۹ دی ۱۴۰۲، ۱۰:۵۳

یک یادداشت از حبیب احمدزاده؛

ماجرای عجیب عقاب ایرانی و نوام چامسکی/تجربه محاصره غزه و آبادان

ماجرای عجیب عقاب ایرانی و نوام چامسکی/تجربه محاصره غزه و آبادان

اگر می‌خواهید بدانید چرا در غزه این اتفاق می‌افتد، تجربه شخصی و واقعی من از جنگ ایران و عراق و محاصره یک ساله شهرم آبادان را بخوانید.

خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و ادب: حبیب احمدزاده نویسنده و پژوهشگر یادداشتی با عنوان «ماجرای عجیب داستان پر عقاب ایرانی و نوام چامسکی» نوشته و آن را برای انتشار در اختیار خبرگزاری مهر قرار داده است:

«حدود سال دوهزار و هشت میلادی و در حمله قبل تر اسرائیل به نوار غزه ترجمه انگلیسی داستان (پر عقاب) خود را با کمک دوستم عادل معمارنیا برای ایمیل قریب به بیش از سه هزار اسرائیلی یا یهودی آمریکایی صلح‌طلب، روزنامه نگار، اصحاب رسانه، اندیشمند و سیاستمدار فرستادیم و در مقدمه نوشتم اگر می‌خواهید بدانید چرا برای شما در غزه این اتفاقات می‌افتد این تجربه شخصی و واقعی من از جنگ ایران و عراق و محاصره یک ساله شهرم آبادان را بخوانید.

در جواب ایمیل‌های مختلفی به دستم رسید از جمله اینکه نوام چامسکی نویسنده یهودی آمریکایی که قدرت متقاعدکنندگی داستان را خارق العاده و تیزهوشی در ارسال در چنین موقعی را ستایش و باعث تشکر دانسته بود.

پس از این سال‌ها و در چنین روزهای پررنجی ناشی از قتل عام مردم در محاصره غزه، در صفحه مجازی آقای چامسکی دیدم که از منطق داستان پر عقاب به صورتی کوتاه استفاده کرده و اینچنین برای ناتانیاهو و یارانش نوشته بود:

آب ما را به یغما می‌بری، درخت‌های زیتون ما را به آتش می‌کشی، خانه‌های ما را ویران می‌کنی، کار و شغل ما را از ما گرفته‌ای، زمین‌هایمان را غصب کرده و دزدیده‌ای، پدرم را زندانی کرده و مادرم را می‌کشی، کشورم را با بمب ویران می‌کنی، به ما گرسنگی می‌دهی، و همه ما را مدام تحقیر می‌کنی، و در نهایت مرا مقصر قلمداد می‌کنی، چرا که در دفاع از خود موشکی پرتاب کرده‌ام.

و امروز این فیلم را دیدم و این مقاله را در خبرگزاری‌ها که مدافعان در غزه چگونه گلوله‌های منفجر نشده خود اسرائیل را به بمب‌های برعلیه خودشان تبدیل می‌کنند را خواندم.

سه روز پیش بود که گردان‌های القسام (شاخه نظامی حماس) اعلام کرد با استفاده از موشک‌های دو تنی آمریکایی که رژیم صهیونیستی به سمت منازل غیرنظامیان شلیک کرده بود، توانسته پنج تانک اسرائیلی را منهدم کند و سرنوشت دردناکی برای سرنشینانش رقم بزند.

پروژه‌ای با عنوان «السبیل» که سال‌ها بود توسط واحد رزمی مهندسی مقاومت با جمع آوری بمب‌ها و خمپاره‌های عمل نکرده از دریا و خشکی انجام می‌شد؛ خمپاره‌های سنگین وزنی که باید با ظرافت از دل دریا یا منازل غیرنظامیان بیرون کشیده می‌شدند تا بعدها در ساخت موشک‌های مقاومت به کار گرفته شوند.

احتمالاً مهم‌ترین دلیل عصبانیت صهیونیست‌ها از انتشار این ویدئو نیز باید همین باشد که فکر نمی‌کردند مطابق این ویدئو، مقاومت بتواند در باریکه غزه گلوله‌های ۱۵۵ میلیمتری توپخانه این رژیم را در ساخت موشک‌هایی به کار بگیرد که به‌واسطه آن بعدها بتواند تل‌آویو را زیر حملات راکتی‌اش قرار دهد. عجیب‌ترین قسمت این ویدئو اما استخراج گلوله‌های ناو بریتانیایی بود که در سال ۱۹۱۷ و در خلال جنگ جهانی اول در سواحل دیر بلح غرق شده بود. این یعنی مقاومت فلسطین داشت سوخت موشکش را از خمپاره‌ای می‌گرفت که قدمتش از تاریخ شکل‌گیری رژیم صهیونیستی بیشتر بود.

القسام فاش کرد نتایج پروژه «السبیل» و استفاده از گلوله‌های عمل نکرده در موشک‌هایش برای اولین بار در سال ۲۰۱۸ و حمله به مواضع نظامی اشغالی در عسقلان به کار گرفته شده بود و اینکه استفاده از خمپاره‌های عمل نکرده در همان زمان نقش پررنگی در افزایش بُرد موشک‌ها و کمک به پایداری آتش مقاومت داشته است.

قصه سه روز پیش یعنی منهدم کردن پنج تانک و همچنین خودروهای نظامی رژیم صهیونیستی با آنچه از بمب دو تنی عمل نکرده آمریکایی از منازل غیرنظامیان، استخراج شده بود؛ دو تجربه موازی در دو شهر محاصره شده یکی در شهر ابادان و دیگری در غزه که چگونه به هم می رسند.

شما هم می‌توانید پس از خواندن داستان ببینید نظر تان در این باره چیست و آیا با نظر نوام چامسکی در مورد قدرت متقاعدکنندگی و منطق برگرفته از ادبیات کهن ایران زمین این داستان موافقید؟

در بخشی از این داستان می‌خوانید:

پیاده شدنت را می‌بینم. حرکت دوربینم را متوقف می‌کنم و سپس مرکز بعلاوه درون چشمی را روی تو می‌گذارم… و دست تکان دادنت برای راننده. او حرکت می‌کند… و تو باقی می‌مانی روی سه راه؛ در پشت نخلستان آن سوی رودخانه. حال مرددی کدام راه را انتخاب کنی! در جاده اصلی منظر ماشین بعدی بمانی و یا… و یا راهی را در پیش گیری که مقصود من است.

زودتر تصمیم‌ات را بگیر. تمامی زحمت امروز من بستگی به تصمیم تو دارد. از دور مشخص نیست ولی چیزی را به پشت کولت می‌اندازی و حرکت می‌کنی. از تصمیم گیریت بی‌نهایت خوشحالم. زحمت ماندن مرا دراینجا کمتر کردی… و اکنون تو در جاده آسفالتی که به خط اول‌تان منتهی خواهد شد به حرکت ادامه می‌دهی. تو به حرکتت ادامه بده و من نیز از این سوی رودخانه و در بالای این دیدگاه به انتظار می‌نشینم، انتظاری که شاید ۲۵ دقیقه بیشتر طول نکشد و تمامی نقطه اوج آن در ۱۷ ثانیه آخر است.

ما می‌توانیم حداقل در این ۲۵ دقیقه، با صراحت با هم گفت‌وگو کنیم؛ با آنکه تو هرگز صحبت‌های مرا نخواهی شنید، ولی شاید بعد از آن ۱۷ ثانیه آخر تمامی این صحبتها به گوش تو رسانده شود چگونه؟ نمی‌دانم! به هر حال اعتقاد ما این سوی رودخانه‌ای ها و در این شهر کاملاً محاصره شده این چنین است… و به هر حال تو اکنون متوجه نیستی که من به انتظار شکارت در اینجا نشسته‌ام… و در این محفظه‌ی تاریک، تمامی دشت، نخلستان، جاده‌های عبوری شما را در آن سو می‌بینم… و بالاخص… که در هر گامت، با دستگیره دوربین دیده‌بانی ام تو را در هر قدم زیر کادر به علاوه درون دوربین قرار می‌دهم تا فرام وشت نکنم.

بله من به انتظار شکارت در اینجا نشسته‌ام و گلوله خمپاره‌ای نیز هم اکنون درون قبضه، انتظار فرمان مرا می‌کشد؛ فرمانی که در لحظه موعود از طریق این بی‌سیم، امواج نامرئی آن در فضا پخش شود. حتی بی‌سیم های شما آن را خواهد گرفت و سپس این امواج از کناره‌های بدنت خواهد گذشت و خوشبختانه تو از دریافت و درک آن محرومی و بعد بی‌سیم قبضه‌ی خودی… و سپس… و سپس هزاران قطعه چدنی ریز و درشت تو را در بر خواهند گرفت… ولی… اکنون تا آن نقطه جاده که شاید نقطه اتمام زندگی تو نیز باشد، ۲۳ دقیقه فاصله وجود دارد… و بالا و پایین این زمان بستگی تام و تمام به سرعت گام‌هایت، … کندتر حرکت کنی، به این ۲۳ دقیقه باقی مانده از زندگیت ثانیه‌هایی اضافه… و اگر تندتر، به همان نسبت کمتر… و اکنون تو در حرکتی.

می‌خواهی دقیق‌تر به تو بگویم که چقدر از لحظه‌ی انفجار گلوله‌ای که انتظار تو را می‌کشد، فاصله داری؟ تنها کافی است تو را در میان خطوط درجه بندی داخل چشمی قرار دهم و سپس کرنومتر را فشار دهم… ولی خوب بهتر است وقت را از دست ندهیم. شاید این دوستی ۲۰ دقیقه‌ای با همان گلوله جاودان شود. می‌خواهی بدانی اولین سؤالی که هر روز از بالای این دیدگاه و پس از انتخاب شکاری مانند تو می‌کنم، چیست؟ اینکه اهل کجایی؟ خانقین، بغداد، کرکوک یا بصره… و مثل همیشه بر روی بصره حساس‌تر خواهم بود. چرایش را شاید به تو نیز بگویم… و آن لحظه‌ای که گلوله موعود بر زمین اصابت کند… در آن لحظه پدر و مادر تو به چه کاری مشغولند؟ آیا مادرت، در همان خانه‌های گلی روستایی حاشیه بین‌النهرین در حال پخت نان است؟ پدرت… پدرت به چه کسبی مشغول است؟ اکنون در چه فکری است؟ آیا لحظه‌ای می‌تواند به ذهن آنان خطور کند که من به انتظار نشسته‌ام تا در کمتر از ۱۹ دقیقه‌ی دیگر جان فرزندان شأن را بگیرم؟

و اگر آن حس غریب مادر و فرزندی برقرار می‌شد، در این لحظه مادرت چه نفرینی بر من می‌کرد؟ ولی من از مدت ها قبل تصمیم خود را گرفته‌ام. از همان موقعی که این شهر، به محاصره شما درآمد. می‌خواهی بدانی اهل کجایم؟ زیاد لازم نیست دور بروی. شاید تنها یک کیلومتر آن طرف تر در کناره‌ی همین رودخانه‌ی مرزی، چند سال پیش، تولدی در صدمتری مرز… بله و اگر تنها ۷۰۰ متر آن سوتر این تولد صورت می‌گرفت اکنون من نیز یکی از شما بودم، در اوج قدرت نظامی و با آن همه مهمات بیکران که برای نابودی شهر به مراتب بزرگ‌تر از شهر کوچک ما کافی است… و بدون توجه به ضجه و زاری زنان و کودکان شهر… و مست از قدرت… در تمام شبانه روز، شهر را به زیر آتش می‌گرفتم، ولی اکنون خوشحالم… خوشحال از اینکه تنها ۷۰۰ متر، این سوتر به دنیا آمده‌ام. و من می‌جنگم برای خیلی چیزها. مادرم…

کد خبر 5979878

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha