در سوگ بانوی آب و آینه «۱»؛

فضای سینه پر از عشق بی‌کرانه‌ی توست

فضای سینه پر از عشق بی‌کرانه‌ی توست

شعر فاطمی چه در قالب مدح و چه مرثیه از جمله موضوعاتی است که همواره در طول تاریخ تشیع مورد التفات شاعران ولایی بوده است.

به گزارش خبرنگار مهر، شعر فاطمی چه در قالب مدح و چه مرثیه از جمله موضوعاتی است که همواره در طول تاریخ تشیع مورد التفات شاعران ولایی بوده است.هرچند باید اذعان داشت که این دسته از اشعار در مقایسه با اشعار عاشورایی از حجم کمتری برخوردار است. به مناسبت ایام فاطمیه، اشعار فاطمی را تقدیم نگاه تان می کنیم.

از شعلــۀ نـار گـل بـه احمـد دادند

بـر بانوی وحی تحفـه بی حد دادند

ضــرب لگـد و غـلاف تیـــغ و سیلـی

اجـریست کــه بــر آل محمـد دادنــد

از هر طرفی که رهسپر می گشتم

پیـش ضــربـات او سپــر می گشتم

همــراهم اگـر نبـود در کوچه حسن

تـا خانـۀ خـود چگونـه بر می گشتم

کی بــود گمـان بـه فتنه دامن بزنند

آتـش بـه سـرای حـی ذوالمن بزنند

ای اهـل مدینـه از شمـا می پرسم

کی دیده سه نامرد به یک زن بزنند

غلامرضا سازگار

من ندیدم که شبی پلک بهم بگذاری
هرشب از شدت درد کمرت بیداری

استراحت کن عزیزم ، بخدا میدانم
خسته ای ، بی رمقی ، سوخته ای ، بیماری

جان من سعی نکن با کمر تا شده ات
محض آرامش من بستر خود برداری

سرفه هایت بخدا قاتل جانم شده است
بس که خونابه در این سینه ی زخمی داری

سعی کن خوب شوی ، ای همه دارایی من
زینبت را به چه کس بعد خودت بسپاری

مونس خستگی حیدر خیبر شکنی
تو نباشی چه کسی میدهدم دلداری

پوریا باقری

هم برای من به انصار و مهاجر رو زدی
هم صبوری کردی و در خانه ام سوسو زدی

چند ماهی درد پهلو را تحمل کرده‌ای
خواستی برخیزی از جا تکیه بر زانو زدی

رو به بهبودی ست حالت یا برای دلخوشی
بسترت را جمع کردی خانه را جارو زدی

اینقدر زحمت به خود دادی برای مرتضی
کودکان را با چه حالی شانه بر گیسو زدی

یک کلام از درد خود با من نگفتی هیچ وقت
مخفی از چشمان حیدر دست بر پهلو زدی

گر چه این همسایه‌ها از پشت خنجر میزنند
با دعایت زخم آن‌ها را سحر دارو زدی

از تمام غصه‌ها این غم علی را میکشد
تو برای من به انصار و مهاجر رو زدی

محسن صرامی

به دل شعله ورم سایه ی دریا افتاد

عاقبت قرعه به نام من تنها افتاد

زهر هم سوخت به حال جگر سوخته ام

شعله شد آب شد و خون شد و از پا افتاد

باز هم خاطره هایم همگی زنده شدند

راه من باز بر آن کوچه ی غم ها افتاد

یادآن کوچه ی باریک همان کوچه ی تنگ

کوچه ای که گذر سنگدل آن جا افتاد

شور می زد دلم و در دل آن وانفسا

چشم نامرد به ناموس علی تا افتاد

آن چنان زد که ره خانه ی خود گم کردیم

آنچنان که به رخ برگ گلی جا افتاد

مادرم روی زمین بود و پی ام می گردید

من نفس می زدم او از نفس اما افتاد

پاره های جگرم می چکد از کنج لبم

باز در خانه ی من روضه ی زهرا افتاد

یاد آن کوچه که با مادر خود می رفتم

دیدم آن روز در آن راه چه غوغا افتاد

دست بر شانه ی من دست دگر بر دیوار

مادرم خواست بخیزد ولی از پا افتاد

حسن لطفی

شنیده می‌شود از آسمان صدایی که...

کشیده شعر مرا باز هم به جایی که ...

نبود هیچ کسی جز خدا،خدایی که...
نوشت نام تو را، نام آشنایی که -

پس از نوشتن آن آسمان تبسم کرد
و از شنیدنش افلاک دست و پا گم کرد

نوشت فاطمه، شاعر زبانش الکن شد
نوشت فاطمه هفت آسمان مزین شد

نوشت فاطمه تکلیف نور روشن شد
دلیل خلق زمین و زمان معین شد

نوشت فاطمه یعنی خدا غزل گفته است
غزل قصیده‌ی نابی که در ازل گفته است

نوشت فاطمه تعریف دیگری دارد
ز درک خاک مقام فراتری دارد

خوشا به حال پیمبر چه مادری دارد
درون خانه بهشت معطری دارد

پدر همیشه کنارت حضور گرمی داشت
برای وصف تو از عرش واژه بر می‌داشت

چرا که روی زمین واژه‌ی وزینی نیست
و شأن وصف تو اوصاف اینچنینی نیست

و جای صحبت این شاعر زمینی نیست
و شعر گفتن ما غیر شرمگینی نیست

خدا فراتر از این واژه‌ها کشیده تو را
گمان کنم که تو را، اصلاً آفریده تو را

که گرد چادر تو آسمان طواف کند
و زیر سایه‌ی آن کعبه اعتکاف کند

ملک ببیند و آنگاه اعتراف کند
که این شکوه جهان را پر از عفاف کند

کتاب زندگی‌ات را مرور باید کرد
مرور کوثر و تطهیر و نور باید کرد

در آن زمان که دل از روزگار دلخور بود
و وصف مردمش الهاکم‌التکاثر بود

درون خانه‌ی تو نان فقر آجر بود
شبیه شعب ابی‌طالب از خدا پر بود

بهشت عالم بالا برایت آماده است
حصیر خانه‌ی مولا به پایت افتاده است

به حکم عشق بنا شد در آسمان علی
علی از آن تو باشد... تو هم از آن علی

چه عاشقانه همه عمر مهربان علی!
به نان خشک علی ساختی، به جان علی

از آسمان نگاهت ستاره می‌خواهم
اگر اجازه دهی با اشاره می‌خواهم-

به یاد آن دل از شهر خسته بنویسم
کنار شعر دو رکعت، نشسته بنویسم

شکسته آمده‌ام تا شکسته بنویسم
و پیش چشم تو با دست بسته بنویسم

به شعر از نفس افتاده جان تازه بده
و مادری کن و این بار هم اجازه بده

به افتخار بگوییم از تبار توایم
هنوز هم که هنوز است بی‌قرار توایم

اگر چه ما همه در حسرت مزار توایم
کنار حضرت معصومه[س] در کنار توایم

فضای سینه پر از عشق بی‌کرانه‌ی توست
"کرم نما و فرود آ که خانه خانه‌ی توست"

سید حمیدرضا برقعی

کد خبر 5376375

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha