پیام‌نما

وَأَنْكِحُوا الْأَيَامَى مِنْكُمْ وَالصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَ إِمَائِكُمْ إِنْ يَكُونُوا فُقَرَاءَ يُغْنِهِمُ‌اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ * * * [مردان و زنان] بی‌همسرتان و غلامان و کنیزان شایسته خود را همسر دهید؛ اگر تهیدست‌اند، خدا آنان را از فضل خود بی‌نیاز می‌کند؛ و خدا بسیار عطا کننده و داناست. * * اللّه از فضلش بسازدشان توانمند / دانا و بگشاينده مى‌باشد خداوند

۲۱ مهر ۱۳۹۹، ۱۰:۳۳

روایت استقبال از رهبر معظم انقلاب در خراسان شمالی

شوق وصف نشدنی مردم بجنورد از دیدار آقا/ مرور لحظاتی فراموش نشدنی

شوق وصف نشدنی مردم بجنورد از دیدار آقا/ مرور لحظاتی فراموش نشدنی

بجنورد- مردم بجنورد در لحظه ورود رهبر انقلاب به استان با شور و شوق فراوان به استقبال ایشان آمدند به طوری که خودروی حامل ایشان ساعتها در میان موج مردم قرار داشت.

خبرگزاری مهر - گروه استان‌ها، داربست‌هایی تعبیه شده تا جمعیت کنترل شوند؛ البته آقا هنوز نیامده است؛ ولی من و تعدادی از بچه‌های هیأت، دنبال روزنه‌ای می‌گردیم تا این فاصله را برداریم و از نزدیک رهبر را زیارت کنیم.

مسئولان، خیابان منتهی به فرودگاه را با داربست، مسدود کرده‌اند و مردم هم این‌طرف میدان به انتظار رهبرشان نشسته‌اند. می‌رویم و روبه‌روی آموزش‌وپرورش که تا میدان دولت، ۲۰۰ متر بیشتر فاصله ندارد؛ جاگیری می‌کنیم.

من هم می‌روم و روی بلوکی می‌نشینم تا وقتی رهبر آمد، عرض ارادت کنم.

باید آقا را ببینم

ازدحام مردم هر لحظه بیشتر می‌شود و همه شوق دیدار امام خامنه ای را دارند، همه آمده‌اند از پیر و جوان گرفته تا کودکانی که دست در دست مادرانشان مشق ولایت را می‌آموزند. با وجود ازدحام بیش از حد جمعیت اما همه مانده بودند تا لحظه‌ای هم که شده آقا را زیارت کنند.

با وجود فشار جمعیت اما مادران و پدرانی که با فرزندان کوچک خود آمده بودند هم نمی‌خواستند اندکی از فضا دور شوند؛ آنها می‌دانستند اگر لحظه‌ای حواسشان پرت شود ممکن است به انتهای جمعیت بروند. خانواده‌ها می‌خواستند رهبر خود را ببینند و به ایشان عرض سلام و سلامتی داشته باشند. ما نیز همینطور بودیم.

این را چند ساعت حضور در جمعیت برایم اثبات کرد که مردم این مرز و بوم پای ولایت و رهبرشان تا آخر ایستاده‌اند چه زمانی که پیرمردی سفید مو با عصای خود ساعت‌ها ایستاد تا آقایش را ببیند و چه زمانی که دانشجویی ۲۰ ساله خودش را آماده کرده بود تا رهبر را ملاقات کند.

بانوان نیز چند ۱۰ متر آن طرف تر حضور داشتند. آنها نیز منتظر بودند و لحظه شماری می‌کردند. از فاصله دور مشاهده می‌شد که عده‌ای پارچه‌ای انداخته‌اند و روی زمین نشسته‌اند. اینجا هدف عرض ارادت به مقام معظم رهبری بود؛ سن و سال و جنسیت هم نمی‌شناخت. تیپ و قیافه هم ملاک نبود؛ کسی نمی‌توانست بگوید اینجا اجتماع قشر مذهبی است زیرا می‌شد گرایش‌های مختلف را در بطن جمعیت دید.

مادری که نتوانست رهبر را ببیند

رهبر آمده است. این را از شوق و حرارت مردم متوجه می‌شوم. از بین مأمورین عبور می‌کنم؛ حدود ۳۰۰ متر! نمی‌توانند جلویم را بگیرند. چند طلبه هم می‌دوند آن طرف داربست‌ها و مردم هم دنبالشان در حرکت هستند.

همه شتابان می‌روند سمت خودروی حامل رهبر تا از قافله عقب نمانند؛ و ماشین رهبر، در میان سیل جمعیت مشتاق گیر می‌افتد. سرعت اتومبیل آقا به کمتر از ۱۰ کیلومتر می‌رسد. بنا است مردم و رهبر بدون واسطه هم دیگر را ببینند. این رسم عاشق و معشوق است. اینجا عاشق و معشوق مشخص نیست اما مطمئنم هم رهبر در اوج شادمانی است و هم مردم.

هنوز به ماشین نرسیده، به چند مرد که لبخند بر لب دارند و بچه‌های کوچکشان را بغل کرده‌اند می گویم که بروند آن‌طرف داربست‌ها؛ آخر سیل جمعیت آدم بزرگ‌ها را هم از پا درمی‌آورد، چه برسد به این بچه‌ها.

مادری هم با دختربچه‌اش، در میان سیل جمعیت گیر افتاده. او دو دل است که جلو رود و یا بازگردد. این مادر مطمئن است که اگر جلوتر رود فرزندش آسیب خواهد دید اما نمی‌تواند از دیدن آقا نیز صرف نظر کند. اشک در چشمش حلقه می‌زند و برای حفظ سلامت فرزندش رو به عقب باز می‌گردد.

جمعیت من را با خودش می‌برد سمت ماشین رهبر. شیشه ماشین را می‌بوسم و رهبر هم نگاهی می‌کند و لبخندی می‌زند و دست تکان می‌دهد.

انگار که همه‌چیز را به من داده باشند. می‌خواهم انصاف را رعایت کنم تا بقیه هم از نزدیک رهبر را ببینند؛ اما فشار جمعیت نمی‌گذارد که از ماشین جدا شوم. چسبیده‌ام به ماشین و ۱۰ متری همان‌طور می‌روم. اما در نهایت از ازدحام جمعیت جدا می‌شوم از کمی عقب تر شور و شوق مردم را نظاره می‌کنم.

بانوی مانتویی که آرزویش دیدار رهبر بود

جلوتر از ما دو خانم مانتویی دارند با هم صحبت می‌کنند. یکی‌شان که مانتویش خاکی شده، می‌گوید: نفسم بند آمده بود و چیزی نمانده بود که خفه شوم و دوستش می‌گوید: خب نمی‌رفتی آن طرف داربست‌ها. می‌گوید: تمام عمرم فدای یک لحظه دیدار رهبر؛ برای دیدنش، لحظه‌شماری می‌کردم. حالا که آمده، از دستش بدهم؟

آخرین میدان که نزدیک استادیوم است، چند خط واحد توقف کرده‌اند. انگار که داربست کم آورده باشند و این‌ها را گذاشته‌اند. ماشین می‌رسد به میدان. خط واحدها کنار می‌روند. حالا چند محافظ و تعدادی از جوان‌های شهر، مردم را از جلوی ماشین رهبر دور می‌کنند تا ماشین به استادیوم برسد.

دیگر ماشین آقا از جمعیت دور شده و وارد استادیوم می‌شود؛ ما نیز باید از گیت‌های حفاظتی عبور کنیم تا وارد محل سخنرانی شویم.

کد خبر 5045312

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha