۱۰ دی ۱۴۰۱، ۷:۴۸

تحلیل روان‌شناختی تحولات صدر اسلام/۱۴؛

آیا زبان دین واقع‌نماست یا زبان اسطوره‌ای است یا تمثیلی؟

 آیا زبان دین واقع‌نماست یا زبان اسطوره‌ای است یا تمثیلی؟

اگر انسان به کسی خیلی علاقه‌مند شود، پس از مدتی این علاقه استقرار پیدا می‌کند و در این حالت، در طرف مقابل فقط زیبایی‌ها و کمالات را می‌بیند و خیال می‌کند این اصلاً در عالم بی‌نظیر است.

خبرگزاری مهر - گروه دین و اندیشه: تاریخ به عنوان یکی از ابعاد و مظاهر فرهنگ و تمدن حائز اهمیت است، زیرا شناخت و دریافت گونه‌های مختلف هر فرهنگ و تمدنی بدون دسترسی به تاریخ انواع هنرها و دانش‌هایی که در تمدن ظهور کرده یا تکامل یافته ممکن نخواهد بود. اسلام هم که دینی کامل و غنی و دارای فرهنگ و تمدن عالی است توجّه بسیاری به تاریخ و تاریخ نگاری دارد. با یک نگاه کلی به آیات قرآن و کلام بزرگان دین می‌توان به اهمیت تاریخ پی برد. طوری که یک سوم آیات قرآن در مورد سرگذشت امت‌های گذشته است که خداوند به منظور عبرت گیری انسان‌ها این قصه‌ها را بیان فرموده است. منشأ اصلی و حقیقی تاریخ‌نگاری اسلامی و نیرومندترین عامل الهام بخش مورخان برای پژوهش و تدوین تاریخ، دین اسلام بود که از شعور نیرومند تاریخی برخوردار است.

اشارات قرآن به وقایع و حوادث تاریخی حاکی از نگرش تاریخی به حوادث گذشته و بیانگر غایت تاریخ از دیدگاه قرآن و حاوی درس‌های مهم تاریخ و تجارب تاریخی است. «به راستی در سرگذشت آنان، برای خردمندان عبرتی است. سخنی نیست که به دروغ ساخته شده باشد، بلکه تصدیق آنچه [از کتاب‌هایی‏] است که پیش از آن بوده و روشنگر هر چیز است و برای مردمی که ایمان می‌آورند رهنمود و رحمتی است.»تاریخ از دیدگاه بزرگان دین و مورخان اسلامی بهترین راهنمای انسان برای آگاهی از احوال نیکان، محرّک کسب فضائل و طرد رذائل و مشوق زهد از طریق تجربه پذیری از دگرگونی‌های روزگار و حصول نیرویی برای تمییز درست از نادرست و تحلیل و نقد و پیش بینی حوادث از طریق مقایسه آنها است. آنچه پیش‌رو دارید گزیده‌ای از سخنان آیت‌الله مصباح‌یزدی است که در تاریخ ۲۵/‏۰۹/‏۱۳۹۴‬ پیرامون تحلیلی روان‌شناختی از تحولات صدر اسلام ایراد کرده‌اند:

در این دوره این موضوع را مطرح کردیم که چه می‌شود افرادی با سوابق و معلومات خوب تغییر مسیر می‌دهند و گاهی ۱۸۰ درجه مسیرشان عوض می‌شود. در تحلیل این موضوع با استفاده از فرمایشات امیرمؤمنان در نهج‌البلاغه به این نتیجه رسیدیم که در سقوط انسان غالباً سه عامل هوای نفس، دنیا و شیطان با هم همکاری دارند. درباره هوای نفس چند جلسه بحث کردیم و پس از جمع‌بندی نتایج، وارد بحث دنیا شدیم که به یک معنا بحثی جنجالی است و در آن نکته‌های ابهام زیادی وجود دارد. گفتیم دنیا صفت برای موصوف محذوف «الحیاة» است. دنیا به معنای نزدیک است و حیات انسان به الحیاة الدنیا و الحیات الاخرة تقسیم می‌شود. ما انسان‌ها یک زندگی نزدیک داریم که اکنون با آن مواجه هستیم و یک زندگی پسین داریم که به دنبال می‌آید. در قرآن برای این زندگی تعبیرات الدنیا، الاولی و العاجلة، و برای زندگی پسین، الآخرة و الآجلة به کار رفته است. این دو واژه صدها بار به صورت‌های مختلف در کتب آسمانی تکرار شده است و شاید بتوانیم بگوییم در مکتب انبیا سلام‌الله‌علیهم‌اجمعین هیچ واژه‌ای به اندازه این دو واژه مطرح نشده است؛ حتی برخی ادعا کرده‌اند که بیش از ثلث آیات قرآن درباره این دو موضوع است. جای سؤال است که این مسئله چه اهمیتی دارد که این قدر روی آن تکیه شده است؟ مردم در مقابل این معرفت چه اشتباهاتی داشتند که این قدر این مسئله تکرار شده است؟ برای این‌که بحث نسبتاً جامعی در این‌باره مطرح کنیم لازم است ابتدا چگونگی برخورد مردم با این دو واژه و هم‌چنین اعتقاد آن‌ها به وجود آخرت را بررسی کنیم تا دلیل این همه تأکید روشن شود.

انکار آخرت

روشن است که گروهی صاف و صریح آخرت را انکار می‌کنند و می‌گویند: هیچ خبری نیست، زندگی همین است که اکنون داریم و بعد از این زندگی دیگری نیست؛ هر کسی از وقتی که متولد می‌شود، مدتی در این عالم زندگی می‌کند و مراحلی را می‌گذراند. یک روز هم می‌میرد و تمام می‌شود. آیات قرآن نیز این ادعا را از کسانی نقل کرده است؛ إِنْ هِی إِلاَّ حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَنَحْیا؛ [۱] حیاتی جز همین حیات و زندگی دنیا نیست. حتی برخی به گمان خویش دلیل اقامه کرده‌اند تا ثابت کنند که آخرت ممکن نیست وجود داشته باشد.

برخورد دیگر مربوط به کسانی است که مفاهیم دینی را اسطوره‌ای می‌دانند و می‌گویند آن‌چه در کتاب‌های دینی وجود دارد نظیر اساطیر است؛ إِنْ هَذَآ إِلاَّ أَسَاطِیرُ الأَوَّلِینَ. [۲] این گروه می‌گویند: کتب آسمانی مثل کتاب کلیله و دمنه می‌ماند. این کتاب، کتاب خیلی خوبی است، از آن هم استفاده می‌شود، باید هم از آن بهره گرفت، اما این بدان معنا نیست که واقعاً داستان موش و گربه یا گرگ و میشی که در این کتاب است، واقعیت داشته باشد. این‌ها داستان‌هایی است که منظور نویسنده از بیان آن‌ها، القای راز و پیامی است. آنها معتقدند داستان‌ها و مطالب قرآن هم برای این است که در تربیت مردم تأثیر خوب داشته باشد و این‌گونه نیست که حتماً واقعیت داشته باشد. قرآن با زبان خاصی مطالبی را بیان کرده است تا مردم باورهایی پیدا کنند و برای ارزش‌هایی که اعتبار می‌شود بها قائل شوند و آن‌ها را ملاک عمل قرار دهند.

امروز یکی از مسائلی که در الهیات دنیا به‌خصوص مسیحیت مطرح است، همین بحث زبان دین است. در این‌که آیا زبان دین واقع‌نماست یا زبان اسطوره‌ای است یا تمثیلی، بحث‌هایی بین دانشمندان مطرح است و بحث زنده روز در دنیاست. اخیراً در کشور ما نیز کمابیش این‌گونه بحث‌ها مطرح می‌شود که زبان دین چه زبانی است؟ عده‌ای می‌پندارند زبان قرآن زبان تمثیل است؛ مثلاً درباره آیه ۳۲ سوره الحاقة که می‌فرماید: ثُمَّ فِی سِلْسِلَةٍ ذَرْعُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعًا فَاسْلُکُوهُ، می‌گویند واقعاً این‌گونه نیست که روز قیامت گناهکاری را در زنجیری به طول هفتاد ذراع ببندند و با این زنجیر بکشانند؛ بلکه این بیان تمثیلی است و می‌خواهد بگوید خیلی زندگی سختی دارد و دست و پایش را محکم می‌بندند و نمی‌گذارند تکان بخورد! گاهی یک مسلمان معتقد و چه‌بسا نمازخوان که درباره بحث‌های دینی و اظهار ارادت به ائمه و پیغمبر اکرم بحث می‌کند، وقتی از دنیا و آخرت بحث می‌کند می‌گوید: حقیقت دنیا و آخرت حقیقت سود و ارزش است؛ آخرت هم همین‌جاست و زندگی دیگری نیست که انسان دوباره زنده شود. زندگی ما در این‌جا دو جور است. یک وقت برای سود کار می‌کنیم و یک وقت برای ارزش، اگر برای سود کار کردیم اسمش دنیاست، اگر به خاطر ارزشش کاری را انجام دادیم خودش آخرت است. پس آخرت یعنی همین‌جا، و خوب است که انسان برای ارزش کارها را انجام بدهد تا هم وجدانش راضی باشد و هم جامعه اصلاح شود. این دیدگاه دنیا و آخرت را دو چهره از همین زندگی مادی و انگیزه‌های انسان می‌داند، و آیاتی و روایاتی که دلالت بر وجود آخرت پس از مرگ می‌کند را زبان اسطوره‌ای می‌داند و می‌گوید این زبان، زبان فیزیک یا تاریخ نیست که بخواهد واقعیتی را بیان کند؛ این زبان سمبلیک است و با مفاهیم نمادین با مردم سخن می‌گوید!

شک در آخرت

برخی دیگر گفته‌اند ما نمی‌توانیم بفهمیم که واقعاً آخرت هست یا نیست؛ گرچه کسانی می‌گویند هست، اما نه برای اثبات و نه برای نفی‌اش دلیل نداریم. این نظر در فرقه‌های مختلف فلسفی شایع است. می‌گویند: آخرت را نفی نمی‌کنیم چون نفی‌اش هم دلیل می‌خواهد، اما نمی‌توانیم به این‌ها دل ببندیم و این را یک واقعیتی حساب کنیم. قرآن درباره این گرایش هم اشاراتی دارد. می‌فرماید: بَلِ ادَّارَکَ عِلْمُهُمْ فِی الْآخِرَةِ بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ مِّنْهَا بَلْ هُم مِّنْهَا عَمِونَ؛ [۳] سه مرحله را ذکر می‌فرماید؛ یک مرحله این است که نسبت به آخرت علمی ندارند. شخص در این حالت اصلاً به صورت مسئله توجه نکرده است. سپس می‌فرماید: بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ مِّنْهَا؛ در این مرحله کأنه مسئله مطرح شده است و عدم توجه به جهل بسیط تبدیل شده است. می‌گوید نمی‌دانم و شک دارم. بعد پا را بالاتر می‌گذارد؛ بَلْ هُم مِّنْهَا عَمِونَ؛ اصلاً این‌ها کورند و نمی‌توانند آخرت را درک و باور کنند.

آخرت سایه‌ی دنیا

در گرایشی دیگر، افراد به دلائل شواهدی که برایشان پیش آمده مقداری منصف‌ترند و می‌گویند: این طور نیست که انسان وقتی می‌میرد نابود شود. پس از مرگ چیزی هست، اما به‌گونه‌ای نیست که بشود روی آن حساب کرد. آخرت شبیه خواب‌دیدن است. برخی برای این‌که شب خواب بد نبینند، در روز از برخی کارها پرهیز می‌کنند. این کار خوبی است، ولی اگر رعایت نکرد و خواب هم دید درست است که آشفته و ناراحت می‌شود ولی بالاخره بیدار می‌شود و می‌فهمد واقعیتی ندارد. این‌که انبیا تأکید دارند فریب دنیا را نخورید برای این است که پس از مرگ خواب بد نبینید. بعد از مرگ هم ممکن است آدم خواب‌های خوش یا ناخوشی داشته باشد. چه بسا این خواب طولانی باشد و انسان اذیت هم بشود، ولی به این معنا نیست که انسان واقعاً زنده شود. این گرایش می‌گوید دنیا اصل است و واقعیت دارد؛ آخرت نیز سایه‌ای از این دنیاست، خوابی است که انسان بعد از مردنش هم می‌بیند. همان اندازه که خواب و بیداری برای ما متفاوت است، دنیا و آخرت نیز با هم متفاوتند!

