۲۲ آبان ۱۴۰۲، ۱۵:۵۷

جرعه‌ای از‬ دریا؛

ماجرای سختگیری کسی از طرف رضاخان مأمور رسیدگی به امتحانات طلاب شد

ماجرای سختگیری کسی از طرف رضاخان مأمور رسیدگی به امتحانات طلاب شد

حکومت رضاخان برای برداشتن عمّامه بسیار فشار می‌آورد، کم‌کم تخفیفاتی داده و قرار شد عمّامه محدود باشد؛ مثلاً اگر کسی اجازه اجتهاد یا تصدیق مدرّسی داشته باشد، به صورت محدود مجاز باشد.

به گزارش خبرنگار مهر، کتاب جرعه‌ای از‬ دریا‬، ‬حاصل بنان و بیان فقیه محقق و رجالی برجسته آیت الله سید موسی شبیری زنجانی است که در سه فصل تنظیم شده است. مطالبی که در این کتاب از قول ایشان نقل شده است، حاوی نکاتی ارزشمند و خواندنی است.

در جلد چهارم این کتاب صفحه ۴۹۸ آمده است:

در زمان حیات مرحوم حاج شیخ [عبدالکریم حائری] از طرف حکومت دستور آمد که عدّه‌ای محدود مجاز به داشتن عمّامه هستند. مرحوم حاج آقای والد [آیت الله سید احمد زنجانی] می‌فرمود: یکی از مأموران شهربانی نزد جمع ما آمد و گفت: در ایران برای عمّامه داشتن شش نفر مستثنا هستند، و آنها را نام برد که یکی از آنها مرحوم حاج شیخ عبدالکریم [حائری] بود.‌

درباره عکسی که در دفتر ما نصب شده است، مرحوم حاج آقا [آیت الله سید احمد زنجانی] می‌فرمود: این عکس دسته‌جمعی را ما به این جهت گرفتیم تا اگر قرار شد تغییر لباس بدهیم، از دوران طلبگی یادگاری داشته باشیم.

همچنین می‌فرمود: من یک قبا به نیکخواهِ خیاط داده بودم که بدوزد، ولی برای تحویل گرفتن آن مماطله می‌کردم و یک ماه سراغش نرفتم؛ چون شک داشتم پالتو می‌شود یا قبا.

وضع اصلاً معلوم نبود و حکومت رضاخان برای برداشتن عمّامه بسیار فشار می‌آورد. کم‌کم تخفیفاتی داده و قرار شد عمّامه محدود باشد؛ مثلاً اگر کسی اجازه اجتهاد یا تصدیق مدرّسی داشته باشد، به صورت محدود مجاز به گذاشتن عمامه باشد و برای استفاده عمّامه آقای آسیّد ابوالحسن اصفهانی از نجف برای برخی از علما از جمله مرحوم والد اجازه اجتهاد فرستادند با اینکه مرحوم والد از ایشان استجازه نکرده بود و هیچگاه در فکر گرفتن اجازه اجتهاد از کسی نبود.

از ایشان شنیدم که فرمود: آسید احمد لواسانی، برادر آسیّد محمّد صادق لواسانی، از نجف یک اجازه اجتهاد از آقای آسیّد ابوالحسن [اصفهانی] برای من فرستاده بود که صرفاً برای حفظ عمّامه بود و هیچ ارزش عنوانی نداشت و برای طلبه‌های عادی هم صادر می‌شد. [۱] من آن اجازه را تا همین اواخر ندیده بودم .[۲]

برای تشخیص صلاحیّت مدرّسی از طرف شاه، کسی مأمور رسیدگی به امور امتحانات طلّاب شد. او در امتحان گرفتن سخت‌گیر بود و در این جهت تعمّد داشت تا طلبه‌ها رد شوند و ظاهراً از سوی دستگاه حکومت دستور داشت که چنین عمل کند.

ماجرای سختگیری کسی از طرف رضاخان مأمور رسیدگی به امتحانات طلاب شد
آیت الله شیخ عبدالکریم حائری (مؤسس حوزه علمیه قم)

مطلبی از آشیخ مصطفی جلیلی شنیدم و همان را از مرحوم حاج آقا رضا زنجانی به گونه دیگری شنیدم. آشیخ مصطفی جلیلی می‌گفت: وقتی آقایان دیدند بنای مأمور دولت بر سخت‌گیری است، تصمیم می‌گیرند روز قبل از امتحان هر درس، به طلبه اطّلاع دهند که قسمت مورد نظر را مطالعه کند و فردا از همان جاهایی که ارشاد کرده بودند از او سوال می‌کردند که رد نشود و هرگاه مأمور می‌خواست مطلب مشکلی را طرح کند، با وی بحث می‌کردند و او را محکوم می‌کردند تا جرأت نکند طلبه را رد کند.

ولی مرحوم حاج آقا رضا می‌گفت: آقای حاج شیخ [عبدالکریم حائری] به من فرمود: دلم می‌خواهد شما به عنوان ممتحن در جلسه آقایان شرکت کنید. حاج آقا رضا آن وقت خیلی جوان و باهوش و مقرّب پیش آقای حاج شیخ بود. گفت: من به حاج شیخ عرض کردم که اگر من را معاف بدارید، مناسب‌تر است. مرحوم حاج شیخ [عبدالکریم حائری] از علّت پرسید. عرض کردم: من نمی‌توانم به طلبه‌ای که صلاحیت قبولی ندارد، نمره قبولی بدهم و ممکن است به طلبه‌ای نمره رد بدهم و خلاف میل آقا باشد. حاج شیخ فرمود: خدا شاهد است حتی راضی نیستم به مرتضای ما [آیت الله مرتضی حائری] هم نمره زیادی بدهید. هر چه حقش بود، همان نمره را بدهید.

حاج آقا رضا می‌فرمود: من در جلسه امتحان حاضر شدم. آقای [سید صدرالدین] صدر، آقای آسیّد محمّد تقی خوانساری و آقای فیض هم در آن جلسه بودند. وقتی وارد شدم، آقایان از جا بلند شدند، ولی مأمور دولت که به علت چاقی بلند شدن برایش کمی دشوار بود، و از طرفی چون از طرف شاه آمده بود، می‌خواست خودش را برتر نشان بدهد، یا اللهی گفت و کمی جابه‌جا شد. با خود گفتم: باید این برخورد را بی جواب نگذارم.

امتحان مکاسب بود. مأمور هنگام امتحان از طلبه‌ای سؤالی کرد که از حدّ کتاب مکاسب بالاتر بود. حاج آقا رضا می‌گفت: دیدم من جواب آن مسأله را بلد نیستم، با خود گفتم: به طریق اولی خود مأمور هم بلد نیست. به او رو کردم و گفتم: یکی از شرایط طرح سوال این است که ممتحن خودش به جواب مسأله مسلّط باشد و بعد از طرف مقابل سوال کند تا ببیند او هم بلد است یا نه. در غیر این صورت ممکن است طلبه پررویی پیدا بشود و مسأله را از خود سائل سوال کند. فرض کن من آن طلبه پررو هستم. شما خودتان این را چه جور حل می‌کنید؟ مأمور نتوانست جواب بدهد. آقایان دیگر هم جوابی ندادند، فقط آقای آسیّد محمّد تقی پاسخی داد.

دفتر سوالات پیش مأمور دولت بود. بعد از اینکه او از پاسخ عاجز شد، با لحنی عتاب‌آمیز به او رو کردم و گفتم: از طرف دولت شما را نفرستادند که از طلّاب امتحان بگیرید، آن هم این‌گونه امتحان گرفتن. شما را برای نظارت بر امتحانات فرستاده‌اند. آقایان باید امتحان بگیرند و شما ناظر باشید. معنا ندارد شما دفتر سوالات را گرفته‌اید و از این سوالات مطرح می‌کنید. سپس به خادم گفتم: دفتر سوالات را بردار و خدمت آقایان ببر. خادم هم دفتر را از جلو مأمور برداشت و به آقایان داد.

مرحوم حاج آقا رضا می‌گفت: یک‌بار به طلبه‌ای که سواد نداشت، نمره صفر دادیم. فردا دیدم آن صفر تبدیل به ده شده. پرسیدم: چه کسی این کار کرده است؟ گفتند: آقای آسیّد محمّد تقی خوانساری. به ایشان گفتم: شما چرا این کار را کردید؟ آسیّد محمّد تقی گفت: اگر ما این کار را نکنیم، این‌ها مشمول می‌شوند و آن‌ها را به سربازی می‌برند و اگر در جنگ کشته شوند، ما مسؤول هستیم. گفتم: اگر این‌گونه است، یک توپ پارچه تهیه کنید و کنار دروازه شهر بایستید و هر کس می‌خواهد وارد شهر بشود، مقداری پارچه دور سرش بپیچید، تا مشمول نشود! طلبه باید سواد داشته باشد. طلبه‌ای که اصلاً سواد ندارد، طلبه نیست. آقای آسیّد محمّد تقی گفت: در این صورت من نمی‌توانم در امتحانات شرکت کنم. گفتم: نمی‌توانید؛ شرکت نکنید! به این صورت آسیّد محمّد تقی را جواب کردیم.

یک‌وقت حاج آقا رضا به مناسبتی درباره جلالت قدر آسیّد محمّد تقی گفت: وقتی من به آن بزرگوار با آن جلالت گفتم که «اگر نمی‌توانید، باید بروید»، فردا آمد و از من عذرخواهی کرد! این تقوا و دین‌داری ایشان بود که با اینکه به حسب ظاهر ما به ایشان اهانت کردیم، اما ایشان عذرخواهی کرد. من علم و تقوای آسیّد محمّد تقی را ندارم که می‌گفت شب تا صبح هر چه فکر کردم که این شبهه برای من حل بشود و خودم را قانع کنم که به طلبه‌های بی‌سواد نمره ندهم، نتوانستم.

آقای حاج آقا رضا می‌گفت: نمرات امتحان طلبه‌ها دو جور محاسبه شده بود. در یک شیوه‌ی محاسبه، تعداد مردودین خیلی بود و طبق محاسبه دیگر تعداد مقبولین بیشتر بود و مردودین کم. مأمور دولت محاسبه‌ای را اختیار کرده بود که مردودش بیشتر بود. من آن فهرست را برداشتم و پاره کردم. با این کار، هیچ چاره‌ای نبود، جز اینکه یا امتحانات تجدید بشود که عملاً ممکن نبود، یا از فهرست نمراتی که بر اساس شیوه دوم نوشته شده بود، استفاده شود. به این شکل مأمور مجبور شد فهرست دوّم نمرات را بپذیرد.

شرایط حوزه در اواخر دوره رضاخان بسیار دشوار بود و طلبه‌ها برای حفظ عمّامه خود معمولاً وقتی از خانه بیرون می‌رفتند، در باغ‌ها مخفی می‌شدند و شب برمی‌گشتند. در آن وقت حوزه غربال شد و کسانی که ایمان و اخلاص نداشتند، از حوزه خارج شدند و حوزه در تعداد خاصی محدود شد. «تا گریزد آنکه بیرونی بود».

برای مثال، شاگردان مرحوم والد ما وارد ادارات شدند، ولی کسانی که ایمان به طریقه خودشان داشتند، حاضر نشدند.

مرحوم والد می‌فرمود: اواخر دوره مرحوم حاج شیخ، همگی از بقای حوزه مأیوس بودند. آقای حاج شیخ محمّد رازی می‌خواست طلبه بشود .[۳] مرحوم حاج میرزا محمّد علی ادیب به او گفت: «بی‌جهت داری طلبه می‌شوی وقتی نمی‌گذارند ادامه بدهی، چرا طلبه می‌شوی؟» مرحوم والد می‌فرمود: من گفتم: نه، ما حساب پشت پرده را نمی‌دانیم و ممکن است دستی حوزه را حفظ کند و من تشویقش کردم، ولی طبق ظواهر، نصیحت منطقی همان بود که حاج میرزا محمّد علی ادیب می‌گفت و کسی امیدی نداشت.

بر همین اساس آقای حاج شیخ عبدالکریم به رؤسا و بزرگان قم فرموده بود: اگر تا سومِ من حوزه را حفظ کردید، در آن عالم روح من از شما ممنون خواهد بود.

بعد از وفات آقای حاج شیخ [عبدالکریم حائری] - مرجع تقلید ایران - با آن همه مماشاتی که با رضا خان می‌کرد که مبادا بهانه‌ای به او بدهد که بتواند حوزه را از بین ببرد و به رغم اعتقادی که رضاخان به ایشان داشته، [۴] رضا خان نیم ساعت بیشتر اجازه نمی‌دهد مجلس فاتحه برای ایشان برگزار کنند.

در این وضع یأس و ناامیدی مرحوم والد می‌فرمود: من برای رفتن به مشهد، زنجان و تهران استخاره می‌کردم. مرحوم آقای حاج سیّد محمّد زنجانی پدر مرحوم حاج آقا رضا گفت: شما برای قم استخاره نکردید؟ گفتم مأیوسم. گفت: نه، آدم نمی‌داند چه می‌شود. شما برای قم هم استخاره کن. استخاره کردم، این آیه آمد: «أنْ أقِیمُوا الدِّینَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا» [۵] این آیه، دلگرمی عجیبی به من داد که قرار است خداوند حوزه را حفظ کند.

میان وفات آقای حاج سیّد محمّد زنجانی و حاج شیخ نُه روز فاصله شد. وقتی آقای آسیّد محمّد از دنیا رفت، حاج شیخ در مجلس ختم ایشان شرکت کرد و وقتی به منزل بازگشت، دیگر از منزل بیرون نیامد و منجر به وفات او شد. [۶]‌

حاج آقا رضا ساکن قم، و آسیّد محمّد در زنجان رئیس بود. حاج شیخ هم خیلی به ایشان احترام می‌کرد. وفات آسیّد محمّد زنجانی هشتم ذی قعده هزار و سیصد و پنجاه و پنج و وفات حاج شیخ هفدهم ذی قعده بود.

[۱] در جرعه‌ای از دریا؛ ج ۲ ص ۴۸۰ نیز مطلبی به نقل از آقای خویی درباره تفاوت تصدیق‌های اجتهاد مرحوم آقای حجّت و مرحوم آقای نائینی نقل شد.

[۲] این اجازه در جرعه‌ای از دریا؛ ج ۳ ص ۴۳۸ درج شد.

[۳] برای اطلاع از چگونگی ورود شیخ محمّد شریف رازی به حوزه ر. ک: گنجینه دانشمندان، ج ۸ ص ۱۸.

[۴] درباره اعتقاد رضا خان به حاج شیخ شنیدم که او در دوره احمد شاه یک بار اندرونی منزل حاج شیخ را دیده بود. چون هنگامی که حاج شیخ با احمد شاه ملاقات داشته، رضا خان ساعتی در اتاقی دیگر که جز اتاق‌های داخلی منزل حاج شیخ بوده، می‌ماند و زهد و ساده‌زیستی آن مرجع عام شیعه را از نزدیک می‌بیند. (ش)

[۵] سوره شوری، آیه ۱۳.

[۶] الکلام یجرّ الکلام؛ ج ۱ ص ۱۰۴.

کد خبر 5919561

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha