۲۷ شهریور ۱۴۰۲، ۱۸:۱۸

برای «حسن یزدانی» که فرزند ایران است؛

قصه‌های بدون گره!

قصه‌های بدون گره!

حسن یزدانی را دوست داریم چون شادی‌ای که به ما می‌دهد همواره با یک غم عمیق آمیخته است، چون قصه را دوست داریم، حسن یزدانی را دوست داریم چون پیروزی در دنیا به تنهایی کافی نیست!

خبرگزاری مهر؛ گروه مجله - مرتضی درخشان: «سر ارنست هنری شکلتون» معروف‌ ترین کاشف قطب است، یک انگلیسی سخت‌کوش، یک دریانورد غیرنظامی و یک اسطوره تکرار نشدنی در قاره جنوبگان که کتاب‌های زیادی در خصوص مدیریت او در دنیای امروز وجود دارد.

شکلتون چهار بار برای ثبت دستاوردی بزرگ در عصر طلایی اکتشافات راهی قاره جنوبگان شد، اما جالب‌ترین نکته در مورد شکلتون این است که اسطوره به یاد ماندنی انگلیسی‌ها که متدهای مدیریتی‌اش را در چهارگوشه دنیا تدریس و تبلیغ می‌کنند هیچ وقت، تاکید می‌کنم، هیچ وقت به هدف واقعی خود یعنی ایستادن روی نقطه‌ای که به آن قطب جنوب می‌گویند نرسید!

بار اول در آستانه مرگ قرار گرفت و از نیمه راه برگشت، بار دوم که سرپرست تیم اکتشافی بود رکورد دنیا را جابه‌جا کرد، اما باز هم در مدار ۸۸ درجه راه خانه را در پیش گرفت، بار سوم اصلاً نتوانست مأموریت را شروع کند و در همان ابتدای کار گرفتار نجات تیمش شد و در بار آخر قبل از اینکه سوت آغاز رقابت برای کشفی جدید را بزند سکته کرد و مرد!

با این حال داستان قطب جنوب بدون داستان شکلتون یک داستان ناقص است، داستان قهرمانی که هیچ وقت برنده نشد.

در این بحر تفکر

«حسن یزدانی» به دیوید تیلور امریکایی باخت، اجازه بدهید این خبر تکراری را بی‌رحمانه‌تر اعلام کنیم، حسن یزدانی مقابل دیوید تیلور امریکایی ضربه فنی شد!

برای بعضی‌ها این خبر خیلی دردناک است، از جمله برای خود نویسنده درست در زمانی که داور کف دستش را روی تشک کوبید و پایان مسابقه را اعلام کرد، اما امروز که این کلمات را می‌نویسیم و می‌خوانیم از هیجان مسابقه خارج شده‌ایم و می‌خواهیم به دنیای واقعیت سری بزنیم، دنیایی که به ما توضیح می‌دهد نسبت کشتی ما و آمریکا، نسبت یزدانی و تیلور و خیلی نسبت‌های دیگری که در این مسابقه خودشان را نشان دادند به چه ترتیبی است.

ما حالا بعد از یک طوفان نشسته‌ایم و روی عرشه کشتی چای می‌نوشیم و به این فکر می‌کنیم که دنیا چطور است و می‌توانست چطور باشد. اگر امروز درست نبینیم فردا در هیجان طوفان بعدی، دست و پای خودمان را گم می‌کنیم.

آن ژاپنی نیم وجبی

ژاپن کشور جودو است، هم محل تولد و هم بلوغ این رشته است، رشته‌ای که حالا در کشور ما با تعلیق شناخته می‌شود، اما روزگاری با قهرمان‌هایی شناخته می‌شد که همه مدعی بودند. مثل «سید محمود میران»!

میران یک موهبت الهی بود، یک استعداد شگفت‌آور که پیش از مسابقه نیمی از راه را رفته بود، قد و قواره بی نظیر، قدرت بدنی مناسب، هوش بالا و تکنیک کلاسیک که تنبلی‌های گاه و بیگاه‌اش را جبران می‌کرد.

میران بارها تا آستانه خلق تاریخ پیش رفت، اما همیشه یک سد محکم پیش روی این جودوکای تاریخ ساز وجود داشت، او به یک جودوکای کوتاه قامت به اسم مونیتا از ژاپن می‌باخت و احتمالاً اگر تصاویر قدیمی را مرور کنید باز هم حرص می‌خورید که این نیم وجبی چطور می‌تواند قهرمان غول پیکر ما را شکست دهد؟

ابتدا همه فکر می‌کردند کوتاهی از میران است، تا اینکه «محمدرضا رودکی» جوان با فیزیک بهتر و تمرینات بیشتر جای میران را گرفت و از قضا رودکی هم حریف مونیتا نشد!

اشکال از جای دیگری بود. ما طرف خودمان را می‌دیدیم. می‌دیدیم که قهرمان ما همه را می‌برد و به یک کوتوله ژاپنی می‌بازد، غافل از اینکه طرف مقابل یک حرف دیگر زده می‌شد: «مونیتا همه دنیا را می‌برد، حتی محمود میران!»

اگر آن روزها را به خاطر بیاورید «الکساندر میخائیلیان» از روسیه، «عبدالله تنگری‌اف» از ازبکستان و «سوزوکی کیجی» از خود ژاپن هم در دنیا بودند که ما به آنها می‌باختیم، اما گربه سیاه ما شده بود مونیتا و این گربه سیاه به آینه دق ما و بقیه این اسامی بزرگ بدل شده بود.

مونیتا از ما بهتر تمرین می‌کرد، مربیان بهتری هم داشت، حریفان بهتر و بیشتری هم با او تمرین می‌کردند، خود مونیتا و فیزیک بدنی استثنایی‌اش هم شبیه «یاساهیرو یاماشیتا» قهرمان افسانه‌ای جودو بود که به خاطر نقطه ثقل نزدیک به زمین و با توجه به خصوصیات این رشته شکست‌ناپذیر می‌نمود. با تمام این تفاسیر باختن به مونیتا عجیب بود؟

تیلور از یزدانی بهتر است

بله، باختن به مونیتا برای ما که پنج دقیقه مسابقه جودو را از روی گیرنده‌های تلویزیونی می‌بینیم عجیب است، همانطور که باختن به تیلور به واسطه دیدن دوتا سه دقیقه عجیب است!

شما اگر یک کارشناس کشتی باشید، یک خبرنگار باشید، یک تاریخ‌نگار یا یک قاضی باشید حتماً اذعان می‌کنید که تیلور از حسن یزدانی بهتر است، اما آیا حسن یزدانی خوب نیست؟! دقت کنید که در مورد نایب قهرمان جهان صحبت می‌کنید، در مورد کسی که در تمام دنیای هشت میلیاردی نفر دوم در موضوع تخصصی خودش است و از هفت میلیارد و نهصد و نود و خورده‌ای میلیون نفر در دنیا بالاتر ایستاده است.

اما آیا ما حسن یزدانی را بیشتر از تیلور دوست داریم؟ حتماً درست است. حسن یزدانی با ما به یک زبان حرف می‌زند، با ما یک غذا می‌خورد، با ما یک لباس می‌پوشد، با ما به یک سمت و سو عبادت می‌کند و از همه مهم‌تر این است که با خوشحالی ما خوشحال و با ناراحتی ما ناراحت می‌شود. دست آخر هم وقتی می‌برد، این پرچم ماست که بالا می‌رود و سرود ماست که خوانده می‌شود.

حسن یزدانی جزئی از ماست، ما با حسن در یک جسم زندگی می‌کنیم، با او خم می‌شویم، زیر می‌گیریم، بدل می‌زنیم و کنده می‌کشیم و بعد از مسابقه خسته می‌شویم، با این تفاوت که بار تمریناتی که ما نمی‌کنیم را او به دوش می‌کشد.

یک بار مرحوم علی انصاریان به رضا صادقی گفته بود: «باغچه کوچک خانه پدری هرچه باشد از باغ بزرگ همسایه بهتر است.»

اتفاقاتی که به یاد می‌مانند

به قصه برگردیم، به جودو و سراغ «آرش میراسماعیلی» برویم، میراسماعیلی چهار بار روی سکوی قهرمانی جهان ایستاد، دو بار اول شد و دو بار برنز گرفت. نویسنده شک دارد که این آمار خیره‌کننده را به خاطر داشته باشید، چون از میراسماعیلی چیزی که در اذهان عموم مردم باقی مانده مسابقه ندادن در مقابل نماینده رژیم صهیونیستی است.

آرش به خاطر هدفی که پیش روی یک ملت بود از رقابت برای مدال طلای المپیک محروم شد و چیزی از او به یادگار ماند که پیروزی نبود! اگر این روزهای آرش و حاشیه‌هایی که خودش برای خودش رقم زد را فراموش کنیم آیا شما از میراسماعیلی آن مسابقاتی را به خاطر دارید که همه را می‌برد و قهرمان جهان می‌شد؟

به همین کشتی رجوع کنیم، در المپیک ۱۹۹۶ آتلانتا، «رسول خادم» طلا گرفت و عباس جدیدی به کورت انگل باخت، آن هم با ناداوری! شما کدام یک را به خاطر دارید؟ طلای خادم یا شکست دراماتیک جدیدی؟

قصه‌ها چطور ماندنی می‌شوند؟

حالا از پس حضورهای متعدد در جام جهانی می‌توان این سوال را راحت‌تر پرسید که کدام صعود ما به جام جهانی از همه به یاد ماندنی‌تر است؟ اصلاً کدام یکی را به خاطر دارید؟

برای من و نسل من که استرالیا تاریخ را به دو نیم کرد، ما آن شب برای مصدومیت احمدرضا عابدزاده مقابل ژاپن گریه کردیم، به گل به خودی علی اکبر استاد اسدی خندیدیم، به قلاب‌هایی که یکی بعد از دیگری برای تیم‌های آسیایی گرفتیم و آنها بالا رفتند، به تور پاره دروازه‌مان، به همه اتفاقات دراماتیکی که در راه صعود افتاد گریه کردیم و خندیدیم، همین شد که هشتم آذر برای ما تبدیل به تاریخ شد. در حالی که شاید حتی یادمان نباشد که گل محمد نصرتی مقابل بحرین ما را به جام جهانی برده، ما اصلاً دنیای بدون قصه را فراموش می‌کنیم. هرکدام از پستی و بلندی‌های مسیر استادیوم ملبورن را کنار بگذاریم قصه شل و شل‌تر می‌شود. امتحان کنید!

ما بارها در طول زندگی‌مان برده‌ایم، از پله‌های سکو بالا رفته‌ایم و آن بالا پرچم را روی قله نصب کرده‌ایم، بارها با هم سرود قهرمانی خواندیم و برای آنها که پایین ایستاده بودند و بالا رفتن ما را نگاه می‌کردند دست تکان دادیم.

اما توی همان قهرمانی‌ها، توی همان شادی‌ها، توی همان پیروزی‌ها و توی همان صعودها اگر غمی در دل آدم وجود داشته باشد که مثل درآمیختن تلخی و شیرینی چای در یک بعد از ظهر بارانی بشود ماندگار خواهد شد، مثل بیداری از کابوس است، مثل رسیدن است و اگر آن تلخی نباشد طعم شیرینی به زبان ما نمی‌آید.

بیایید فکر کنیم که چرا شکست‌ها، پیروزی‌ها را به یاد ماندنی‌تر می‌کند؟

ما فقط قصه به خاطر می‌آوریم

شما وقتی به کامپیوتر اطلاعات می‌دهید تا ذخیره کند آن را به صفر و یک تبدیل می‌کند، زبان کامپیوتر همین است، جور دیگری نمی‌فهمد. مثل بدن انسان که هر غذایی بخورد به صورت قند می‌سوزاند و به صورت چربی ذخیره می‌کند. مغز انسان هم همینطور است، هرچیزی که برای ذخیره کردن در آن وارد می‌کنیم باید به صورت قصه در بیاید، در غیر این صورت ذخیره نمی‌کند.

ما بارها در طول زندگی‌مان به عروسی می‌رویم، اما آن عروسی را به خاطر می‌آوریم که در آن برق رفته است، آن یکی که دعوا شده، آن عروسی که شام خوب نبوده یا مراسم به نوعی به هم ریخته است. ما هیچ وقت اتفاقاتی که مثل یک خط افتاده‌اند را برای مدت زیادی به خاطر نخواهیم آورد، چون گره داستانی یکی از لازمه‌های تبدیل یک رویداد به داستان است.

ما هر روز فرزندمان را از مدرسه به خانه می‌بریم، اما روزی را به خاطر می‌سپاریم که وقتی به مدرسه مراجعه می‌کنیم بگویند فرزند شما نیست! آن روز هیچ وقت فراموش نمی‌شود، هرچقدر هم که این گره داستانی زود باز شود بازهم توی ذهن آدم نقش بسته است. داستان‌هایی که گره نداشته باشند خیلی زود توی بقیه داستان‌ها حل می‌شوند، خود شما وقتی می‌خواهید خاطره‌ای در جمع دوستان یا اقوام تعریف کنید کدام یکی را انتخاب می‌کنید؟

داستان شکست یا داستان پیروزی؟

به همین دلیل است که داستان‌هایی برای ما ماندگارتر می‌شوند که پستی و بلندی بیشتری را تجربه کنند، به ابتدای داستان برگردیم، به جایی که ارنست شکلتون، معروف‌ترین کاشف قطب جنوب هیچ‌گاه به قطب جنوب نرسید. سرنوشت او اینقدر گره داشت، اینقدر پستی و بلند طی کرد و اینقدر داستان بود که در خاطر آدم‌هایی که در خصوص قطب جنوب تحقیق می‌کنند جاودانه شد.

دقت کنید، قطب جنوب ابتدا توسط «آموندسن نروژی» و سپس توسط اسکات انگلیسی به فاصله دو هفته لمس شد، حتی نام پایگاه تحقیقاتی قطب جنوب هم «آموندسن-اسکات» است، اما به جرأت می‌توان گفت که امروز اگر در مورد قطب جنوب تحقیق کنید نام ارنست شکلتون را بیشتر از هر کس دیگری خواهید دید. کاشف واقعی قطب جنوب آموندسن است، با سگ و سورتمه، خیلی راحت و بدون دردسر به قطب جنوب رسید، راستش را بخواهید قطب شمال هم توسط او کشف شد، اما عنوانش را با کسی شریک شد که به همراه تیمش توی کشف قطب جنوب مرد!

اسکات و تیمش سرنوشت دردناکی داشتند و در مسیری که آموندسن نروژی وزن اضافه کرده بود بر اثر گرسنگی و سرما مردند! اما تلخی همین قصه اینقدر زیاد بود که آن را تبدیل به داستان کرد. حالا بهترین زمان برای صحبت کردن در خصوص حسن یزدانی است، قهرمانی که احتمالاً حالا می‌دانیم که توی خاطره‌ها خواهد ماند!

فرزند ملت

حسن یزدانی حتماً توی خاطرات ما خواهد ماند، مثل «غلامرضا تختی»، مثل «علیرضا حیدری» که همیشه به کورتانیدزه می‌باخت، ما قهرمان‌های بزرگ‌تر از یزدانی و تختی و حیدری داشته‌ ایم و حتماً از این به بعد هم خواهیم داشت، کما اینکه «حمید سوریان» با شش مدال طلای قهرمانی جهان و یک طلای المپیک پرافتخارترین کشتی‌گیر تاریخ کشورمان است، اما کسی که توی قصه‌ اش غمی نهفته باشد، یکی که در بین بردهایش باخته باشد، یکی که قصه‌ اش شنیدنی باشد، هیچ‌گاه از ذهن ما پاک نخواهد شد.

ما حسن یزدانی را دوست داریم چون شادی‌ای که به ما می‌دهد همواره با یک غم عمیق آمیخته است، ما او را دوست داریم چون قصه را دوست داریم، ما حسن یزدانی را دوست داریم چون پیروزی در دنیا به تنهایی کافی نیست!

حسن یزدانی قهرمان است، اگر تمرین کند، تلاش کند و خودش را شکست دهد در المپیک می‌تواند تیلور را شکست بدهد، اما سوال واقعی اینجاست، اگر فرزند یک خانواده با تمام هزینه‌هایی که برایش شده نتواند رتبه اول کنکور شود دیگر فرزند آن خانواده نیست؟ حسن یزدانی فرزند ایران است، چه ببرد، چه ببازد!

کد خبر 5888834

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha

    نظرات

    • IR ۰۰:۱۰ - ۱۴۰۲/۰۶/۲۸
      0 6
      حسن بايد يك وزن بالاتر برود
    • جواد رستمی AE ۰۷:۴۳ - ۱۴۰۲/۰۶/۲۸
      12 0
      عالی بود. اوج اش هم آن جا که: حسن یزدانی قهرمان است، اگر تمرین کند، تلاش کند و «خودش را شکست دهد» در المپیک می‌تواند تیلور را شکست بدهد، .... خودش را شکست دهد یعنی ذهن اش را که در حال تسلیم شدن است شکست دهد و دوباره در نقش یک مبارز ظاهر شود.