
دكتر ايلخاني: نظام آموزشي ما متاثر از نظام آموزشي غرب است، بنابراين اگر بخواهيم كه فلسفه تدريس شود و مانند ساير رشته ها مدركي هم به دانش آموختگان فلسفه اعطا شود راهش همين است كه غربيان رفته اند. اما نمي بايست راهي را كه آنها رفته اند دوباره بيازماييم، بلكه بايد از تجارب آنها بهره ببريم. |
دكتر محمد ايلخاني عضو هيات علمي گروه فلسفه دانشگاه شهيد بهشتي درباره امكان آموزش فلسفه معتقد است : درباره آموزش فلسفه در دو يا سه جمله نمي توان صحبت كرد . نظام آموزشي ما متاثر از نظام آموزشي غرب است، بنابراين اگر بخواهيم كه فلسفه تدريس شود و مانند ساير رشته ها مدركي هم به دانش آموختگان فلسفه اعطا شود راهش همين است كه غربيان رفته اند. ما نمي بايست راهي را كه آنها رفته اند دوباره بيازماييم، بلكه بايد از تجارب آنها بهره ببريم. پس اگر قائل به آموزش فلسفه باشيم، بايد گفت كه اساسا راهي جز اين نداريم. البته ، هميشه در خارج از دانشگاه هم كساني هستند كه در زمينه مسائل فلسفي حرفي براي گفتن دارند. به نظر من اگر بخواهيم در مورد اين مساله كه فلسفه قابل آموزش هست يا خيرصحبت كنيم بايد به معناي فلسفه و تعريفي كه براي آن درنظر مي گيريم دقت كنيم. اگر ما فلسفه را نوعي سلوك درنظر بگيريم در اين صورت فلسفه قابل آموزش نخواهد بود. اما اگر فلسفه يك نوع معرفت باشد، مانند ديگر معرفتهاي بشري فلسفه هم قابل تدريس خواهد بود.
دكتر مير عبدالحسين نقيب زاده عضو هيات علمي گروه فلسفه دانشگاه علامه طباطبايي معتقد است كه فلسفه داراي سه قاعده است : (1) خود بيند يشم؛ (2) از ديدگاه ديگران به انديشه خود بنگرم؛ و(3) انديشه هايم هماهنگ باشند. چون نيك بنگريم خواهيم ديد كه قاعده نخست ما را از تبعيت ديگران مي رهاند؛ قاعده دوم از تبعيت خود - يعني تنها از ديدگاه خود ديدن كه همانا تنگ نظري است؛ و قاعده سيم از پراكندگي ، پريشاني و ناسازگاري انديشه ها. اگر آموزش فلسفه را راهي براي به كار بستن اين سه قاعده بشماريم، پرسش اين است كه : اين كار چگونه ممكن است؟ براي يافتن پاسخ اين پرسش يادآوري اين نكته لازم است كه در آموزش هاي گوناگون ، بيش از هر چيز، سخن يا بر سر سپردن دانستني هايي است كه از دير باز از سوي
دكتر نقيب زاده: فلسفه داراي سه قاعده است : (1) خود بيند يشم؛ (2) از ديدگاه ديگران به انديشه خود بنگرم؛ و (3) انديشه هايم هماهنگ باشند. چون نيك بنگريم خواهيم ديد كه قاعده نخست ما را از تبعيت ديگران مي رهاند؛ قاعده دوم از تبعيت خود - يعني تنها از ديدگاه خود ديدن كه همانا تنگ نظري است؛ و قاعده سيم از پراكندگي ، پريشاني و ناسازگاري انديشه ها |
پژوهندگان هر رشته از دانش بشري فراهم آمده اند و يا تاكيد بر پذيرش عقيده يا عقايد معين. تاكيد براين دو هدف كه بيش از هر چيز در راستاي كاربردهاي معين و محدودند - چه بسا آموزگاران را بر آن مي دارد كه خود انديشيدن را يا به فراموشي بسپارند، يا ناديده گيرند و يا حتي به آن چون عاملي بازدارنده بنگرند؛ يعني چون عاملي كه يا از شتاب روند آموزش مي كاهد ( آنجا كه تكيه بر آموختن دانستني هاي بسياردر زمان اندك است) و يا از تاثير آن (آنجا كه تكيه بر القا عقايد است). يا آنكه فلسفه را نيز بسا در شمار يكي از اين دو گروه و يا هر دوي آنها مي آورند، ولي چون نيك بنگريم درخواهيم يافت كه فلسفه - بويژه در معني حقيقي خود - با تكيه و تاكيدي كه بيش از هر چيز بر درست انديشيدن وانديشه نقادانه