آخرت بی‌ارتباط با دنیا

گرایش دیگری می‌گوید: ممکن است انسان پس از مرگ زنده شود ولی همان نیز بخش دیگری از زندگی اوست و هر کاری اکنون می‌کنیم آن‌جا هم باید بکنیم. آن‌جا هم وقتی زنده شدیم دوباره باید از نو فعالیت‌هایمان را از سر بگیریم. خیلی نباید دغدغه داشته باشیم که وقتی زنده شدیم چه کار باید بکنیم. هر کاری حالا می‌کنیم آن وقت هم می‌کنیم! وَمَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً وَلَئِن رُّدِدتُّ إِلَی رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیرًا مِّنْهَا مُنقَلَبًا؛ [۴] می‌گوید: فکر نمی‌کنم قیامتی در کار باشد؛ اما اگر هم بود، مثل الان که خدا به ما نعمت داده، بعدش هم می‌دهد. این گرایش می‌گوید رابطه‌ای بین این زندگی و آن زندگی نیست. دو بخش از زندگی است، همانند جوانی و پیری. همه انسان‌ها می‌دانند که دوران پیری دوران از کارافتادگی‌شان است، اما برای آن عزا نمی‌گیرند، و می‌گویند بالاخره پیری هم بخشی از زندگی است، و وقتی پیر شدیم هر کاری از دست‌مان بر بیاید انجام می‌دهیم.

دنیای نقد و آخرت نسیه

گرایش دیگر مربوط به کسانی است که به خاطر ادله و شواهدی معتقد شده‌اند که ما حیات دیگری بعد از مرگ داریم، ولی این بدان معنا نیست که ما از اکنون عزای آن وقت را بگیریم. می‌گویند: زندگی دنیا امری است نقد و واقعیتی است که اکنون با آن مواجهیم. این را نمی‌توانیم رها کنیم برای امر نسیه‌ای که معلوم نیست چه‌قدر پس از مرگ طول بکشد تا برپا شود. فعلاً دم غنیمت است. آخرت را انکار نمی‌کنیم، زنده هم می‌شویم، اما نمی‌توانیم کارمان را بر این اساس تنظیم کنیم. به عبارت دیگر این گرایش می‌گوید: آخرت قبول، اما دنیا نقد است و آخرت نسیه و انسان عاقل نقد را به نسیه نمی‌دهد.

دنیا مقدمه آخرت

در مقابل همه این گرایشات، کسانی اعتقاد دارند که بعد از مرگ حیات واقعی وجود دارد و همه انسان‌ها زنده می‌شوند. آن زندگی نسبت به این زندگی، هم از نظر زمان و هم از نظر کیفیت قابل مقایسه نیست. آن‌ها باور دارند که این‌جا بالاخره تمام می‌شود، ولی آن زندگی تمام شدنی نیست. نعمت‌ها و عذاب‌های آن‌جا هم قابل مقایسه با این‌جا نیست و این نعمت‌ها یا عذاب‌ها با اعمال خود ما در این‌جا ساخته می‌شود؛ یعنی بین دنیا و آخرت رابطه سببیت و مسببیت برقرار است. بنابراین باید حواس‌مان را جمع کنیم، برنامه‌ای داشته باشیم و کارمان را درست انجام بدهیم تا برای سعادت آخرت که سعادتی ابدی است مفید باشد.

روشن است که این اعتقاد می‌بایست تأثیر بسیاری بر روی عمل انسان داشته باشد، اما باز کسانی یافت می‌شوند که دارای این اعتقاد هستند اما عملشان با کسی که منکر آخرت است، تفاوت چندانی ندارد. اصل مسئله این‌جاست. ما الحمدلله کسانی نیستیم که منکر آخرت باشیم یا برای آن تفسیرهای غلط بکنیم. قبول داریم که زندگی آخرت حیات حقیقی است، به حساب‌ها دقیقاً رسیدگی می‌کنند و مو را از ماست می‌کشند؛ فَمَن یعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیرًا یرَهُ؛ [۵] اما در مقام عمل طور دیگری رفتار می‌کنیم. تمام این مقدمات برای این بود که ما مخاطب را در کلام خدا و روایات بشناسیم. روشن است که خداوند به منکران آخرت نمی‌گوید: لَا تَغُرَّنَّکُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا. [۶] مخاطب این سخن افرادی مانند «منِ» معتقدند؛ وگرنه آنکه منکر است نمی‌ترسد، و می‌گوید این‌ها همه‌اش دروغ و افسانه است.

دنیاطلبی آخرت‌باوران

خداوند می‌فرماید: مَن کَانَ یرِیدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِیهَا مَا نَشَاء لِمَن نُّرِیدُ ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُ جَهَنَّمَ یصْلاهَا مَذْمُومًا مَّدْحُورًا* وَمَنْ أَرَادَ الآخِرَةَ وَسَعَی لَهَا سَعْیهَا وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَئِکَ کَانَ سَعْیهُم مَّشْکُورًا؛ [۷] مردم دو دسته‌اند؛ بعضی‌ها همین زندگی زودگذر را می‌خواهند و اراده‌شان به همین زندگی عاجل و زودگذر تعلق گرفته است. خداوند می‌فرماید: این طور نیست که هر کس در این‌جا هرچه خواست، برایش میسر کنیم، اما به بعضی، از آن‌چه می‌خواهند، به اندازه‌ای که خودمان بخواهیم، می‌دهیم. اجباری نداریم، قولی هم نداده‌ایم که به هر کس هر چه خواست بدهیم، ولی راهی را باز گذاشته‌ایم و وسایلی فراهم را کرده‌ایم تا کسانی به بعضی از خواسته‌هایشان برسند. این سنت ما درباره کسانی است که طالب دنیا هستند؛ اما بعد آن‌ها را سرافکنده و سرزنش‌شده به جهنم می‌اندازیم و با خفت و خواری در آتش می‌سوزند. اما اگر کسانی خواستار آخرت باشند و تلاشی که شایسته طالب آخرت است انجام بدهند، ما از آن‌ها تشکر و قدردانی می‌کنیم. نتیجه قدردانی خدا چیست؟ لَهُم مَّا یشَاؤُونَ فِیهَا وَلَدَینَا مَزِیدٌ؛ [۸] هر چه بخواهند به آن‌ها می‌دهیم، حتی فوق آن‌چه عقل‌شان می‌رسد و می‌خواهند به آن‌ها می‌دهیم.

در آیه بعد، خداوند سنت خود را بیان می‌کند و می‌فرماید: کُلاًّ نُّمِدُّ هَؤُلاء وَهَؤُلاء مِنْ عَطَاء رَبِّکَ وَمَا کَانَ عَطَاء رَبِّکَ مَحْظُورًا؛ [۹] بنای ما بر این است که هر کس را در راهی که انتخاب می‌کند، کمک کنیم تا در آن راه پیش برود. اگر راه خوب را انتخاب کند کمک می‌کنیم پیشرفت کند. اگر راه بد را هم انتخاب کند رهایش نمی‌کنیم، زمینه را برایش فراهم می‌کنیم که به همان راهی را که انتخاب کرده است، برود. هر دو دسته را امداد می‌کنیم. چیزی جلوی عطیه خدا را نمی‌گیرد و بخشش الهی برای همه است، اما نحوه بخشش و تقسیم عطا تفاوت می‌کند.

روشن است که مخاطب آیات بالا کسانی هستند که آخرت را قبول دارند، اما برای کسانی که آخرت را قبول ندارند به‌گونه دیگری سخن می‌گوید. مثلاً برای بیان امکان آخرت می‌فرماید: شما زمین خشک را ببینید که باران می‌آید و چگونه در بهار گل‌ها می‌روید! دیدید چگونه زمین زنده شد؟ شما هم بعد از مردن‌تان زنده می‌شوید؛ وَاللَّهُ الَّذِی أَرْسَلَ الرِّیَاحَ فَتُثِیرُ سَحَابًا فَسُقْنَاهُ إِلَی بَلَدٍ مَّیِّتٍ فَأَحْیَیْنَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا کَذَلِکَ النُّشُورُ. [۱۰] برخی از بیان‌ها نیز برای بیان حکمت وجود آخرت است و می‌فرماید: اگر فکر کنید که زندگی فقط همین است که دنیاداران دارند، و به فرمایش امیرمؤمنان‌علیه‌السلام، هم‌چون سگ به جان هم می‌افتند، اصلاً آفرینش لغو و عبث بود؛ أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاکُمْ عَبَثًا. [۱۱] خداوند پس از بیان همه این مسایل به من و شما می‌گوید: فَلَا تَغُرَّنَّکُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا. بنابراین باید ببینیم انسان‌ها چگونه مغرور حیات دنیا می‌شوند تا بتوانیم برای خود چاره‌ای بیندیشیم.

خطر دلبستگی به دنیا

اگر انسان به کسی خیلی علاقه‌مند شود، پس از مدتی این علاقه استقرار پیدا می‌کند و در این حالت، در طرف مقابل فقط زیبایی‌ها و کمالات را می‌بیند و خیال می‌کند این اصلاً در عالم بی‌نظیر است و باید زندگی خود را به پای او بریزد. بعدها کم‌کم می‌فهمد این‌گونه نیست، و حتی اگر باشد نیز صلاح او نیست که زندگی‌اش را صرف او کند، و تصمیم می‌گیرد این علاقه را از سر خودش باز کند، اما هر کاری می‌کند نمی‌تواند؛ در خواب و بیداری، شادی و عزا به یاد اوست. اسیر این محبت می‌شود و هرچه می‌خواهد از این خلاص شود، نمی‌تواند و توانش را ندارد.

کسانی که نسبت به دنیا عشق پیدا می‌کنند، لذایذ دنیا برایشان این‌گونه می‌شود. شاید بعضی جوان‌ها را دیده باشید که عاشق دیدن فیلم‌های عجیب و غریب شده‌اند. فیلم‌هایی که غیر از خشونت و وحشت چیزی در آن‌ها نیست اما برخی جوان‌ها و نوجوان‌ها چنان عاشق آن‌ها می‌شوند که اگر آن‌ها را ده بار در روز هم ببینند، سیر نمی‌شوند. گاهی به خود می‌آید و می‌گوید این هیجانی که در اثر این وحشت پیدا می‌شود چیز مطلوبی نیست و ناراحت هم می‌شود، ولی باز هم دست برنمی‌دارد. حتی اگر روزی مستبصر شد و خواست دست‌بردارد، باز نمی‌تواند و همین‌که به خانه می‌رسد به سراغ آن وسیله می‌رود. آدمیزاد به‌گونه‌ای خلق شده است که وقتی از چیزی لذتی برد و این لذت تکرار شد، اسیر آن می‌شود. این حالت اگر درباره امور خوب مثل محبت خدا و اولیای خدا و کارهای خوب باشد کمک بزرگی برای انسان است، اما اگر در مسیر غلط هم بیفتد، بلای بسیار بزرگی است.

