اقبال گذشته از اطلاعات وسیع در زمینههاى گوناگون، به ویژه فلسفه و شعر، در قرآن نیز مطالعات عمیقى داشت و در تمام دوران حیاتش هیچ گاه از مطالعه و تدبر و تفکر در باره قرآن غافل نشد و در نظر داشت در این باره کتابى تألیف کند.
شعر اقبال گویای عقاید قلبی اوست
او منابع فراوانى جمعآورى کرد، یادداشتهایى فراهم آورد و حتى شروع به نوشتن کرد؛ اما بیمارى و کسالت مزمن مانع انجام این کار شد و ناگزیر از نوشتن دست کشید. زمینه مطالعات اسلامى اقبال به قرآن محدود نمىشود. از آنجا که او رسالت عظیمى در قبال جامعه و ارتقاى انسانها بر دوش خود مىدید، تلاش مىکرد در کنار مطالعات عمیق خود در عرصههاى گوناگون، بهویژه تعلیمات اسلامى، با تاسى به راه و رسم خاتم انبیا محمد مصطفى (ص)، بانوى بزرگ اسلام حضرت فاطمه (س) و امامان همام بهخصوص امام على (ع) و سرور شهیدان کربلا حسین بن على (ع)، آرزوها و آرمانهاى بزرگ خود را جامه عمل بپوشاند.
از این روست که اشعار دینى اقبال گویاى عقیده قلبى و باورهاى ناب این متفکر معاصر جهان اسلام است که به دور از هر گونه آلایش و شایبه اى حرف دل خود را زده است. سخنانى که بیان آنها فقط از انسانهاى باورمند و مؤمن انتظار مىرود. انسانى که در بستر مرگ، این گونه مىسراید: نشان مرد مؤمن با تو گویم / که چون مرگش رسد خندان بمیرد
بزرگ مردى که فکر مرگ او را آرامش مى دهد. اندیشه اى که اسوههاى او چون امیرالمؤمنین على (ع)، بدان معتقدند و شهادت و مرگ را موجب رستگارى و سعادت مىدانند زیرا بر این باورند که روح مطلقا فناناپذیر و فعالیت آن جاوید است و ابدى. و مرگ فقط مفارقت از تن است و کالبد خاکى. بنابر همین اعتقاد، اقبال چند روز پیش از وفاتش به برادر خود گفته بود: «من مسلمانم و از مرگ نمىترسم.»
احاطه علامه اقبال به معارف اسلامى و آشنایى عمیق او با قرآن و احادیث، همچنین جهانبینى و بصیرتش ادراک وسیعى به او داده بود. و این امر موجب شد که او بتواند در ایراد خطابههاى خود از دانشهاى اسلامىاش بهرههاى فراوان بگیرد و از تحسین شوندگانش برخوردار گردد. اقبال همان طور که به درک درستى از شاعرى و هنر رسیده بود به مفهوم حقیقى دین و رسالت انبیا و اولیا نیز پىبرده بود و همه آنها را در خدمت سعادت و بهتر شدن حیات بشرى مىدانست.
به نظر اقبال، هدف از شاعرى مانند همه هنرها، این است که زندگى انسان را زیبا و پرمایه سازد و «هنر آن چیزى است که نماینده کوشش و سعى و تلاش انسان در درک حقایق حیات باشد.». همچنین عشق به اسلام و پیامبرش (ص) این فکر را در ذهن اقبال تقویت کرد که کتابى به زبان انگلیسى تحت عنوان پیامبر فراموش شده بنویسد اما این اندیشه هم صورت عمل نپذیرفت. گویى که اقبال بیشتر براى شعر و شاعرى آفریده شده و انجام کار تحقیقى و منثور چندان به مذاق او سازگار نبوده است زیرا تا آخرین روزها و ساعات زندگى از سرودن شعر دست نکشید.
کلام امیرالمومنین در شعر اقبال
اما از آنجا که سخن ما درباره تأثیر و نفوذ کلام امام على (ع) در شعر اقبال است فعلاً از سایر موارد چشم پوشى مىکنیم و به بررسى جلوههاى کلام امیرمؤمنان در اشعار اقبال مىپردازیم.
آنچه در شعر اقبال زیر نفوذ کلام امام همام به چشم مىخورد یک بهره گیرى ساده و عادى نیست، بلکه تأثیرى است عمیق و پویا و حرکتساز. عاملى است پیوند دهنده گذشته وحال. به طورى که بررسى دقیق این اشعار زوایا و ابعاد تاریخى بسیارى را براى ما روشن مىکند و به دنبال خود نتایج سودمندى به بار مىآورد. اگرچه اقبال از شاعران و متفکران بسیارى متأثر است و نتیجه افکار و اندیشههاى آنان را بهنحوى شایسته و بایسته در قالب اشعار خود آورده و حتى برخى چون مولوى و حافظ را الگو قرار داده و با عشق و علاقه خاصى از آنان نام مىبرد تا جایى که ابیات زیر از مولوى را در سرلوحه دفتر شعر خویش آورده است، آنجا که مىگوید:
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
شیرخدا و رستم دستانم آرزوست
با توجه به این بیت است که جهانبینى و آرزوى قلبى شاعر براى ما روشن مىشود. شاعرى که در جست وجوى شیرخدا على (ع)، نمونه اعلاى انسان کامل، و خواستار رستم دستان، نماد آرزوهاى والا و دست نیافتنى انسانها، است. آنچه بیش از همه رنگ و بوى خاصى به کلام اقبال داده همان عناصرى است که ما در رفتار و کردار و شخصیت امام على (ع) و در لابلاى سخنان و کلمات قصار آن بزرگوار در کتاب عظیم نهجالبلاغه مشاهده مىکنیم.
عبودیت تام و تمام به دور از هرگونه شائبه، زهد و اخلاص کامل، عدالت و حقجویى به نحو اتم، عشق وافر به معبود یکتا، پاکبازى در راه معشوق، آزادگى و حریت، باور و ایمان صادقانه و مخلصانه و هرآنچه از خوبى و خیر مىتوان یافت ویژگىهاى آن امام همام است که پیوسته و همواره در پیش چشم اقبال، شاعر و متفکر بزرگ شرق، بوده و متأثر شدن از این صفات و انعکاس آن در اشعارش باعث وقار کلام و ارزش سخن او شده است. اقبال با تأسّى از تعلیمات اسلامى و قرآنى و اسوههاى
برجسته اسلام و تفکر و تدبر پیرامون آنها و برداشت درست از نیازهاى جامعه، همواره شعرش را وسیله اى براى بیان همبستگىهاى اسلامى و باورهاى انسانى قرار مىدهد و شاعر منادى وحدت اسلامىِ بین امتها لقب گرفته است. او مىگوید: «اسلام یک صبغه الهى است که زندگى مسلمانان را دربرگرفته است و کثرتها را به وحدت و نفاقها را به وفاق تبدیل کرده است. وى در قطعه «الله الصمد»، ضمن تفسیر سوره اخلاص، می گوید:
مسلم استى بىنیاز از غیرشو
اهل عالم را سراپا خیر شو
چون على در ساز با نان شعیر
گردن مرحب شکن خیبر بگیر
بیان این گونه اشعار نشان دهنده تأثیر اقبال از عرفان قرآنى و اسلامى است. آرى «قوت جبرائیل از مطبخ نبود»، قدرت على (ع) که موجب فتح خیبر و شکستن گردن مرحب یهودى شد از جانب خداوند بود. عشق به پیامبر گرامى (ص) و ائمه اطهار (علیهم السلام) در سراسر آثار این شاعر بلندپایه بسیار است، در ابیاتى چون:
هرکه عشق مصطفى (ص) سامان اوست
بحر و بر درگوشه دامان اوست
یا :
هست دین مصطفى (ص) دین حیات / شرع شد تفسیر آیین حیات
علی (ع) اسوه جاودانه
على (ع) هم دست پرورده و شاگرد این مکتب است. بزرگ معلمى که درس مساوات و برادرى و آزادى مىدهد. اقبال هم که پیشانى در پیشگاه این بزرگان برخاک ساییده است و خود را شاگرد خاندان رسالت و امامت مىداند یادآور مىشود که همه انسانها مىتوانند تحت تعلیمات انسانساز اسلام، پاک و علىوار زندگى کنند:
ز حیدریم من و تو ز ما عجب نبود
گر آفتاب سوى خاوران بگردانیم
اسوه و نمونه بودن على (ع) به مردانگى و شجاعت و انجام اعمال قابل ستایش و ستودنى آن بزرگ در ابعاد گوناگون، در تاریخ بشرى بهویژه تاریخ اسلام، بهقدرى برجسته و شگفتانگیز است که هر فرد بىغرضى که با زندگانى، افکار و شخصیت والاى آن ابوالعجایب کمى آشنا باشد سرتعظیم فرود مىآورد؛ چه برسد به علامه اقبال که بیشتر عمر خود را در راه شناخت اسلام و قرآن و بزرگان این دین برحق سپرى کرده است. اقبالى که على (ع) را نخستین مسلم اول مىخواند و سرمایه ایمان را عشق به على (ع) و حیات و زندگى خود را وابسته به محبت و دوستى او مىداند. شاعرى که جوشش چشمه درون خود را از فیضان زمزم وجود آن بزرگوار طلب مىکند. اوست که خاک وجودش سرشته با مهر و محبت على (ع) است و سوز و نواى درونش برخاسته از عشق به على (ع). آن على اعلى که گفتار و کردارش باعث قوت دین مبین شده و کاینات و موجودات از خاندان آن امام بزرگ رسم و آیین پذیرفته است. آن امامى که حضرت محمد (ص) او را بوتراب خوانده و خداوند متعال او را در کتابش یدالله لقب داده است.
از آنجا که اقبال در خانواده اى مذهبى به دنیا آمده بود عشق و علاقهاى به حضور در محافل مذهبى داشت. در این مجالس بود که مناقب حضرت على (ع) را مىشنیده است. لذا همواره فکرش متوجه به این نکته بوده و هیچگاه صفات و شخصیت مولا على (ع) از پیش چشم او دور نمىشده است. از این رو، در جاى جاى اشعارش ذکر على (ع) مىکند و اعمال قهرمانى و صفات ملکوتى و برجسته او را بیان و آرزو مىکند که همه مردم همچون او باشند: پنجه حیدر که خیبرگیر بود / قوت او از همین شمشیر بود
یا:
بده او را جوان پاکبازى
سرورش از شراب خانهسازى
قوى بازوى او مانند حیدر
دل او از دو گیتى بىنیازى
اقبال در اشعار و مقالات و سخنرانىهایش همیشه سعى کرده است قهرمانان اسلامى را از لابلاى صفحات تاریخ بیرون بکشد و جلوى چشم مسلمانان به عنوان سرمشق و نمونه قرار دهد. شاخصترین این افراد حضرت محمد (ص) و امام على (ع) و فاطمه زهرا (س) وامام حسین (ع) هستند، اقبال که اشعارى از روى صدق و صمیمیت و سرشار از شور و احساس در باره آن بزرگواران سروده و فضاى شعر خود را با یادکرد آنان عطرآگین کرده است. وقتى مناقب علوى را در اشعار اقبال مىخوانیم این احساس به ما دست مىدهد که وى حقیقتا شاعرى است علىشناس. انسانى که گویى سالهاى عمرش را با نام و یاد و شخصیت و رفتار و کردار على (ع) گذرانده و سخت تحت تأثیر نفوذ علمى و عملى آن اسوه تقوا و علم و فضیلت بوده است. اقبال، على (ع) را قطبنماى کشتى نجات مىداند و مطالعه روش زندگانى و خط مشى او را الهامبخش سعادت انسانها.
اعتقاد قلبى و باور درونى اقبال نسبت به على (ع) از اشعارى که در منقبت و توصیف آن جناب سروده بهخوبى محسوس است. او است که على را برتر و والاتر از همه مىداند و مىگوید:
هزار خیبر و صد گونه اژدرست اینجا
نه هر که نان جوین خورد حیدرى داند
نه هر که طوف بتى کرد و بست زنارى
صنمپرستى و آداب کافرى داند
یا
نعره حیدر نواى بوذر است
گرچه از حلق بلال و قنبر است
هریکى از ما امین ملت است
صلح و کینش صلح و کین ملت است
نظر شما