آنجا پناه آوردند. چون نیروهای بعث بسیاری از مردم عادی را هم اسیر میکرد تا اگر نیروهای آنها اسیر شدند بتوانند با اینها معاوضه کنند. به همین خاطر خانوادههای برای اینکه کمتر اسیر شوند به پشت جبهه پناه میآوردند. در این وضعیت احساس مردم جریحهدار شده بود و به همین دلیل هر جوانی را میدیدی دلش میخواست برای دفاع از این مردم مظلوم به جبهه برود. جوانها به مسجد محلشان میرفتند و همدل و همصدا بودند که به به ما اسلحه بدهید تا بتوانیم برویم جلوی عراقیها بایستیم؛ این اتفاق هم افتاد، یعنی در شهرهای مرزی هر چه اسلحه بود به داوطلبانی که کار با اسلحه را بلد بودند داده شد و همینها بودند که در روزهای اول تا حدی جلوی پیشروی دشمن را گرفتند. تا اینکه هواپیماهای نیروی هوایی از پایگاه دزفول و پایگاه همدان و… حمله کردند و مقداری عراقیها را تا حد زیادی پس زدند و روند پیشروی آنها را کند کردند. غیر از هواپیماها، هلیکوپترهای هوانیروز هم رفتند و بسیاری از تانکهای متجاوزان را منهدم کردند و دیگر دشمن نتوانست از اهواز جلوتر بیاید».
او سپس مشاهداتی از کوچ مردم جنگزده به شهرهای مرکزیتر کشور نقل میکند و توضیح میدهد: «در آن روزها و هفتههای اول جنگ وقتی به آبادان، خرمشهر، سوسنگرد و مناطق مرزی حمله شد، شهروندان آنجا که وسیله دفاعی نداشتند به سمت مرکز ایران راه افتادند. منجمله تعداد زیادی از اهالی خرمشهر و آبادان به شیراز آمده بودند و ما آنها را در خیابان ۲۰ متری سینما سعدی شیراز در خوابگاههای ۲، ۳ اسکان دادیم. یکی از کارهای ما هر روز این بود که از پایگاه هوایی شیراز غذا درست میکردیم و با جیپ ارتش میبردیم و بین پناهندگان و جنگزدهها تقسیم میکردیم. البته فقط اینها نبودند، یکسری از مردم خوزستان هم در شاهچراغ اسکان داده شده بودند و برخی هم در مهمانسراهای داخل شهر بودند».
اخضری خاطرنشان میکند: «در کنار این، بسیاری از مردم شیراز این جنگزدهها را در خانهشان اسکان میدادند. مثلاً باجناق خود من آقای عطائیان یک خانواده خرمشهری را ۲ سال در خانه خودش میهمان و از آنها پذیرایی کرد. من در جریان بودم که هم بخشی از خانهاش را در اختیار آنها گذاشته بود و هم به طور منظم به آنها کمک مالی میکرد. تعداد اینطور آدمها زیاد بود و هر کاری که میتوانستند برای جنگزدهها میکردند. به عبارتی وضعیت آن روزها درست مثل حالت مهاجرین و انصار در صدر اسلام شده بود. یعنی همانطور که انصار مدینه در زمان پیامبر (ص) از مهاجرانی که از مکه آمده بودند میزبانی میکردند، مردم شیراز هم همانگونه از جنگزدههایی که به شهرشان مهاجرت کرده بودند پذیرایی و میزبانی کردند».
این نیروی بازنشسته ارتش با مقایسه وضعیت آرمانخواهانه و همدلانه آن دوران با دوران کنونی میگوید: «مردم ما امروز هم اگر خدای ناکرده جنگی بشود، همان ایثار و همدلی را از خود نشان میدهند. مردم ما همان مردم هستند و اگر دشمنی مانند دزدی که به خانه تجاوز میکند، به کشور ما تجاوز کند با همه توانشان در مقابل این تجاوز میایستند. درست است که در کشورمان اختلاف نظرهایی هست و عدهای به وضعیت کشور انتقاد دارند، ولی اینها دعواهای داخل خانه است و اگر یک بیگانه بخواهد به کشور و آرمانهای ما دستدرازی کند، مردم همدلانه و آرمانخواهانه در مقابلش میایستند، درست همانطور که در دوران جنگ تحمیلی این کار را کردند.».
نظر شما