این‌که انسان با وجود علم به فانی بودن دنیا و اصالت آخرت، آن‌چنان دلباخته دنیاست که انگار وجود آخرت را محال می‌داند، برای آن است که عشق به امور دنیوی آهسته آهسته در دلش لانه کرده است و روز به روز رشد کرده و ریشه دوانده است. در این صورت دیگر نمی‌تواند آن را رها کند، و وقتی زمینه پیدا می‌شود که از آن استفاده کند و به خیالات و آرزوهای دنیوی خود برسد مسیرش را تغییر می‌دهد و همه چیز دیگر را فدای آن می‌کند. همین است که می‌فرماید: حب‌الدنیا رأس کل خطیئة. این سخن بدان معنا نیست که انسان باید از غذای شیرین بدش بیاید؛ این حماقت است که انسان از دیدن منظره زیبا بدش بیاید. حتی بعضی حیوانات هم از دیدن سبزه و گل خوششان می‌آید و بعضی پرندگان نیز از دیدن گل مست می‌شوند. دلبستگی و اسارت دنیا اشتباه است زیرا مانع می‌شود که انسان به وظایف و نعمت‌های بهتر، بادوام‌تر و با کیفیت‌تر برسد.

حکمت الهی اقتضا کرده است که انسان در این عالم از چیزهایی خوشش بیاید تا آثاری برایش مترتب شود؛ غذای خوب بخورد، مناظر زیبا ببیند و انس بگیرد. دوستی همسر و فرزندان حب الدنیا نیست؛ این‌ها احساساتی زودگذر است. موجی است که روی دریای وجود انسان پیدا می‌شود و باید بشود، اما اگر این موج تبدیل شد به موجی که کشتی را غرق می‌کند، باید جلوی آن را گرفت. اگر دلبستگی به این مسایل به‌گونه‌ای شد که انسان همه چیز دیگر را فراموش کرد و وظایف شرعی خود را پشت گوش انداخت، خطرناک می‌شود. در این حالت کارهای خیر و وظایف شرعی، به‌خصوص جهاد، با مزاج انسان نمی‌سازد و او را ناراحت می‌کند. خداوند در آیه ۲۴ سوره توبه می‌فرماید: قُلْ إِن کَانَ آبَاؤُکُمْ وَأَبْنَآؤُکُمْ وَإِخْوَانُکُمْ وَأَزْوَاجُکُمْ وَعَشِیرَتُکُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسَادَهَا وَمَسَاکِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَیْکُم مِّنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُواْ حَتَّی یَأْتِیَ اللّهُ بِأَمْرِهِ؛ نمی‌گوید اصلاً نسبت به امور دنیا بی‌تفاوت باشید و هیچ احساس خوشی نکنید. دلبستگی به دنیاست که مذموم است و مانع می‌شود انسان به وظایف خودش برسد. حب دنیا تا آن اندازه‌ای که عمومیت دارد و احساس زودگذری است مطلوب است و اشکالی هم ندارد، اما اگر انسان دل‌بسته آن شود، کار به جایی می‌رسد که همه چیز را کنار می‌گذارد و برده آن می‌شود.

نمونه‌های فراوانی از این مشکل وجود دارد. خداوند درباره یک نمونه از آن‌ها می‌فرماید: وَلَکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَی الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ؛ [۱۲] بلعم باعورا هم همین چیزهای دنیا را می‌خواست. در روایات هست که مستجاب‌الدعوه بود و مردم نزد او می‌آمدند. ایشان هم خیلی خوشش می‌آمد و عاشق این مقام، پست، احترام و هدایایی شد که مردم برایش می‌آوردند، و دیگر به حرف موسی هم گوش نداد. گفت خود ما دیگر کسی هستیم. همین آقا که خداوند آیات خودش را به او داده بود وقتی دلبستگی پیدا کرد و اسیر دنیا شد، فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَیهِ یلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یلْهَث.

اعاذنا وایاکم ان‌شاءالله.

[۱]. جاثیه، ۲۴.

[۲]. انعام، ۲۵.

[۳]. نمل، ۶۶.

[۴]. کهف، ۳۶.

[۵]. زالزال، ۸.

[۶]. لقمان ،۳۳.

[۷]. اسراء، ۱۸-۱۹.

[۸]. ق، ۳۵.

[۹]. اسراء، ۲۰.

[۱۰]. فاطر، ۹.

[۱۱]. مومنون، ۱۱۶.

[۱۲]. اعراف، ۱۷۶.

کد خبر 5651440

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha