مد سیاه تصویرگر جزئیات فراز و فرودهاى فرایند استحکام یا فروریزى رابطه اى جدید است. لیندا، زنى که دو دختر شش و ده ساله دارد و شوهرش چند سال پیش به طور ناگهانى ترکش کرده و ضربه روحى شدید را متحمل شده است، با مردى که پسرى چهارده ساله به نام ونسان دارد و همسرش چهار سال پیش وفات کرده است، آشنا شده و به هم دل مىسپارند و قرار مىشود پیش از ازدواج دست جمعى به مسافرت بروند.
مرد به زن قول داده است که دیگر لب به سیگار نزند. سیگار کشیدن مرد نمادى از گرایش او به گذشته، عشق از دست رفته و خاطرات مشترک با همسر سابقش است؛ زیرا مرد و آن زن متوفى سخت به همدیگر علاقه داشتند. لیندا تمام تلاشش را مىکند تا مرد از گذشته فاصله بگیرد، اما: "من مىخواستم کارى برایت بکنم، اما تو فاصله مىگرفتى .تو از سرزمین گم گشتهات دفاع مىکردى."(صفحه 12)
سکوت، فاصلهگیرى و رفتار غیرقابل پیشبینى مرد که با جزیىنگرى - اما معمولاً با ایجاز- براى خواننده بازنمایى مىشوند، گویاى این حقیقت است که گرچه مرد به لحاظ فیزیکى کنار زن یعنى راوى است اما از حیث روحى هنوز با همسر قبلىاش زندگى مىکند.
ونسان در آغاز با دو دختر راوى - امیلى ده ساله و دوروته شش ساله سازگارى ندارد و با شیطنتهایى که در پسرهاى نوجوان سراغ داریم، دخترها را آزار مىدهد. راوى که مادرى حساس با پتانسیل بالایى از درک مسؤولیت است، دوچشمى مواظب رابطه آنهاست. اما در پایان داستان بدون این که گفته شود، مىفهمیم که مشکل بنیادین این زن، رابطه ونسان و دخترها نیست بلکه خودِ مرد است که ارتباط با او چندان ساده نیست. موجود درونگرایى است که گاهى همه، حتى فرزندش را رها مىکند و انزوا مىجوید و اینها از چشم راوى دور نمىماند.
دنیاى ونسان هنوز شکل نگرفته است و اگر ناهنجار نباشد - که نیست - دیر یا زود با اطرافیانش مأنوس مىشود. این، خودِ مرد است که جهان شکل گرفتهاش بهسادگى درهم نمىریزد و به لحاظ روحى از چنان توانى برخوردار نیست که دیگرى را جایگزین او کند. پس چرا این زن را به خود امیدوار کرده بود؟ : " پس از سالها تنهایى تو از راه رسیدى و من فهمیدم که هنوز زنده هستم. من این نیروى فراموششده را در خود داشتم. پس از سالها که صبحها کور و چمپاتمهزده بر روى اندوهم از جا برمىخاستم..."(صفحه 14)
او این حرفها را به مرد نمىگوید. سکوت اختیار مىکند و در مقابل، یا خودش را با کارهاى روزمره سرگرم مىکند تا از تفکر فاصله بگیرد یا به خودگویى و دورنگرایى رو مىآورد و خاطرات خود و نیز خاطراتى از مرد را که خود او برایش روایت کرده بود، زیر و رو مىکند.
انفجار یک نفتکش و آلوده شدن دریا، اهالى روستایى را که این جمع بهطور موقت در یکى از ویلاهایش زندگى مىکنند، نگران مىکند. خانواده هر از گاهى به ساحل مىروند و بچههاى زن و مرد با بىخیالى بازى مىکنند، درحالىکه مردم در انتظار رسیدن امواج سیاهاند و روحیهشان را باختهاند. سیاه شدن دریا و موقعیت انتظار، نماد تیرهشدن احتمالى آیندهاى است که راوى بهخاطر آن دست به این مسافرت زده است. قرار بود آنها دریاى آبى و پاک را ببینند نه سیاه را. این سیاهى قرینه "نقطه سیاه مطلق" روزهاى تعطیل زن (مثل عصرهاى جمعه خودمان) است.
از نظر راوى تمام زنها "کسالتبارى" عصر جمعه را حس نمىکنند، بلکه با لبخند رضامندانه از برنامههاى آینده شان و موفقیتهاى شوهرهاشان حرف مىزنند.(صفحه 14) کسالت عصرهاى جمعه از آن کسانى است که چیزى را از دست دادهاند و گم کردهاند یا چیزى را که مىخواستند هرگز به دست نیاوردهاند. راوى مدتها چنین کسالتى را همه روزه تجربه کرده بود، اما حالا هم که با مرد است، مىگوید "رنج مىکشیدم که نمىتوانم به دستت بیاورم." (صفحه 26) مردى که به "صبحها معنى داده بود" قرار بود در این فرصت گذشتهها را فراموش کند و به آینده دل بسپارد نه این که دور شود تا بتواند بیشتر در گذشته غرق شود تا به قول لانگفلو "اى کاش گذشته مرده، مرده خود را دفن مىکرد!"
راوى این نگرش را با نشانه "عکس" به خواننده منتقل مىکند: "عکسهایى که تو از او گرفته بودى، نمىگذاشتند من زندگى کنم." (صفحه 72) و این حرف را زمانى مىگوید که دیگر ناامید شده است، چون پیشتر فکر مىکرد: "خودم را قادر مىدیدم که همه چیز را عوض کنم، تو را عوض کنم، رنجت را از میان بردارم. من قهرمان تو بودم...اما باید با او[همسر سابق مرد] رقابت مىکردم."(صفحه 34)
همسر سابق مرد، مرده است، پس به لحاظ فیزیکى غیاب دارد اما حضورش چنان سنگین است که گاه تعیینکننده و جهتکننده محتواى ذهنى و مرکز ثقل فکرى راوى مىشود. بههمین دلیل به عقیده نگارنده بهتر بود راوى به "حسادت" خود هم در این مقوله اشاره مىکرد. به هر حال، و بدون تعارف، همسر دوم همیشه چیزى از حسادت نسبت به همسر اول در خود دارد. البته نسبتها در انسانهاى مختلف فرق مىکند، ولى هر چه که هست، آوردنش در این متن اتفاقاً به بار "دیدگاه زنانه" روایت که کاملاً محسوس هم هست کمک مىکرد. شوهر سابق زن هم غیاب دارد، اما آسیب برجاى مانده از عملکرد او، اساساً بهعلت حضور [غیرفیزیکى] مادر ِ متوفى ونسان حذف ناپذیر مانده است. یعنى این وجه از دردمندى لیندا باز بهطور غیرمستقیم به رقیب مردهاش معطوف مىشود. و این نکته فکر مىکنم مؤید عقیده نگارنده این سطور باشد.
داستان تکهتکه و بهشکل زمانگسستى و با کنارهم چیدن بخشى از حال و قسمتى از گذشته [معمولاً گذشته مرد از دید زن(راوى)] روایت مىشود. راوى اطلاعات خود را درباره همسر قبلى مرد و بیمارى زجرآور او از زبان مرد شنیده است. بخشهاى مربوط به گذشته مرد و واکنش او در برابر بیمارى و مرگ همسر، که با بیان احساسات خودِ راوى نیز، خصوصاً طرح مسأله بىپناهى خودش- در مقایسه با همسر سابق مرد- کامل مىشود، از بقیه بخشها قوىتر است.
داستان به لحاظ ساختارى به شیوه مشبک روایت مىشود. بخشهایى از حال و گذشته در هم نفوذ مىکنند و تنیده مىشوند، اما فکر مىکنم نویسنده آن را بارها و بارها بازنویسى کرده است تا خواننده سردرگم نشود که از این منظر آموزه خوبى براى کاربست تکنیک مشبک در داستان بلند است.
داستان به لحاظ عنصر زمینه از چارچوب "خانه" فراتر نمىرود؛ خانه بهمعناى کلى آن - مگر با تمرکز روى واکنش مردم، بهویژه ماهىگیران - نسبت به عواقب ویرانگر "سیاهى" نفتى که قرار است به ساحل برسد. گرچه وجود زنبورها و سر و صداى آنها و نیز نیاز به زنبوردار در هر دو لایه اول و دوم داستان موجه است، و مىتواند نماد عناصر ناخواسته زندگى نوین باشد اما حجم آن نسبت به کل روایت زیاد است. در مقابل رابطه مرد با امیلى و دوروته زیاد پرداخته نشده است و جاى کار بیشترى داشت.
در انتهاى قصه، مرد به سوى ساحلى مىرود که قرار است منزلگاه امواج سیاه شود. پایانبندى باز داستان و آینده نامعلوم زن (راوى) جنبه معنایى این داستان را که زیاد در جامعه بشرى اتفاق مىافتد اعتلا مىبخشد.
نوع روایت، انتخاب راوى کمحرف، هراسیده و نگران، بىقرار و درخود فرورفته (بههر دلیلى) یادآور کارهاى نویسنده فرهیخته ایتالیایى ناتالیا گینزبورگ است. راوىهاى خاموش و مضطرب که بیشتر نقش ناظر را دارند و خود کنش آغازگر ندارند و کنششان اساساً از نوع عکس العملى است، در شمارى از آثار این بانوى مردم گرا و اندیشمند دیده مىشود؛ خصوصاً در "چنین گذشت بر من" و "نجواهاى شبانه".
ترجمه مد سیاه به فارسى، روان و دایره واژگانى مترجم براى گزینش معادلهاى مناسب و اصلح، قابل تحسین است.
نظر شما