* برخي به اين لحاظ كه معتقدند انقلاب ايران انقلاب ارزشها است چنين مي انديشند كه اين انقلاب را نمي توان با تئوريهايي كه قبلا در مورد انقلابهاي ديگر استفاده شده ، تعريف كرد. آيا به نظر شما اين اعتقاد درست است يا انقلاب ايران با ساير انقلابها داراي وجوه مشتركي است كه مي توان در بعضي از وجوه از تئوريهاي رايج در تعريف آن استفاده كرد؟
- اصولا در خصوص انقلاب اسلامي دو رويكرد مطالعاتي متضاد وجود دارد . برخي براين نظر هستند كه انقلاب اسلامي ايران انقلابي است كه ازهمه جهات كاملا با انقلابهاي ديگرمتمايز است و لذا به هيچ وجه آن را نمي توان با انقلابهاي ديگر شبيه ساخت و از مدل و تئوريهاي آن انقلابها براي تحليل اين انقلاب بهره گرفت . البته اين افراد براي ديدگاه خودشان دلايل متفاوتي از جمله غيرقابل پيش بيني بودن انقلاب اسلامي دارند. نقطه مقابل اين ديدگاه ديدگاهي است كه مي گويدانقلاب اسلامي و جامعه ايران از لحاظ ماهيت بدون تفاوت است و هيچ گونه تفاوتي ميان جامعه ايران و ديگر جوامع از جهت تطبيق تئوريهاي تحول و انقلاب وجود ندارد و همان تئوريها بر جامعه ما و انقلاب اسلامي حاكم است. اما آن چيزي كه درست به نظر مي رسد ديدگاه سوم است. يعني ، انقلاب اسلامي از دو جز تشكيل شده است. يك جزء مفهوم انقلاب و ديگري مفهوم اسلامي است. انقلاب اسلامي از آن جهت كه انقلاب است ، محكوم به تئوريهاي انقلاب است. اما از آن جهت كه اسلامي است از تئوريهاي غير ديني و سكولاري كه بر علوم
من معتقدم كه خيلي از تئوريهاي مطرح در باب انقلاب را مي توان با انقلاب اسلامي تطبيق داد. منتهي بايد آن جهات تمايز جامعه ايران را كه يك وجه اسلامي در درون خود داراست و خصوصا با توجه به اينكه ما در انقلابها با سه مولفه عمده مردم ، مكتب و رهبري روبرو هستيم، در نظر گرفت |
اجتماعي و سياست حاكم است، متمايزمي شود . من معتقدم كه خيلي از تئوريهاي مطرح در باب انقلاب را مي توان با انقلاب اسلامي تطبيق داد. منتهي بايد آن جهات تمايز جامعه ايران را كه يك وجه اسلامي در درون خود داراست و خصوصا با توجه به اينكه ما در انقلابها با سه مولفه عمده مردم ، مكتب و رهبري روبرو هستيم، در نظر گرفت. چون به هر حال مكتب در اين انقلاب از ديگر جوامع متمايز است و همچنين رهبري نيز به همان دليل متفاوت است و مردم نيز مردمي مذهبي هستند. لذا با اين شرايط مي توان انقلاب اسلامي را هم به طور نسبي با تئوريهاي انقلاب تحليل كرد.
* با توجه به صحبتهاي شما آيا مطالعاتي در زمينه انقلاب اسلامي و مخصوصا در بخشي كه بحث اسلامي شدن در انقلاب مطرح است انجام شده است؟
- اساس وقوع انقلاب اسلامي موجب شد كه رهيافت جديدي در مطالعات انقلاب و در ميان نظريه پردازان انقلاب ايجاد شود . چون تا قبل از وقوع انقلاب ما چند رهيافت مطرح در مطالعه انقلاب داشتيم كه از جمله اين رهيافتها رهيافت روان شناختي و جامعه شناختي و سياسي و اقتصادي بوده است . اما رهيافت فرهنگي نه اينكه اساسا مطرح نبوده باشد ، اما چندان پررنگ نبوده است. يعني وضع اين رهيافت به صورتي نبود كه بتواند تحت اين عنوان مطرح شود و انقلاب را از رويكرد فرهنگي مورد تحليل قراردهد. وقوع انقلاب اسلامي به عنوان انقلابي كه بيش ازهمه انقلاب هاي ديگرفرهنگي بود و بر روي انگيزه ها و مباني فرهنگي و اعتقادي و ديني تاكيد داشت ، موجب شد كه بتدريج برخي از صاحب نظران و نظريه پردازان انقلاب وارد اين رهيافت شوند و امروزه مي توان گفت كه يكي از رهيافت هاي وقوع انقلاب چه در ميان نظريه پردازان داخلي و چه نظريه پردازان خارجي ، رهيافت فرهنگي است. اما اين رهيافت باز هم جاي بحث دارد . چون مطالعاتي كه در مورد انقلاب اسلامي صورت پذيرفته است ، فقط تا زمان وقوع محدود بوده است . اما پس از پيروزي انقلاب و تاكنون با توجه به تحولاتي كه جامعه ما تحت عنوان يك جامعه انقلابي با آن درگير بوده است ، كمتر مطالعه اي صورت گرفته است.
*آيا وضعيتي كه امروزه در دانشگاه هاي ما چه از لحاظ تدريس موضوع انقلاب اسلامي و چه از لحاظ تحقيقات جريان دارد داراي سمت و سوي مثبتي است يا اينكه نياز به تحول اساسي در اين خصوص وجود دارد؟
-امروزه در محيط هاي دانشگاهي ما در دو سطح بحث انقلاب مورد تدريس قرار مي گيرد يكي در سطح عمومي و تحت عنوان" ريشه هاي انقلاب اسلامي" كه همه دانشجويان آن را مي گذرانند و ديگري در سطح تخصصي كه بيشتر مربوط به دانشجويان علوم سياسي است. البته و قاعدتا سطح عمومي در اين بحث بيشتر مورد توجه ما است. به دليل ضعف مطالعاتي كه در خصوص انقلاب اسلامي پس از پيروزي وجود دارد ، به نظر من در اين خصوص خلايي به چشم مي خورد چون اگر قبل و بعد از پيروزي را بخواهيم از جهت اهميت با هم مقايسه كنيم ، گرچه هر دو مقطع مهم است ، اما به دو دليل بنده معتقدم كه بعد از انقلاب مطالعه انقلاب اهميت بيشتري نسبت به قبل ازآن دارد. دليل اول اين است كه منابع و كارهاي كمتري در خصوص مطالعات انقلاب پس از پيروزي و تحولاتي كه از لحاظ جريان شناختي و تاريخي و تئوريهاي انقلاب از چشم دور مانده است صورت گرفته است . دليل دوم هم ابهامات و شبهاتي است كه در اين خصوص مطرح است . چون در مورد قبل از انقلاب در ميان اذهان مردم و حتي نخبگان شبهات و سوالات كمتري در خصوص علل وقوع انقلاب و شرايط وقوع انقلاب وجود داشت . در حالي كه در مورد تحولات پس از پيروزي انقلاب در ابعاد مختلف هم در ميان توده مردم و هم نخبگان سوالات متعددي در ابعاد مختلف وجود دارد كه اين سوالات بي پاسخ مانده اند. بنابراين، اين دو دليل اهميت مطالعات پس از پيروزي انقلاب را بيشتر نشان مي دهد كه البته متاسفانه در اين خصوص هنوز كمتر كار شده است.
به دو دليل بنده معتقدم كه بعد از انقلاب مطالعه انقلاب اهميت بيشتري نسبت به قبل ازآن دارد. دليل اول اين است كه منابع و كارهاي كمتري در خصوص مطالعات انقلاب پس از پيروزي و تحولاتي كه از لحاظ جريان شناختي و تاريخي و تئوريهاي انقلاب از چشم دور مانده است صورت گرفته است . دليل دوم هم ابهامات و شبهاتي است كه در اين خصوص مطرح است . چون در مورد قبل از انقلاب در ميان اذهان مردم و حتي نخبگان شبهات و سوالات كمتري در خصوص علل وقوع انقلاب و شرايط وقوع انقلاب وجود داشت |
* اساسا چه رويكردهايي در مطالعات انقلاب اسلامي وجود دارد؟
- اصولا مطالعات انقلاب به صورت عام و انقلاب اسلامي به صورت خاص در چند رويكرد و رهيافت مطالعاتي انجام مي شود. برخي از رهيافتهاي مطالعاتي ، رهيافتهاي روان شناختي هستند. يعني ، رهيافتهايي هستند كه علل وقوع انقلاب را در واكنشهاي رواني جامعه نسبت به كنشهايي كه رخ داده است مي بينند. يعني ، بيشتر از اين كه عامل وقوع انقلاب را واقعيات بيروني بدانند آن را ناشي از ذهنيت هاي جامعه مي دانند. در تئوريهاي روان شناختي نيز دو تئوري بيش از ساير تئوريهاي مطرح است . اولين تئوري ، تئوري افزايش توقع است و تئوري دوم ، تئوري محروميت نسبي است. كساني كه تئوري افزايش توقع را مطرح مي كنند ، معتقد هستند كه در يك جامعه مردم زماني انقلاب خواهند كرد كه از جهت رواني مستعد انقلاب باشند . "توكويل" جمله اي را در كتاب انقلاب فرانسه و رژيم پيش از آن مطرح مي كند كه تجربيات تاريخي نشان مي دهد مردم زماني انقلاب نمي كنند كه وضع آنها بدتر شده باشد ، بلكه مردم زماني انقلا ب مي كنند كه در يك رژيم بد احساس كنند كه بديها كمتر شده است و فضاي اختناقي كه وجود داشته كمي كاهش يافته است . بنابراين، در اين زمان است كه توقعات جديدي در مردم شكل مي گيرد و حكومت به دليل اين توقعات جديد زير سوال مي رود . بنابراين تئوريهاي ناظر بر افزايش توقع عمدتا سه عامل آگاهي ، توقع و نارضايتي را به هم پيوند مي دهند. يعني، در يك جامعه هر چقدر سطح آگاهي افزايش پيدا كند سطح توقع هم افزايش پيدا مي كند و همچنين هر چقدر سطح توقع افزايش پيدا كند به همان ميزان ضريب نارضايتي افزايش پيدا مي كند. بنابراين ، اگر در جامعه رويكرد به سمت افزايش توقع باشد ، به گفته "توكويل" بدترين حالت و اشتباه براي حاكم ستمگر زماني است كه به اشتباهات خود به صورتي علني اعتراف كند. بنابراين تحليل بزرگترين اشتباه شاه در سال 57 اين بود كه گفت "من اشتباه كردم" چون زماني كه اين حرف را زد، داغ ها تازه تر شد و آن توقعات خفته را بيدار كرد. يعني ، كساني از مردم كه حق را به او مي دادند ، ديدند كه خود شاه نيز به اشتباهات خود اعتراف مي كند. البته اين موضوع فقط در بعد سياسي نيست بلكه در ابعاد ديگر و ازجمله اقتصادي نيز وضع همينگونه است. يعني ، در بعد اقتصادي نيز اگر در جامعه اي مردم در محروميت زيادي باشند از زماني كه در وضعيت نسبي قرار دارند ، كمتر احساس نارضايتي مي كنند. اين تئوري بعدها تكميل شد. در يك جامعه مردم داراي يك سطح امكانات و يك سطح انتظارات هستند . معمولا و به صورتي طبيعي مردم هميشه سطح انتظاراتشان از سطح امكانات بيشتر است. بنابراين، اگر فاصله اي را كه ميان اين دو سطح است طبيعي بدانند اتفاق خاصي روي نمي دهد و اساسا اين سطح بالاي انتظارات باعث رشد و پويايي جامعه مي شود . در يك جامعه زماني نارضايتي ايجاد مي شود و زماني اين نارضايتي به بحران و انقلاب منجر مي شود كه فاصله اي كه ميان انتظارات با امكانات در جامعه وجود دارد بسيار زياد باشد و اين موضوع نيز در چهار حالت امكان وقوع پيدا كند. اولين حالت اين است كه سطح امكانات جامعه يكباره كاهش پيدا كند چون وقتي فاصله امكانات با انتظارات به اين ترتيب افزايش يابد، موجب نارضايتي مردم و بحران مي شود. در حالت دوم سطح امكانات داراي روندي عادي است ، اما سطح انتظارات به يكباره افزايش يابد. حالت سوم كه بدترين شكل نيز مي باشد در صورتي بوجود مي آيد كه هم امكانات كاهش پيدا كند و هم انتظارات افزايش پيدا كند و اين حالتي است كه در صورت وقوع آن نتيجه اي جز ايجاد انقلاب محتمل نخواهد بود.
اما حالت چهارم كه خفته ترين و ناپيداترين شكل ايجاد نارضايتي است ، حالتي است كه در آن هم امكانات و هم انتظارات در جامعه رو به پيشرفت است، اما سطح افزايش انتظارات خيلي بيشتراز سطح افزايش امكانات است. البته اين تئوريها استدلالهايي نيز در پي دارند. مثلا مي گويند چرا ما معمولا در شهرها كه داراي امكانات بيشتري است، شاهد نارضايتي بيشتري نسبت به روستاها هستيم؟ چون قيامها و انقلابها از شهرها آغاز مي شوند و روستايها معمولا آخرين گروههايي هستند كه به انقلاب مي پيوندند . بنابراين، دلايل اين موضوع نيز به همين اصل بر ميگردد كه مردم در شهرهاي بزرگتر ضمن اينكه داراي امكانات بيشتري هستند ، اما سطح توقع آنها به دليل بالا بودن سطح آگاهي شان بيشتر است. بنابراين ، به اين ترتيب رابطه اي ميان آگاهي ، توقع و نارضايتي وجود خواهد داشت. البته بايد به اين نكته نيز توجه داشت كه همان طور كه در علم منطق مطرح است ، در آگاهي نيز احتمال صدق و كذب وجود دارد. بنابراين، منظور ما از آگاهي ، اطلاعاتي است كه مردم آن را كسب مي كنند و سطح توقعات آنها را بالا مي برد. بنابراين ، اگر اين اطلاعات درست باشد ، توقع به جايي را به همراه خواهد داشت و منجر به ايجاد يك نارضايتي منطقي خواهد شد. اما اگر اين اطلاعات غلط باشد در عين اينكه باعث افزايش توقع است ، اما اين توقع به جا نخواهد بود و در نتيجه نارضايتي حاصل نيز غير منطقي خواهد شد. اما اگر اين اطلاعات اساسا وجود نداشته باشد ، زمينه اي براي افزايش توقع و نارضايتي نيز به وجود نخواهد آمد. لذا بنابر همين اصل آقامحمدخان قاجار معتقد بود كسي كه مي خواهد بر مردم حكومت كند بايد آنها را در جهل و گرسنگي قرار دهد. چون كسي كه چيزي را نداند، براي او توقعي بوجود نخواهد آمد . اما تئوري
آن چيزي كه باعث ايجاد نارضايتي در جامعه اي مي شود ضرورتا خود محروميت نيست ، بلكه احساس محروميت است. چون ممكن است در يك جامعه اي علي رغم اينكه سطح محروميت مردم كاهش مي يابد، اما سطح احساس محروميت آنها افزايش يابد. لذا موجبات ايجاد نارضايتي فراهم شود و بر عكس . مثلا در روستاها با آنكه سطح محروميت نسبت به شهرها كمتراست، اما به جهت اينكه احساس محروميت كمتري دارند، در نتيجه نارضايتي كمتري نيز وجود دارد |
رويكرد ديگري كه نسبت به انقلاب وجود دارد رويكرد جامعه شناختي است . در رويكرد جامعه شناختي ، عمدتا به شرايط جامعه توجه مي شود و اينكه جامعه در چه مراحلي از توسعه يافتگي و يا عقب ماندگي است. تئوري هايي كه در رويكرد جامعه شناختي مطرح هستند يكي تئوري مشروعيت است. اين تئوري كه توسط "ماكس وبر" مطرح شد، تئوري است كه اساسا براي انقلاب تدوين نشده است اما در باب انقلاب نيز از آن استفاده مي شود . اصولا" وبر" اولين كسي است كه بحث مشروعيت را در مورد حكومت ها مطرح كرد. البته مشروعيتي را كه "وبر" مطرح مي كند با مشروعيتي كه در مباحث ديني مطرح است ، متفاوت است . چون مشروعيتي كه "وبر" مطرح مي كند ، در واقع به معناي مقبوليت است. يعني مشروعيت هماهنگي باورهاي مردم با نظام سياسي است. "وبر" معتقد است كه يك نظام سياسي تا زماني از دوام و ثبات برخوردار خواهد بود كه از مشروعيت و يا در واقع مقبوليت مردم برخوردار باشد. لذا بر طبق اين تعريف به طرح پنج نوع مشروعيت از قبيل مشروعيت سنتي ، كاريزمايي ، رفاهي ، قانوني و مذهبي پرداخت . البته "وبر" مشروعيت سنتي و مذهبي را با هم بكار برده است كه من در اينجا آنها را از هم تفكيك كرده ام. بنابراين ، هر گاه رژيمي با اتكا به يكي از اين پارامترهاي پنج گانه مورد قبول مردمش باشد ، آن حكومت مشروعيت و درنتيجه دوام خواهد داشت. البته از دست رفتن مشروعيت در اين پنج نظام قدري با هم متفاوت است. يعني ، نظامهايي كه مشروعيت سنتي دارند ، زماني مشروعيت خود را ازدست مي دهند كه در آن جامعه سنت شكني رخ دهد و نظامهايي كه مشروعيت كاريزمايي دارند، زماني مشروعيت خود را از دست مي دهند كه رهبري كاريزماتيك آنها دست رود. همچنين نظامهايي با مشروعيت قانوني در پي قانون شكني مشروعيت خود را از دست مي دهند و نظامهايي رفاهي زماني كه نتوانند تامين كننده رفاه جامعه باشند ، مشروعيت نخواهند داشت و نظامهايي هم كه داراي مشروعيت مذهبي هستند با عدول از دين و مذهب شكني ديگر مشروعيت نخواهند داشت... ادامه دارد.
نظر شما