به گزارش خبرگزاری مهر، شهیدان نواب صفوی و یارانش در دوران رژیم ستمشاهی با دعوت حوزهها به حضور در عرصه سیاسی کشور، ایجاد ایده تشیع انقلابی و با هدف تشکیل حکومت اسلامی و تدوین قانون اساسی کشور بر اساس آموزههای قرآن، دست به مبارزه با رژیم شاه زدند. آنها معتقد بودند روحانیون باید سکوت در مقابل حکومت را کنار گذاشته و از این طریق مقدمات جایگزینی حکومت اسلامی به جای مشروطه و حکومت غربگراها فراهم آید و جنبشهای انقلابی مسلمان در سراسر جهان متحد شوند.
تولد سید مجتبی
سال 1303 هجری شمسی است. آفتاب در پس ابرهای سیاه ستم، آخرین نفسهای خود را می کشد. نور کم سویی به زمین میرسد. پاها در بند است. دستها رهایی ندارد و فریادها در گلو خفه میشود. ناگاه صدای کودکی در فضای خانه می پیچد. ستاره ای به خانه آقا سیدجواد قدم می نهد. نوای آسمانی دعا بر لبان پدر جاری می شود. آقا سیدجواد میرلوحی نام فرزند را سید مجتبی میگذارد تا در لحظه لحظه زندگی به یاد خاندان پیامبر باشد.
سید مجتبی هنوز اندک سالی است که با دنیای خرد سالی فاصله گرفته است. او سوره های کوتاه قرآن را به تشویق پدر و مادر خود حفظ می کند و با پدر روحانی خود در مجالس پر نور قرائت قرآن شرکت فعال دارد. قرآن مجید کتاب زندگانی اوست و به آن عشق می ورزد. هفت ساله است که راهی دبستان می شود و پس از اتمام دوره ابتدایی در مدرسه «حکیم نظامی» وارد مدرسه صنعتی آلمانیها می گردد.
رضاخان که به تازگی از جانب دولت استعمارگر انگلیس به سلطنت رسیده از مخالفان سرسخت اسلام و روحانیت است. از نخستین کارهای او منع به کارگیری تاریخ هجری - قمری است. تاریخ هجری شمسی جایگزین تاریخ قمری می شود و او نام این تهاجم وسیع بر ضد فرهنگ اسلامی را طرد یک سنت عربی تحمیل شده می نامد.
بعد از تغییر تاریخ، بر سر گذاشتن کلاه پهلوی برای همه اجباری می گردد. چیزی نمی گذرد که او مدارس را مختلط اعلام می کند و دختر و پسر را در کنار هم قرار میدهد. پسر ها باید هنگام مدرسه رفتن شلوارک کوتاه بپا کنند و دختر ها باید حجاب اسلامی را کنار گذارند. در این زمان است که آقا سیدجواد میرلوحی، پدر سید مجتبی مجبور می شود از پوشیدن لباس روحانیت صرف نظر کند. رضاخان دستور داده مردم از لباس یک شکل استفاده کنند. در این زمان آقا سیدجواد از فرصت استفاده کرده و برای احقاق حقوق مظلومان در دادگستری وکیل دعاوی می شود.
چندی نمی گذرد که با داور وزیر دادگستری سال 1315 یا 1314 درگیر می شود و در پی گفتگوی اعتراض آمیز به نظام ستم شاهی پهلوی، گوش وزیر را با سیلی خود آشنا میسازد و خود روانه زندان می گردد. سه سال در زندان رضاخان می ماند و بعد از 3 سال به دیدار خدا می شتابد.
با رحلت پدر، سید محمد نواب صفوی، دایی سید مجتبی، سرپرستی خانواده ایشان را به عهده می گیرد. سید مجتبی عشق و علاقه زیادی به دروس اسلامی دارد و مایل است به دروس حوزه بپردازد. اما دایی او که سرپرستی اش را بر عهده گرفته و خود قاضی دادگستری است با سید مخالفت می کند. سید مجتبی از عقیده خود دست بر نمی دارد و در مسجدی که در خانی آباد است شروع به فراگیری درس های حوزه می کند و همزمان در مدرسه آلمانی ها به دروس جدید می پردازد.
سید در عصری زندگی می کند که نظام آموزشی غرب در کشور به صورت نوشدارویی برای پیشرفت به مردم عرضه می شود. وی در یکی از مدارس غربی تحصیل می کند؛ در مدرسه مسائلی مطرح است که با آرمان های اسلامی وی سازگار نیست. او در فرصت های مناسب آنچه را که فهمیده به همکلاسی های خویش میگوید و اوضاع سیاسی، فرهنگی و اقتصادی کشور را برای آنان شرح میدهد.
سید در 1321 هجری تحصیلات خود را به پایان برده و در خرداد 1322 در شرکت نفت استخدام می شود و پس از مدت کوتاهی از تهران به آبادان انتقال می یابد. وضع نابسامان کارگران شرکت وی را رنج میدهد و دیگران را در حقوق خویش شریک می کند. علاقه ای بین کارگران شرکت و سید به وجود می آید. وی شبها جلساتی برای آنها دائر می کند و وظایف دینی و اجتماعی شان را گوشزد می کند. او در جریان آموزشهای خود یاد آور می شود که نفت از آن ملت ایران است و خارجیان آمده اند تا برای ما کار کنند، نه اینکه ما را زیر سلطه خود درآورند و قسمتهایی از آبادان را در اختیار گرفته اجازه ورود به ما ندهند!
سید مجتبی تجربه های زیادی از زندگی آموخته و زندگی مردمان بسیاری را دیده و با شیوه زندگی آنها آشنا شده است. اکنون در نجف اشرف برای انجام کاری آمده است و آن آموزش صحیح اسلام است، آنگونه که بتواند مسیر حرکت او را در این دنیای رنگارنگ مشخص نماید. هدف از زندگی چیست؟ سید ضمن آموزش می خواهد جواب این سوال را آن سان که باید دریابد. سعادت به استقبال سید آمده، او می تواند در مدرسه قوام از مدارس حوزه علمیه نجف اقامت گزیند. در همان روزها علامه امینی در یکی از حجره های فوقانی مدرسه کتاب خانه ای دایر کرده و به تألیف الغدیر مشغول است، این امر سبب می شود مهاجر عاشق که تازه از ایران رسیده است با این عالم بزرگ آشنا شود.
سید که علوم مقدماتی را در تهران به انجام رسانده، در نجف به دنبال اساتیدی است که سطوح عالی را از آنها بیاموزد، علامه امینی، آیت الله العظمی حاج آقا حسین قمی و آیت الله شیخ محمد تهرانی از جمله اساتیدی بودند که وی از آنها فقه و اصول، تفسیر قرآن و اصول سیاسی و اعتقادی را آموخت.
سید از این سه استاد گرانقدر خود علاوه بر علوم متداول حوزه، اصول فلسفه سیاسی اسلام را آموخت و با فقه سیاسی اسلام آشنا شد. در همین زمان که وی در نجف مشغول تحصیل است، یکی از کتاب های کسروی به دستش می رسد، نوشته ای که مولف در آن به امام صادق(ع) توهین کرده است. او کتاب مذکور را به چند تن از اساتید و مراجع تقلید نجف اشرف عرضه می دارد و آیت الله العظمی حاج آقا حسین قمی با صراحت حکم ارتداد نویسنده کتاب را اعلام می دارد.
نواب نیز به حکم وظیفه دینی خویش با تصمیمی قاطع رو به وطن خویش میگذارد تا آن نابخرد را بر سر عقل آورد؛ پیش از حرکت او از نجف به ایران مردم تبریز و مراغه و سران برخی روزنامه ها به مقابله با احمد کسروی برخواسته اند و از دولت وقت محاکمه او به جرم انتشار کتب گمراه کننده را خواستار شده اند. دولت هم که قدرت چندانی ندارد و از طرفی برنامه های پهلوی با کارهای کسروی چندان رو در رو نیست به مقابله با وی بر نیامد.
نواب که در بین راه اطلاع یافته بود کسروی در آبادان است، به آنجا می رود. در یکی از مساجد بزرگ شهر سخنرانی می کند و او را به مناظره می خواند. ولی کسروی به تهران رفته بود، او نیز به تهران می آید و با تنی چند از آقایان تماس می گیرد و پس از مشورت به این نتیجه میرسد تا با وی به بحث بنشیند. آیت الله طالقانی او را تشویق می کند و لذا نواب به کلوپ کسروی می رود.
نواب چند روزی در مورد دین و مسائل اجتماعی با وی به بحث می کند، اما او قانع نمی شود، دو دستگی در جمع حاکم می شود، حرف آخر سید به کسروی این است: «به تو اعلام می کنم و تو را به عنوان یک مانع نسبت به مذهب و حتی نسبت به مملکتم می دانم» ، «موقعی که عضوی از پیکر انسانی چنان فاسد شود که نتنها موجب فساد دیگر اعضای آن پیکر گردد، بلکه تباهی خود آن عضو با مجموع اعضای دیگرش را نتیجه دهد، نباید در ریشه کن کردن آن هیچ گونه مسامحه ای روا داشت. زیرا این مسامحه چه ناشی از ترحم و مهر و محبت باشد و چه معلول بی توجهی به اهمیت حیاتی قضیه، موجب از ارزش افتادن و تباهی دیگر اعضای پیکر جامعه خواهد شد.»
نواب جوان طی جلساتی دلایل و براهین لازم را برای کسروی عرضه می کند اما دیگر گوش شنوایی برایش باقی نمانده است. ارتداد وی برایش مسلم می شود و به فکر مقابله با این عنصر فاسد می افتد.
سید از حضرت آیت الله مدنی و آقا شیخ محمد حسین طالقانی برای تهیه اسلحه پول می گیرد و در ساعت 13 و 30 دقیقه روز بیست و سوم اردیبهشت سال 1324 کسروی در میدان حشمت الدوله مورد هدف قرار می گیرد اما به دلیل فرسودگی اسلحه موفقیت حاصل نمی شود و نواب به زندان می افتد و علمای ایران و نجف خواستار آزادی وی می شوند و او پس از دو ماه با قید ضمانت آزاد می شود.
فدائیان اسلام
نواب با آزادی از زندان به فکر تشکیل جمعیت فدائیان اسلام می افتد تا به وسیله آن با عناصر فاسد در جامعه به مبارزه برخیزد و با انتشار اعلامیه ای موجودیت فدائیان اسلام را اعلام می کند. انتشار اعلامیه مسلمانان غیور را متوجه فدائیان اسلام می نماید و افرادی به گروه او می پیوندند. ساعت 10 صبح روز بیستم اسفندماه سال 1324 کسروی توسط چهار تن از فدائیان اسلام، سید حسین و سید علی امامی، جواد مظفری و علی فدایی از میان برداشته می شود تا جامعه اسلامی به مسیر حرکت خود در مسیر الهی ادامه دهد.
فدائیان اسلام با بانگ تکبیر از محوطه دادگستری دور می شوند و در حین پانسمان زخمهای خود در بیمارستان سینا دستگیر می شوند.رهبر فدائیان به مشهد الرضا می رود و از راه شمال به آذربایجان، همدان و کرمانشاه راهی می شود. در بین راه روحیه عشایر را مورد ارزیابی قرار می دهد و با علمای شهرستان ها تماس حاصل کرده، درخواست می کند تا برای آزادی فدائیان اسلام تلگراف هایی به دولت بفرستند و خود از آنجا عازم نجف اشرف می شود.
در همین ایام حضرت ایت الله العظمی آقا سید ابوالحسن اصفهانی وفات می یابد. به همین مناسبت عده ای از دولتمردان ایرانی برای عرض تسلیت به مراجع نجف از طرف شاه راهی نجف می شوند. در یکی از مجالس که فرستادگان شاه حضور دارند، نواب منبر می رود و ضمن حمله شدید به قوام السلطنه (نخست وزیر وقت) می گوید: چطور شما برای فوت یک نفر روحانی به نجف آمده و به مقامات روحانی تسلیت می گوئید در حالی که روحانی دیگری هم چون سید ابوالقاسم کاشانی را در ایران به جرم دفاع از اسلام به زندان افکنده اید؟! او آزادی آیت الله کاشانی و فدائیان اسلام را در جلسه مطرح می کند و حوزه علمیه نجف اشرف نیز آزادی زندانیان را از مقامات مسئول می خواهد و پس از چندی خواسته ایشان جامه عمل می پوشد.
بعد از آزادی آیت الله کاشانی دیدارهایی با ایشان صورت می گیرد. نواب نظرات خود را به ایشان عرضه می دارد و اعلام می کند که در صدد ایجاد حکومت اسلامی در ایران است.
نامه های سرخ
دوره مجلس پانزدهم رو به اتمام است. دولت وقت استیضاح می شود و از دزدی و چپاول اموال عمومی سخن به میان می آید و مسائل شرکت نفت مطرح می شود. شاه در صدد بر می آید متممی برای قانون اساسی نوشته شود که در آن سه اصل نمایندگان مجلس فرماندهی کل قوا را در اختیار شاه قرار دهند، مجلس سنا تأسیس گردد و انحلال مجلسین در اختیار شاه باشد مطرح باشد.
همچنین قرار بود مذهب «فقه جعفری» از رسمیت بیفتد که در این زمان نواب پانزده نامه با جوهر قرمز به پانزده وکیل انتصابی (انتخابی – فرمایشی) نوشته و در آن مخالفت خود را با این مسئله اعلام می دارد. روزی که قرار است مجلس تشکیل شود، جلسه ای بر قرار نمی شود و با 24 ساعت تأخیر این ماده از دستور جلسه حذف می شود. انتخابات مجلس سنا و ملی انجام می شود، اما آرای ملت کنار نهاده می شود و وکلای دولتی به مجلس می روند.
این مسأله و تمامی مسائل دولتی با وزیر دربار وقت، هژیر بود. به همین علت او در روز جمعه دوازدهم محرم در مسجد سپهسالار به دست سید حسین امامی مورد حمله قرار می گیرد و یک روز پس از واقعه چهاردهم آبان 1328 هجری شمسی به هلاکت می رسد. با اعدام انقلابی هژیر، تاریخ افتتاح مجلس سنا تغییر می کند و انتخابات مجلس شورای ملی که با تمهیدات وی صورت گرفته بود از طرف رئیس انجمن نظارت باطل اعلام می شود. در این میان شاه که روحیه خود را باخته، با هواپیمای اختصاصی تورمن به آمریکا پرواز می کند. سید حسین امامی دستگیر و پس از 5 روز به شهادت می رسد. فدائیان اسلام با انتشار اعلامیه ای از مقام شهید تجلیل به عمل می آورند. انتخابات دوره شانزدهم مجلس برگزار می شود و آیت الله کاشانی با استقبال بی نظیری به میهن اسلامی باز می گردد.
ملی شدن صنعت نفت
خرداد 1329 علی منصور بی هیچ مقدمه ای استعفا می دهد و رزم آرا به نخست وزیری می رسد. وی مورد تأیید انگلیس و آمریکاست. آیت الله کاشانی این مسأله را طی اعلامیه ای فاش می سازد و لایحه «گس – گلشائیان» از طرف کمیسیون مجلس رد می شود. آیت الله کاشانی طی بیانیه ای با تأکید بر ملی شدن صنعت نفت در سراسر کشور از مردم می خواهد با پا فشاری طرفداران شرکت نفت را به اطاعت خود وا دارند.
رزم آرا در نظر دارد نهضت ملی کردن صنعت نفت و مبارزات ضد استعماری مردم را عقیم سازد. آیت الله کاشانی و جبهه ملی در از بین بردن رزم آرا وحدت نظر دارند. لذا با استمداد از فدائیان اسلام در صدد از بین بردن وی بر می آیند. خلیل طهماسبی این مسئولیت را بر عهده می گیرد. شاه این خبر را شنیده، خشنود می شود. چرا که رزم آرا برای خود وی نیز خطر آفرین است اما اطرافیان شاه به او می فهمانند که ترور رزم آرا، حکم شمشیر دو لبه برای او را خواهد داشت که یک طرف آن متوجه رزم آرا و طرف دیگرش متوجه خود اوست. یعنی اگر رزم آرا زنده بماند، بهترین بهانه به دست او خواهد افتاد و تحت این عنوان تمام مخالفان و حتی خود شاه را از میدان بیرون خواهد کرد.
به همین سبب نابود کردن رزم آرا به گونه ای دیگر طرح ریزی می شود. یکی از گروهبانهای ارتش در لباس غیر نظامی مأمور انجام این کار می گردد، که همواره با وزیر کار بلافاصله پشت سر رزم آرا حرکت می کند او مأمور بود همین که طهماسبی مبادرت به تیر اندازی کرد با گلوله کلت وی (رزم آرا) را بکشد.
خلیل در مجلس ختم آیت الله فیض وی را مورد حمله قرار می دهد و با گلوله گروهبان شاه رزم آرا از پای در می آید.قتل رزم آرا زنگ خطری برای نمایندگان وابسته به انگلیس در مجلس شانزدهم است که مانع ملی شدن نفت بودند. فدائیان اسلام با از بین بردن رزم آرا، ملی شدن صنعت نفت را می خواستند. اصلی که از بازگشت آیت الله کاشانی از تبعید، هر چه بیشتر روی آن تأکید می شد. فردای روزی که رزم آرا کشته شد کمیسیون نفت به اتفاق آرا، اصل ملی شدن نفت در سراسر کشور را می پذیرد و ملت مسلمان ایران به آرزوی خود نائل می آیند.
منشور حکومت اسلامی
نواب صفوی با تألیف کتابی تحت عنوان «جامعه و حکومت اسلامی» و انتشار آن در آبان سال 1329 روش صحیح حاکمیت را بیان می کند. او معتقد است جز با حرکت ریشه ای و تقویت فرهنگ اصیل اسلامی در جامعه با استکبار جهانی نمی توان مقابله کرد. این سید مجاهد به پیروی از نامه حضرت امیر المومنین علی (ع) به مالک اشتر اصول سیاسی اسلام را به مردم بیان می کند و به شاه و غاصبان حکومت هشدار میدهد که در صورت اجرا نکردن دستورهای اسلامی به دست فرزندان مقتدر و فدا کار اسلام از بین خواهد رفت.
نواب صفوی در جهت نیل به حکومت اسلامی و استقرار مدینه قرآنی غدیر گام بر میدارد و خود را به قالبهای حکومت مشروطه محدود نمیسازد. در این مسیر وی علاوه بر استادش در نجف اشرف (علامه امینی)، از حضرت امام خمینی در حوزه علمیه قم منشور حکومت اسلامی را فرا میگیرد و بی محابا به برپایی آن تظام مقدس اقدام مینماید.
شب معراج رسول اکرم (ص) 27 رجب 1350 ق. مطابق با 1931 م. است. از اندیشمندان اسلامی دور ترین نقاط جهان دعوت به عمل آمده تا خشم امت اسلامی را در مورد انتقال اراضی مسلمانان به یهودی ها به معرض نمایش گذارند و نظرات خویش را برای آزادی قدس بیان دارند.
یازدهم شهریور 1332 مجاهد نستوه عازم این سفر می شود تا با حمایت از مردم مسلمان فلسطین، سیاست صهیونیستی انگلستان را محکوم سازد. مسیر حرکت نواب از ایران به بغداد و از آنجا به بیروت و بیت المقدس است. وی در اولین جلسه از جلسات شش روزه کنگره عظیم اسلامی با نطق های حماسی خویش به زبان عربی، فریاد بیدار باش سر می دهد و زمانی که برای تماشای بخش اشغالی قدس می روند با لحنی آمرانه همراهان را به نماز می خواند. نماز در مسجد مخروبه ای که در یک کیلومتری شهر قدس قرار دارد.
بعد از رخداد 28 مرداد 1332، سه پیشنهاد از طرف شاه توسط امام جمعه به نواب داده شد. وی صد هزار تومان پول نقد به همراه داشت تا در صورت قبول پیشنهاد از طرف نواب به او داده شود. پیشنهاد های شاه که برای به دام انداختن نواب چیده شده بود عبارتند از: 1- در یکی از کشور های اسلامی به عنوان سفیر اعزام شود. 2- منزلی برای وی در نظر گرفته شود و محل جلوس ایشان باشد و ماهی 10 هزار تومان حق سفره پرداخت شود.3- با همکاری شما یک حزب بزرگ اسلامی تشکیل شود و هزینه آن را دربار تأمین نماید.
نواب با کمال قاطعیت به امام جمعه می گوید: خجالت نمی کشی مرا به درگاه معاویه دعوت می کنی؟ امام جمعه وجه نقد را برداشته، به سرعت می رود.
روز پنج شنبه 25/8/1334 مجلس ترحیمی به مناسبت فوت مصطفی کاشانی فرزند ارشد آیت الله کاشانی در مسجد شاه منعقد بود. ساعت 45/3 بعد از ظهر حسین اعلاء در مسجد حاضر شد، محمد علی ذوالقدر به وی حمله برد ولی بعد از شلیک تیری فشنگ دوم در لوله گیر کرد، وی تنها توانست اعلاء را مجروح کند و خود توسط مأموران دستگیر شد.رهبر فدائیان اسلام به همراه یارانش در منزل آیت الله کاشانی و پس از آن در خانه حمید ذوالقدر به سر میبرند. مأموران عصر چهارشنبه 1/9/1334 به منزل ذوالقدر وارد میشوند و نواب صفوی و سید محمد واحدی را دستگیر میکنند. حسین اعلا با جراحتی که دارد راهی بغداد است. سید عبدالحسین واحدی و اسدالله خطیبی برای اعدام وی لحظه شماری می کنند تا در صورت عدم موفقیت ذوالقدر، وی را به هلاکت رسانند. اما در 1/9/1334 شناسایی و دستگیر می شوند. عبد الحسین واحدی در اتاق تیمور بختیار به دست وی به شهادت می رسد و اعدام مهره استعمار با عدم موفقیت روبرو می شود. همزمان با دستگیری فدائیان اسلام، آیت الله کاشانی نیز بازداشت می گردد.
نماز عشق
25 تیر ماه 1334 بیدادگاه دژخیم به سید مجتبی نواب صفوی و سه یار فدا کارش حکم اعدام می دهد. آنان در 27 همان ماه مطابق با سالگرد شهادت صدیقه طاهره حضرت فاطمه زهرا(س) به خیل شهدا می پیوندند. وی به هنگام شهادت در لحظه آخر حیات با لحنی دلنواز آیاتی از قرآن کریم را تلاوت نموده بانگ اذان سر می دهد و نزدیکی های طلوع فجر به آسمان ها می پیوندد. شهدا در مسگر آباد به خاک سپرده می شوند. وقتی تصمیم گرفته می شود آنجا پارک شهر شود، شبانه از تهران به قم انتقال یافته و در «وادی الاسلام» جای می گیرند.
شهید نواب صفوی که در دی ماه 1326 با نیره سادات احتسام رضوی ازدواج کرده بود، طی 8 سال زندگی با او دارای سه فرزند دختر می شوند، تولد فرزند سوم پس از شهادت اوست.
سلام بر پیشاهنگ جهاد و شهادت
رهبر معظم انقلاب اسلامی سال گذشته در پیامی به همایش علمی پنجاهمین سالگرد شهادت نواب صفوی و یارانش، تجلیل از این شخصیت انقلابی را کاری بسیار برحق و به جا توصیف می کنند و تاکید می فرمایند که « فرق آن ها با شهدای زمان ما این است که آن ها در دوران غربت محض قیام کردند و نام حکومت اسلامی و حاکمیت احکام قرآنی را که کمتر به گوش کسی رسیده بود، بلند کردند.»
ایشان در این پیام ادامه داده اند: « این شخصیت نباید فراموش شود، البته نواب دشمنان زیادی داشت، هم کسانی که وابسته به آن رژیم بودند دشمن او بودند و هم کسانی که تحت نام ملی گرایی با اصل اسلام و اسم قرآن و حاکمیت اسلام مخالف بودند با یک عنصر تنها و بدون تجهیزات و بدون ساز و برگ مخالفت داشتند بعد از شهادتش هم مخالفت کردند و برایش موانع گذاشتند جنبه های مثبت و برجسته و تحسین برانگیزش را به کلی پوشاندند. لذا هر چه از نواب تجلیل شود انصافا جا دارد منتهی سعی کنید کارهای مبالغه آمیز بی محتوا و بی عمق انجام نگیرد ...
سلام و صلوات خدا بر روح آن بزرگوار و بزرگوارانی که با او شهید شدند و برکات خدا بر دوستان و یاران او ...»
نظر شما