پیام‌نما

وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ * * * و [نیز یاد کنید] هنگامی را که پروردگارتان اعلام کرد که اگر سپاس گزاری کنید، قطعاً [نعمتِ] خود را بر شما می‌افزایم، و اگر ناسپاسی کنید، بی‌تردید عذابم سخت است. * * * گر سپاس خدا كنيد اكنون / نعمت خويش را كنيم افزون

۳۰ تیر ۱۳۸۶، ۱۳:۰۵

/ نقد کتاب /

زنى که کم حرف مى‏زند اما دقیق نگاه مى‏کند

زنى که کم حرف مى‏زند اما دقیق نگاه مى‏کند

خبرگزاری مهر - گروه فرهنگ و ادب: "مد سیاه" نوشته بریژیت ژیرو (ترجمه دل آرا قهرمان) از جمله داستان های قابل تامل در قلمرو ادبیات موسوم به زنانه یا زن محور است. فتح الله بی نیاز در نقدی بر این اثر جزئیات و ویژگی های این قبیل داستان ها را متذکر شده است.

مد سیاه تصویرگر جزئیات فراز و فرودهاى فرایند استحکام یا فروریزى رابطه ‏اى جدید است. لیندا، زنى که دو دختر شش و ده ساله دارد و شوهرش چند سال پیش به‏ طور ناگهانى ترکش کرده و ضربه روحى شدید را متحمل شده است، با مردى که پسرى چهارده ساله به نام ونسان دارد و همسرش چهار سال پیش وفات کرده است، آشنا شده و به هم دل مى‏سپارند و قرار مى‏شود پیش از ازدواج دست‏ جمعى به مسافرت بروند.

مرد به زن قول داده است که دیگر لب به سیگار نزند. سیگار کشیدن مرد نمادى از  گرایش او به گذشته، عشق از دست رفته و خاطرات مشترک با همسر سابقش است؛ زیرا مرد و آن زن متوفى سخت به همدیگر علاقه داشتند. لیندا تمام تلاشش را مى‏کند تا مرد از گذشته فاصله بگیرد، اما: "من مى‏خواستم کارى برایت بکنم، اما تو فاصله مى‏گرفتى .تو از سرزمین گم ‏گشته‏ات دفاع مى‏کردى."(صفحه 12)

سکوت، فاصله‏گیرى و رفتار غیرقابل پیش‏بینى مرد که با جزیى‏نگرى - اما معمولاً با ایجاز- براى خواننده بازنمایى مى‏شوند، گویاى این حقیقت است که گرچه مرد به لحاظ فیزیکى کنار زن یعنى راوى است اما از حیث روحى هنوز با همسر قبلى‏اش زندگى مى‏کند.

ونسان در آغاز با دو دختر راوى - امیلى ده ‏ساله و دوروته شش ‏ساله سازگارى ندارد و با شیطنت‏هایى که در پسرهاى نوجوان سراغ داریم، دخترها را آزار مى‏دهد. راوى که مادرى حساس با پتانسیل بالایى از درک مسؤولیت است، دوچشمى مواظب رابطه آنهاست. اما در پایان داستان بدون این ‏که گفته شود، مى‏فهمیم که مشکل بنیادین این زن، رابطه ونسان و دخترها نیست بلکه خودِ مرد است که ارتباط با او چندان ساده نیست. موجود درونگرایى است که گاهى همه، حتى فرزندش را رها مى‏کند و انزوا مى‏جوید و اینها از چشم راوى دور نمى‏ماند.

دنیاى ونسان هنوز شکل نگرفته است و اگر نا‏هنجار نباشد - که نیست - دیر یا زود با اطرافیانش مأنوس مى‏شود. این، خودِ مرد است که جهان شکل ‏گرفته‏اش به‏سادگى درهم نمى‏ریزد و به لحاظ روحى از چنان توانى برخوردار نیست که دیگرى را جایگزین او کند. پس چرا این زن را به خود امیدوار کرده بود؟ : " پس از سال‏ها تنهایى تو از راه رسیدى و من فهمیدم که هنوز زنده هستم. من این نیروى فراموش‏شده را در خود داشتم. پس از سال‏ها که صبح‏ها کور و چمپاتمه‏زده بر روى اندوهم از جا برمى‏خاستم..."(صفحه 14)

او این حرف‏ها را به مرد نمى‏گوید. سکوت اختیار مى‏کند و در مقابل، یا خودش را با کارهاى روزمره سرگرم مى‏کند تا از تفکر فاصله بگیرد یا به خودگویى و دورنگرایى رو مى‏آورد و خاطرات خود و نیز خاطراتى از مرد را که خود او برایش روایت کرده بود، زیر و رو مى‏کند.

انفجار یک نفتکش و آلوده شدن دریا، اهالى روستایى را که این جمع به‏طور موقت در یکى از ویلاهایش زندگى مى‏کنند، نگران مى‏کند. خانواده هر از گاهى به ساحل مى‏روند و بچه‏هاى زن و مرد با بى‏خیالى بازى مى‏کنند، درحالى‏که مردم در انتظار رسیدن امواج سیاه‏اند و روحیه‏شان را باخته‏اند. سیاه شدن دریا و موقعیت انتظار، نماد تیره‏شدن احتمالى آینده‏اى است که راوى به‏خاطر آن دست به این مسافرت زده است. قرار بود آنها دریاى آبى و پاک را ببینند نه سیاه را. این سیاهى قرینه "نقطه سیاه مطلق" روزهاى تعطیل زن (مثل عصرهاى جمعه خودمان) است.

 از نظر راوى تمام زن‏ها "کسالتبارى" عصر جمعه را حس نمى‏کنند، بلکه با لبخند رضامندانه از برنامه‏هاى آینده ‏شان و موفقیت‏هاى شوهرهاشان حرف مى‏زنند.(صفحه 14) کسالت عصرهاى جمعه از آن کسانى است که چیزى را از دست داده‏اند و گم کرده‏اند یا چیزى را که مى‏خواستند هرگز به دست نیاورده‏اند. راوى مدت‏ها چنین کسالتى را همه روزه تجربه کرده بود، اما حالا هم که با مرد است، مى‏گوید "رنج مى‏کشیدم که نمى‏توانم به دستت بیاورم." (صفحه 26) مردى که به "صبح‏ها معنى داده بود" قرار بود در این فرصت گذشته‏ها را فراموش کند و به آینده دل بسپارد نه این‏ که دور شود تا بتواند بیشتر در گذشته غرق شود تا به قول لانگ‏فلو "اى کاش گذشته مرده، مرده خود را دفن مى‏کرد!"

راوى این نگرش را با نشانه "عکس" به خواننده منتقل مى‏کند: "عکس‏هایى که تو از او گرفته بودى، نمى‏گذاشتند من زندگى کنم." (صفحه 72) و این حرف را زمانى مى‏گوید که دیگر ناامید شده است، چون پیشتر فکر مى‏کرد: "خودم را قادر مى‏دیدم که همه چیز را عوض کنم، تو را عوض کنم، رنجت را از میان بردارم. من قهرمان تو بودم...اما باید با او[همسر سابق مرد] رقابت مى‏کردم."(صفحه 34)

همسر سابق مرد، مرده است، پس به لحاظ فیزیکى غیاب دارد اما حضورش چنان سنگین است که گاه تعیین‏کننده و جهت‏کننده محتواى ذهنى و مرکز ثقل فکرى راوى مى‏شود. به‏همین دلیل به‏ عقیده نگارنده بهتر بود راوى به "حسادت" خود هم در این مقوله اشاره مى‏کرد. به هر حال، و بدون تعارف، همسر دوم همیشه چیزى از حسادت نسبت به همسر اول در خود دارد. البته نسبت‏ها در انسان‏هاى مختلف فرق مى‏کند، ولى هر چه که هست، آوردنش در این متن اتفاقاً به بار "دیدگاه زنانه" روایت که کاملاً محسوس هم هست کمک مى‏کرد. شوهر سابق زن هم غیاب دارد، اما آسیب برجاى‏ مانده از عملکرد او، اساساً به‏علت حضور [غیرفیزیکى] مادر ِ متوفى ونسان حذف ‏ناپذیر مانده است. یعنى این ‏وجه از دردمندى لیندا باز به‏طور غیرمستقیم به رقیب مرده‏اش معطوف مى‏شود. و این نکته فکر مى‏کنم مؤید عقیده نگارنده این سطور باشد.

 داستان تکه‏تکه و به‏شکل زمان‏گسستى و با کنارهم چیدن بخشى از حال و قسمتى از گذشته [معمولاً گذشته مرد از دید زن(راوى)] روایت مى‏شود. راوى اطلاعات خود را درباره همسر قبلى مرد و بیمارى زجرآور او از زبان مرد شنیده است. بخش‏هاى مربوط به گذشته مرد و واکنش او در برابر بیمارى و مرگ همسر، که با بیان احساسات خودِ راوى نیز، خصوصاً طرح مسأله بى‏پناهى خودش- در مقایسه با همسر سابق مرد- کامل مى‏شود، از بقیه بخش‏ها قوى‏تر است.

داستان به لحاظ ساختارى به ‏شیوه مشبک روایت مى‏شود. بخش‏هایى از حال و گذشته در هم نفوذ مى‏کنند و تنیده مى‏شوند، اما فکر مى‏کنم نویسنده آن را بارها و بارها بازنویسى کرده است تا خواننده سردرگم نشود که از این منظر آموزه خوبى براى کاربست تکنیک مشبک در داستان بلند است.

داستان به لحاظ عنصر زمینه از چارچوب "خانه" فراتر نمى‏رود؛ خانه به‏معناى کلى آن - مگر با تمرکز روى واکنش مردم، به‏ویژه ماهى‏گیران - نسبت به عواقب ویرانگر "سیاهى" نفتى که قرار است به ساحل برسد. گرچه وجود زنبورها و سر و صداى آنها و نیز نیاز به زنبوردار در هر دو لایه اول و دوم داستان موجه است، و مى‏تواند نماد عناصر ناخواسته زندگى نوین باشد اما حجم آن نسبت به کل روایت زیاد است. در مقابل رابطه مرد با امیلى و دوروته زیاد پرداخته نشده است و جاى کار بیشترى داشت.

در انتهاى قصه، مرد به ‏سوى ساحلى مى‏رود که قرار است منزلگاه امواج سیاه شود. پایان‏بندى باز داستان و آینده نامعلوم زن (راوى) جنبه معنایى این داستان را که زیاد در جامعه بشرى اتفاق مى‏افتد اعتلا مى‏بخشد.

نوع روایت، انتخاب راوى کم‏حرف، هراسیده و نگران، بى‏قرار و درخود فرورفته (به‏هر دلیلى) یادآور کارهاى نویسنده فرهیخته ایتالیایى ناتالیا گینزبورگ است. راوى‏هاى خاموش و مضطرب که بیشتر نقش ناظر را دارند و خود کنش آغازگر ندارند و کنش‏شان اساساً از نوع عکس ‏العملى است، در شمارى از آثار این بانوى مردم ‏گرا و اندیشمند دیده مى‏شود؛ خصوصاً در "چنین گذشت بر من" و "نجواهاى شبانه".

ترجمه مد سیاه به فارسى، روان و دایره واژگانى مترجم براى گزینش معادل‏هاى مناسب و اصلح، قابل تحسین است.

کد خبر 521426

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha