دکتر نیر طهوری، استاد و پژوهشگر فلسفه هنر در گفتگو با خبرنگار مهر درباره نظریه پایان هنر اظهار داشت : نخستین بار هگل در سلسله درسگفتارهای خود در باب استتیک در فاصله سالهای 30ـ1827 این عقیده را مطرح میکند که روح در دنیای امروز از مرحلهای که در آن آثار هنری والاترین طریقه وصول حقیقت مطلق بودند، گذشته است.
طهوری افزود : او هنر را فاقد توانایی لازم برای همراهی با عقل مطلق اعلام میکند و اینکه هنر به لحاظ والاترین رسالتش چیزی مربوط به گذشته و در برترین وظیفه خود که همراهی با دین و فلسفه بوده، متوقف شده است. البته هگل این نظر را نه فقط در مباحث استتیک که در چند کتاب معروف دیگرش نظیر عقل در تاریخ و پدیدارشناسی روح نیز مطرح میکند. این نظریه را بعضی مفسران به "مرگ هنر" تعبیر کردهاند.
وی با تأکید بر اینکه نظریه پایان هنر برای نخستینبار در فلسفه طرح میشود گفت : هگل خود از بزرگان فلسفه مدرن است. همچنین چون هگل این بحث را در استتیک طرح میکند و استتیک یکی از شاخههای فرعی فلسفه مدرن است، میتوان نتیجه گرفت که در یکی از عظیمترین نظامهای فلسفه مدرن که از آن هگل است و در استتیک برای نخستین بار پایان هنر اعلام میشود. یعنی آنجا که سخن از چیستی هنر و زیبایی در علم استتیک طرح میشود، هنر به پایان میرسد.
دکتر طهوری در پاسخ به این پرسش که آیا اعلام پایان هنر مربوط به خود هنر است یا چیزی خارج از هنر نیز وجود دارد که منجر به پایان هنر میشود گفت: هر دوی این موارد صادقاند. یعنی هم هنر به دلیل ویژگی ذاتی خود که ظهور حسی است ظرفیت همراهی با عقل را برای رسیدن به مفهوم مطلق از دست میدهد و هم عقل در سیر خود از مرحلهای که هنر میتوانسته با آن همراهی کند میگذرد. پس پایان هنر هم به امری درونی در هنر مربوط است و هم به امری بیرونی.
دکتر طهوری همچنین در پاسخ به این پرسش که هگل در سیر تاریخی روح برای رسیدن به مطلق چه جایگاهی برای هنر قائل است اظهار داشت : برای هگل همه مفاهیم سیری تاریخی دارند به این معنا که روح در بیگانگی از خودش تکامل یافته و به مطلق میرسد که امری ورای شناخت نیست زیرا هر شناختی مرحلهای از تحقق مطلق است. روح در این سیر یک مسیر خطی همیشگی و رو بهجلو را طی میکند. چون این مسیر خطی است نه دوری، تاریخی است یعنی ابتدا و انتهایی دارد و گذشته و حال و آینده در آن مطرح است.
وی افزود : فعلیت یافتن روح نه به یکباره که تدریجی و برگشتناپذیر است. در این سیر هر موضوعی به منزله یک تز در مقابل خود آنتی تزی دارد. نتیجه حاصل از مواجهه این دو با یکدیگر سنتز نامیده می شود. سنتز در حکم یک تز جدید، سیر مشابهی را در پیش می گیرد. بنابراین روح دائماً در تقابل با خودش به تکامل تازه ای دست می یابد. برای هگل هنر، دین و فلسفه 3 شیوه معرفت یا 3 نحوه تجلی روح هستند.
دکتر طهوری با اشاره به این نکته که روح در سیر تکاملی پیشرونده خود از 3 مرحله گذر میکند گفت : شناخت حسی نازلترین نوع شناخت و از طریق هنر است. گذر از هنر به دین که مرحله بالاتری است از طریق ادراک صورت میگیرد و فلسفه بالاترین نحوه شناخت برای نیل به روح مطلق یا آگاهی از طریق فاهمه است که روح در آن دیگر تضادی در خود نمییابد و به آزادی مطلق میرسد. به این ترتیب هگل به هنر مرتبه پایینتری نسبت به فلسفه میدهد و دین واسطه میان این دو به شمار میرود. با این همه دین و فلسفه بر مبنای هنر شکل میگیرند چون نسبت به آن دو اولویت دارد.
وی همچنین سیر تاریخی هنر را هم شامل 3 مرحله دانست و گفت : در بهترین صورت هنر، روح در یگانگی صورت و معنا به سر میبرد که مرحله میانی مراحل سه گانه یعنی دوران هنر کلاسیک است، پیش و پس از آن مراحلی وجود دارد اما فقط در این مرحله است که هنر، در بهترین شکل خود که یگانگی صورت و معناست، ظاهر میشود. مرحله پیش از آن یعنی مرحله هنر نمادین، مرحله فروتری است که صورت بر معنا غلبه دارد و مرحله بعدی یعنی هنر رومانتیک، مرحله برتری است که معنا دیگر صورت مناسبی برای خود نمییابد و به همین سبب چون هنر برآمده از یقین حسی در صورت حسی است، دیگر نمیتواند محملی برای سیر روح باشد و روح حوزه هنر را به کلی ترک میگوید و آن را پشت سر میگذارد و به همین جهت دوران هنر به پایان میرسد.
دکتر طهوری تاکید کرد : در واقع رسیدن هنر به کمال خود در شیوه کلاسیک بستری برای پیدایش هنر رومانتیک فراهم میآورد که در مسیحیت اتفاق میافتد. بدین ترتیب کاملترین نوع هنر در شیوه کلاسیک ظاهر میشود و اگرچه هنر رومانتیک از نظر معنایی و کمال یافتگی مرحله بالاتری است اما به دلیل بیگانگی صورت و معنا، روح در حال ترک حوزه هنر است. به همان اندازه که از نوع کامل هنر فاصله میگیرد و بر آن برتری میجوید اندک اندک به اندازهای از حوزه هنر دور میشود که به قلمرو تازهای نیاز پیدا میکند که همان حوزه دین است. بدین ترتیب روح حوزه محسوس را ترک میکند و به حوزه معنا که قلمرو اصلی آن است، نزدیک میشود.
دکتر طهوری در پاسخ به این پرسش که هگل چه مراتبی برای هنرها قائل است گفت : فلسفه هگل بر مبنای رسیدن به مفهوم مطلق شکل میگیرد بنابراین آنچه انواع والاتر هنر را از انواع فروتر متمایز میکند، نقصان یافتن ماده و افزایش روح یا معناست. هر چه بیان هنری از ماده دورتر و به مفهوم نزدیکتر شود، در مرحله برتری قرار میگیرد. پس رشتههای مختلف هنری هرچه کمتر به قالب مادی وابسته باشند و به معنا روی آورند، در مرتبه بالاتری قرار میگیرند.
وی افزود : بر این مبنا معماری که از نظر شکل مادیترین قالب هنر محسوب میشود، فروترین هنر است که در اولین مرتبه سیر هنر یعنی هنر نمادین به کمال میرسد و در معماری اقوام شرقی مانند ایران و مصر ظاهر شده است. در دوره کلاسیک مجسمهسازی برترین هنرها محسوب میشود که در هنر یونان باستان دیده میشود. نقاشی و موسیقی و شعر که از ماده رها شدهاند برترین هنرها هستند که در هنر رومانتیک به ظهور رسیدهاند. البته هگل معماری گوتیک را نیز در قلمرو هنر رومانتیک معرفی میکند.
دکتر طهوری اظهار داشت : بنابراین گرچه هنرها جایگاه سلسله مراتبی دارند اما هگل از همان آغاز اعلام میکند که ظهور حسی که نتیجه یقین حسی است نمی تواند بالاترین درجه تجلی روح باشد و فلسفه را بالاترین مرحله تجلی روح در انسان میشمارد و درک فلسفی را بالاترین نحوه شناخت میداند که فقط در غرب میتوانسته چنین باشد.
نظر شما