خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و اندیشه: مهرداد مراد یکی از نویسندگان داستانهای پلیسی و پژوهشگر اینگونه ادبی بهتازگی یادداشت جدیدی درباره گوشهای دیگر از ادبیات پلیسی جهان نوشته و آن را برای انتشار در اختیار مهر قرار داده است. تا پیش از این، علاوه بر گفتگوها و اخباری از ایننویسنده منتشر کردهایم، ۹ یادداشت و مقاله کوتاه هم از وی منتشر کردیم که زوایای مختلفی از تاریخ ادبیات پلیسی جهان را برای مخاطبان و علاقهمندان اینژانر تشریح میکردند.
یادداشتهایی که تاکنون از مراد، با رویکرد معرفی ادبیات پلیسی به مخاطبان منتشر کردهایم، به ترتیب زیر هستند:
ژانر جنایی در ادبیات جهان/ همه چیز با«قتل در خیابان مورگ» آغاز شد
ژانر نوآر هنوز زنده است/ ضدقهرمان کیست؟
مروریبر عصر طلایی رمانهای کلاسیک/ کارآگاهان زن چگونه آمدند؟
کارآگاههای هاردبویلد چگونه قدم به بازار کتاب گذاشتند؟
واکاوی یک ژانر در عصر ویکتوریا/ جنایینویسی چگونه پا گرفت؟
نوشتن ازتبهکاران خیلی سخت است/تریلر بایدازصفحه اول مخاطب را بگیرد
فمفتال کیست؟/آشنایی با اغواگران داستانهای نوآر
ضد باورها و مساله زنان در تریلرهای روانشناختی
ضدّکارآگاهی با نام آرسن لوپن/مروری بر رمانهای پلیسی آرسن لوپنی
یادداشت جدید مراد درباره ژانر نوآر است که مشروح متن آن در ادامه می آید:
در همه دنیا، ادبیات سیاه یا ژانر نوآر که در عام به آن «بکش یا بمیر» میگوییم، طرفداران پر و پاقرصی دارد. اما چه عواملی باعث جذابیت ماندگار آن شده و پشت یک داستان یا یک فیلم نوآر قرار میگیرند؟ آیا به خاطر محیط و توصیف فضای شهری خطرناک است؟ آیا به خاطر نورپردازیهای سیاه و سفید، اخلاقهای تند و زهرماری یا دیالوگهای هاردبویلد است؟
شاید یکی از راههای فهم دقیق اینگونه داستانها این است که در باره کسانی تحقیق کنیم که برای اولین بار این داستانها را نوشتهاند و یا تاریخ و زمانهایی که این داستانها در آن منعقد شدهاند. از نگاه منتقدان، ژانر نوآر ترکیبی از یک درام انسانی با رکود بزرگ بعد از جنگ جهانی و ظهور یقه آبیهای آمریکایی است. در واقع نویسندگانی مانند «دشیل همت»، «جیمز ام کین» و «کورنل وورلیچ» با نگاهی به یقه آبیهای آمریکایی و رویاهای آنها، داستانهای خود را شروع کردند. «بکش یا بمیر» داستانهای نوآر که در نمایشنامههای شکسپیر معمولاً در میان قلعههای سر به فلک کشیده اتفاق میافتاد، این بار در اسکلهها، ریل راهآهن و یا کافههای آمریکایی صورت میگرفت. یعنی محل زندگی طبقه مردم کارگر معمولی.
با ورود داستانهای پر تعلیق و جنایی به بازار نشر، خوانندگان احساس کردند که باید کمی صافتر بنشینند چرا که تعلیق موجود در داستانها برایشان آشناتر و محتملتر به نظر میرسید و جذاب بود. در واقع، با ورود این داستانها، یقهآبیهای آمریکایی احساس قدرت کردند. انگار که این داستانها میخواستند بگویند، به شهر جالبی که ساخته و پرداخته ماست و در آن زندگی میکنیم، خوب نگاه کنید. اینجا در عین خشونت، همه چیز شیک و در کمال خونسردی اتفاق میافتد. شاید هم برای اولین بار، این داستانهای نوآر بودند که راه را باز کردند و به افراد غیر اشرافی اجازه دادند تا خود و زندگی خود را از طریق ادبیات به نمایش بگذارند. البته تکنولوژی هم در این میان نقش داشت. برای نمونه میتوان به ماشین تحریر اشاره کرد. ماشین تحریرِ قابل حمل که با تولیدی انبوه وارد بازار میشدند. ماشین های تحریری که به نویسندگان اجازه می داد تا افکار خود را تبدیل به کتاب یا مجلههایی با ظاهر شیک و پرمخاطب کنند. اول از شهرهای بزرگ شروع شد و بعد هم از شهرهای کوچک آمریکا، دستنوشتههایی خلق شد و برای انتشار به مجلههایی مانند «بلک ماسک» فرستاده شد.
این اولین خیزش ژان نوآر بود. بیشتر خالقان این گونه ادبی، افرادی مانند «اد مک بین» بودند که به خاطر آن رکود عظیم در کوچه پس کوچههای جنوب شهر بزرگ شده بودند. شاید اگر به نوع زندگی آنها بیشتر دقت کنیم و محیط زندگی آنها را بیشتر بشناسیم، پی ببریم که این دیالوگهای تند و تلخ و کوتاه و سخت داستانها از کجا نشأت میگیرند. همینطور میتوانیم دریابیم که این نگرش بدبینانه در رمانها از کجا آمده است. در حقیقت این رفتارهای خشن و جسورانه با چاشنی سوءظن و بدبینی، ناشی از فقر و زندگی سخت در همین خیابانهای پست است. هاردبویلد در واقع از همان زرنگ بازیهای خیابانی دوران کودکی نشات میگیرد که مردم مجبور بودند برای حفظ بقای خویش، خیلی هوشمندانه از آن کمک بگیرند.
اگر میخوانیم و یا میبینیم که عدالت خواهی اغلب مضمون مشترک این داستانها است، به این دلیل است که افراد طبقه پایین جامعه کمی دقیقتر از آن آگاه هستند و بیشتر درک میکنند. همان مردمی که در داستانهای سیاه توسط قانون و یا باندهای گانگستری خفت میشوند و مجبورند تا جرمی را مرتکب شوند. در نهایت هم میبینند که قانون و دادگستری برای طبقات فقیر و ثروتمند فرق قائل میشود. آنهایی که برای دزدیدن یک آبنبات بشدت مجازات میشوند و ثروتمندانی که با گرفتن وکیلهای معتبر از تاوان گناه خود براحتی شانه خالی می کنند.
وقتی از این دریچه به ژانر نوآر نگاه می کنیم، می توانیم آن را به عنوان یک نقطه عطف واقعی در تاریخ هنر هم ببینیم. در اروپای دنیای قدیم با آن سیستم پر فساد بین اشراف و عوام؛ این اشراف بودند که اگر نگوییم همه اما بیشتر آنها، بر ادبیات، نمایش، موسیقی و هنر مسلط بودندعلیرغم اینکه کاملاً واضح است که این ورقهای بازی به صورت تقلبی روی هم چیده شدهاند اما نویسندگانی مثل «جیم تامسون»، «اد مکبین» و «میکی اسپیلین» نشان دادند که ضد قهرمان هنوز میتواند تا پای جان برای حقش بجنگد و آزاد و شرافتمند بمیرد، بدون اینکه به موانع پشت کند.
وقتی از این دریچه به ژانر نوآر نگاه می کنیم، می توانیم آن را به عنوان یک نقطه عطف واقعی در تاریخ هنر هم ببینیم. در اروپای دنیای قدیم با آن سیستم پر فساد بین اشراف و عوام؛ این اشراف بودند که اگر نگوییم همه اما بیشتر آنها، بر ادبیات، نمایش، موسیقی و هنر مسلط بودند. حتی برای هنرمند بودن هم نیاز به ارتباطات اجتماعی و دعوت به سالنهای بزرگ بود. اگر به تاریخ مراجعه کنیم، متوجه میشویم که تا نیمه دوم قرن هجدهم و حتی تا اوائل قرن نوزدهم بسیاری از مشهورترین نویسندگان بریتانیایی با امپراطوری و جامعه اشرافی در ارتباط تنگاتنگ بودند. به عنوان مثال میتوان به سری داستانهای پوآرو از آگاتا کریستی اشاره کرد که قاتل و مقتول و کارآگاه اشرافزاده و نجیبزاده بودند.
ژان نوآر در آمریکا توسط مردم عادی ایجاد شد آن هم برای مخاطب عام. زمانی که این اتفاق افتاد کم کم همه در دنیا نشان دادند که مردم عادی میتوانند چقدر باهوش، شایسته، شجاع و ماجراجو باشند. با هجوم داستانها به سینما و اکران فیلمهای هیجانانگیز آمریکایی ناگهان دنیا مشاهده کرد که افراد عادی اغلب خیلی هم جذابتر از اشرف متکبر و گندِ دماغ هستند. مبارزه با فقر و زندگی کارگری و بعد هم جنگ جهانی، مردمی را به وجود آورد که بسیار سرسخت بودند و هرگز کلاه خود را در مقابل یک اشرافزاده از سرشان بر نمیداشتند. قهرمانان داستانهایی مثل «شاهین مالت» اهمیت نمیدادند که شما که هستید و یا پدرتان کیست. اگر از سر راهشان کنار نمیرفتید، فکتان را میشکستند. شاید بتوان اوج تنش فرهنگی بین اشرافیت و مردم عادی را در فیلم مرگ سخت (۱۹۸۸) از نظر گذراند. فیلمی که یک نبرد طبقاتی را به نمایش گذاشت و با تشویق جهانی روبرو شد.
همه چیز تغییر کرده بود. سلبریتی ها مهمتر از ثروتمندان و طبقه اشراف شدند. هرکس می توانست تلاش کند تا سلبریتی باشد. دیگر برای پادشاه شدن نیاز به ژن خوب نبود. مثلاً کدام پادشاه میتواند ادعا کند که جذابتر و مشهورتر از «کلارک گیبل» است. مفهوم اشرافزادگی از داستانهای حماسی و تراژیک حذف شد. تاج و تختشان به غارت رفت و وارد رینگهای بوکس شد. اینک بوکسورها بودند که میتوانستند خودشان را پادشاه بنامند و با مسابقات خود حماسه به وجود بیاورند. آن هم از نوع نژاد سیاه.
در مجموع میتوان، ژان نوآر را تصویری هنری از افزایش قدرت و اعتمادبهنفس طبقه متوسط جامعه دانست. این داستانها، تاریخی که در آن اشراف تودههای جمعیت را در جهل و بی سوادی نگه می داشتند، نابود کرد و آنها را به نوشتن، نقاشی کردن و خواندن و در نهایت آزادگی واداشت. ژانر نوآر آنقدر قدرت گرفت که به سبکهایی مثل اکسپرسیونیست های آلمان، کارگردانان بزرگی مثل هیچکاک و نویسندگان ادبی بزرگی مثل کامو الهام بخشید. پس زمانی که مشغول تماشای یک فیلم سیاه و سفید نوآر یا فیلم رنگی نئونوآر یا حتی خواندن یک رمان در ژانر نوآر هستید، بدانید که دارید یک داستان منحصر به فرد را میخوانید و یا میبینید. داستان مردانی که با هنر خود یاغیگری کردند، انرژی به خرج دادند و برای جامعه خود الهامبخش آزادی بودند.
نظر شما