دارد، از همه آموزشهاي ديگر متمايز است. آموزش فلسفه چون ديگر رشته ها تنها آنگاه شدني است كه يا يكي از آنها را چون تنها فلسفه و دستگاه فلسفي برگزينيم و به آموزش آن بپردازيم و بدين سان همه انديشه هاي ديگر را ناديده انگاريم و به كنار نهيم و يا همه آنها را تنها از همان ديدگاه برگزيده خود بنگريم وتنها به همان معيار بسنجيم. چنين كاري همانا داوري خود را اصل شمردن و فراگيران را به پيروي خواندن است و اين كاري است كه ناروايي آن در اين قلمرو بسي بيشتر از قلمروهاي ديگر است . اگر چنين كنيم با آنكه خود به گونه اي نقد پرداخته ايم ، فراگيران را از گام نهادن به اين ميدان باز داشته ايم.در اينجا سخن بر سردرست يا نادرست بودن داوري و يا انديشه هايي كه برگزيده ايم نيست. نكته بنيادي اين است كه بويژه دراين قلمرو، تكيه وتاكيد بيش ازدرستي انديشه بردرست انديشيدن است. راسل ميگويد ميل به القاء آنچه درست پنداشته مي شود آموزگاران را از توجه به پرورش هوش باز مي دارد اين گفته اگر بطور كلي و درباره همه شاخه هاي دانش درست باشد، در قلمرو فلسفه درست تر و داراي اهميتي بس بيشتراست. زيرا اگردر قلمرو هاي ديگر ، ارزش انديشه ها را با نظر داشتن به كارايي و كاربرد آنها نيز مي توان سنجيد، در فلسفه سخن بر سرخود انديشيدن است براي فيلسوف درست انديشيدن حتي از درستي انديشه برتر است . با آنكه انديشه ها مي توانند همگاني شوند و به صورت ابژكتيو در آيند، انديشيدن چون جنبه و جلوه اي از زندگاني معنوي كاري است همواره دروني و فردي . سخن ويتگنشتاين نيز كه فلسفه گونه اي فعاليت است و نه مجموعه اي از گزاره ها، بيان ديگري است از همين معني و چنين است كه به سخن دقيق كانت مي رسيم كه : "كار فلسفه نه آموزش انديشه ها بلكه آموختن انديشيدن است ." و به سخن دقيق تر و بس ژرف شادروان دكتر محمود هومن كه : "فلسفه هيچ گاه آموخته نمي شود، بلكه ساخته مي شود."

دكتر كريم مجتهدي عضو هيات علمي گروه فلسفه دانشگاه تهران سابقه آموزش فلسفه هاي جديد در ايران را مسبوق به آشنايي ايرانيان با اين فلسفه ها دانسته و معتقد است : در زمان ناصرالدين شاه ، به تقليد از دانشگاههاي غربي مدرسه دارالفنون تاسيس
دكتر مجتهدي: توجه به آموزش فلسفه هاي جديد به تاسيس دانشگاه تهران در سال 1313 باز مي گردد . اولين دسته اي كه به فلسفه غربي در دانشگاه پرداختند تحت عنوان رشته اي به نام علوم تربيتي كه موضوع آن فلسفه بود اين كار را انجام مي دادنند |
مي شود. اين مدرسه كه به همت امير كبير در پنجم ربيع الول 1268 قمري تاسيس شد ، با هفت نفر معلم اتريشي و عده اي مترجم كه ازميان محصلان اعزامي به فرانسه در سال 1260 قمري انتخاب شده بودند ، رسما كار خود را آغاز كرد . در اين مركز علاوه بر تدريس و تحصيل ، يكي از كارهاي نسبتا مهمي كه انجام مي گرفت تهيه ، ترجمه ، تاليف ، و چاپ كتب درسي بود كه خارج از دارالفنون نيز مورد استفاده علاقمندان قرار داشت . توجه به آموزش فلسفه هاي جديد به تاسيس دانشگاه تهران در سال 1313 باز مي گردد . اولين دسته اي كه به فلسفه غربي در دانشگاه تا حدودي پرداختند تحت عنوان رشته اي به نام علوم تربيتي كه موضوع آن فلسفه بود اين كار را انجام مي دادنند. در آن دوران چهره هايي مثل دكتر مهدوي ، دكتر صديقي كه جامعه شناس بود وجود داشتند . دردانشگاه تهران قرار بر اين بود كه تخصص در فلسفه غرب به همراه آشنايي اجمالي با سنتهاي ايراني - اسلامي باشد .

محمد سعيد حنايي كاشاني عضو هيات علمي گروه فلسفه دانشگاه شهيد بهشتي معتقد است آموزش فلسفه روشهايي مختلفي دارد . از جمله اين روشها ، يك روش اين است كه ما به طور معمول در مدارس و دانشگاهها، قديم و جديد، آموختهايم و ميآموزيم. در اين روش ما « دانش فلسفه» يا « فن فلسفه» را ميآموزيم، بدين معنا كه قادر ميشويم انديشه هاي متفكران بزرگ را بدانيم و آنها را شرح و توضيح دهيم، البته اگر همين مقدار را هم خوب آموخته باشيم. در اين روش آموزگار و متني وجود دارد كه به كمك
محمد سعيد حنايي كاشاني : روش ديالكتيكي سقراط در آموزش غيرمستقيم تا امروز بهترين روش آموزش فلسفه بوده است |
يكديگر دانشجو را در فراگيري دانش ياري ميكنند ، و مهارت و يادگيري دانشجو در اين است كه آنچه را به او آموخته شده به عينه تكرار كند. در اين نوع يادگيري اوج مهارت در تقليد است. روش ديگر اين است كه ما نخست به مسائل توجه ميكنيم، سپس پاسخهاي موجود را بررسي ميكنيم و آنگاه فكر خود را نيز به كار مياندازيم و پاسخي درخور فراهم ميكنيم. اين روش دشوار است، اما بسيار سودمند است و تنها آموزگاران بزرگي همچون سقراط و افلاطون و ارسطو توانسته اند بدان نايل شوند. نتايج اين روش هم بينياز از گفتن است. خود فيلسوفاني كه ما در تاريخ فلسفه ميشناسيم به همين روش فيلسوف تربيت شده اند. متفكران پيش از سقراط بدين گونه انديشههاي خود را به وجود آوردند. سقراط با حريفان خود ابتدا بر سر مسئلهاي به گفت و گو ميپرداخت. در اين گفت و گو هركس هرچه ميدانست يا ميانديشيد بر زبان ميآورد و سپس سقراط اين همه را ميسنجيد و پاسخ خود را ميداد و بعد كه پاسخ خودش مقبول ميافتاد آن را نيز به معارضه ميطلبيد و در مقابل چشم ديگران از اعتبار ميانداخت تا بدين وسيله بگويد « مسئله همچنان باقي است». روش ديالكتيكي سقراط در آموزش غيرمستقيم تا امروز بهترين روش آموزش فلسفه بوده است.

دكتر منوچهر صانعي دره بيدي عضو هيات علمي گروه فلسفه دانشگاه شهيد بهشتي با انتقاد از وضع موجود آموزش فلسفه در دانشگاه هاي ايران ، دانشگاههاي ايران را ماكتي از دانشگاه هاي معتبر دانسته و معتقد است : ما در آموزش عالي با مشكل برنامه ريزي و مديريت روبرو هستيم . من معتقدم كه اين مشكلات - به خصوص در بخش فلسفه - كه ما در مورد آن بحث مي
دكتر منوچهر صانعي دره بيدي : دانشگاههاي ايران ماكتي از دانشگاه هاي معتبر دنيا است . ما در آموزش عالي با مشكل برنامه ريزي و مديريت روبرو هستيم |
كنيم به سه قسم تقسيم مي شود : (1) مدرسان فلسفه در كشور ما بسيار ضعيف تربيت مي شوند ،(2) مشكل دوم نظام واحدي است. دانشگاه براي سامان دادن به اين واحدهاي درسي برنامه ريزي مي كند و استاد و ساعت تعيين مي كند ، اما نكته اصلي اين جاست كه استاد در اين فرصت كوتاه نمي تواند مباحث درس را عنوان كند . اگر ما به جاي اين نظام واحدي ، نظام تكدرسي را قرار مي داديم، بدين صورت كه دانشجو مثلا يك سال فلسفه اخلاق بخواند تا اينكه يك ترم فلسفه اخلاق بخواند هم به لحاظ كمي و هم به لحاظ كيفي اين هدر رفتن وقت كمتر مي شد . در سيستم واحدي بايد تجديدنظر شود ؛(3) مشكل سوم وضعيت نامطلوب معيشتي استادان است كه تاثير مستقيم در كيفيت آموزش دارد . امروزه كسي كه با مدرك دكترا به دانشگاه مي آيد و استخدام مي شود كل حقوقي كه به او مي دهند متناسب با هزينه هاي يك زندگي معمولي نيست . لذا وي براي كسب درآمدي كه برابر باهزينه هاي زندگي اش باشد مجبور مي شود زمان و تعداد تدريس را افزايش دهد . هر چند كه استاد دانشگاه ، به ويژه استاد فلسفه ، نبايد عافيت طلب باشد، اما اگرحداقلهاي زندگي نيز از او دريغ شود ديگرراهي براي تامين مايحتاج زندگي باقي نمي ماند الا اين كه هفته اي پنجاه ساعت تدريس كند.

دكتر محمود عباديان عضو هيات علمي گروه فلسفه دانشگاه علامه طباطبايي با تاكيد بر اين نكته كه هر چند كه به لحاظ كمي و كيفي در وضعيت بهتري از گذشته هستيم ، اما جايگاه و اهميت فلسفه در كشور ما هنوز به درستي روشن نشده است . تا پيش از بيست و پنج سال اخير، فلسفه موضوع و تفنن افراد قشر مرفه و انگشت شمار كشور بود كه بهترين سطح و برداشت آن در « سير
دكتر محمود عباديان : در دو دهه اخير توجه به فلسفه هم در ميان با سوادان ، روشنفكران، و هم در دانشگاه كيفيت بهتري يافته است و اين واقعيت به نوبه خود در برنامه هاي آموزش عالي پژواك خود را داشته است . با اين همه ، مي توان گفت كه طرز تلقي ما از جايگاه و اهميت فلسفه در زندگي فردي و اجتماعي هنوز تغيير چنداني نكرده است |
حكمت در اروپا» بازتاب يافته است . در دو دهه اخير توجه به فلسفه هم در ميان با سوادان ، روشنفكران، و هم در دانشگاه كيفيت بهتري يافته است و اين واقعيت به نوبه خود در برنامه هاي آموزش عالي پژواك خود را داشته است . با اين همه ، مي توان گفت كه طرز تلقي ما از جايگاه و اهميت فلسفه در زندگي فردي و اجتماعي هنوز تغيير چنداني نكرده است . شرايط ايجاب مي كند كه ايرانيها ديد ديگري نسبت به مسائل داشته باشند. تفكر فلسفي و پژوهشي بايد در دوره متوسطه ما زمينه پيدا كند .
وي راهكارهاي خود را براي بهبود وضعيت فلسفه در ايران چنين معرفي مي كند : (1) براي آموزش فلسفه از« دوره متوسطه » برنامه ريزي شود ، (2) در پذيرش دانشجو دقت و مسووليت بيشتري اعمال شود ، (3) در گزينش مدرسان فلسفه به افراد زبده ، متعهد به فلسفه، علاقمند به تدريس و تحقيق و همكاري نزديك با دانشجو توجه شود، (4) نظارت گروه بر سرپرستي پايان نامه، يعني استاد راهنما ، مشاوران ، و استاد داور كه نسبت به موضوع پايان نامه تخصص داشته باشند ،(5) متعهد كردن دانشجو به گزارش ( حداقل يك بار در جريان نگارش پايان نامه) كار، (6) تاييد حق داور اصلي ( يا داوران و ناظران) پايان نامه در پذيرش ، حكم به تجديد نظر و رد پايان نامه ، در صورت نارسايي كلي آن .

دكتر سيد يحيي يثربي عضو هيات علمي گروه فلسفه دانشگاه علامه طباطبايي وضعيت آموزش فلسفه را متاثر از وضعيت فلسفه در جامعه دانسته و معتقد است : فلسفه در جامعه ما هر چند به لحاظ اسمي وجود دارد، اما از نظر آثار و منشاء اثر بودن چيزي از آن وجود ندارد. در جامعه ما از فلسفه بسيار سخن گفته مي شود و به قدر كافي در اين باره كتاب و كلاس وجود دارد . شايد بالغ بر 200 مركز دولتي و غيردولتي در خصوص فلسفه مشغول فعاليت هستند. اما فلسفه حضور فعال و تاثير گذاري در جامعه ما ندارد . فلسفه نه در سياست حضور دارد و نه در عرصه هاي ديگر جامعه . ما اهل فلسفه امروز رهبر و خط دهنده جامعه نيستيم
دكتر سيد يحيي يثربي: ما اهل فلسفه امروز رهبر و خط دهنده جامعه نيستيم بلكه تبديل به ابزار دست كساني كه به دنبال مسائل سياسي هستند شده ايم. آموزش و پرورش ما داراي دو ويژگي ناپسند است : (1) ما در آموزش خود هميشه به گذشته توجه داريم، يعني معتقديم كه آنچه را كه استاد من مي فهمد از فهم من بيشتر است. در نتيجه هر چه به عقب حركت كنيم اين معرفت فربه تر مي شود ،(2) ما فكر مي كنيم كه معلومات موجود است و كار ما اين است كه آن را به نسل هاي بعدي منتقل كنيم |
بلكه تبديل به ابزار دست كساني كه به دنبال مسائل سياسي هستند شده ايم. آموزش و پرورش ما داراي دو ويژگي ناپسند است : (1) ما در آموزش خود هميشه به گذشته توجه داريم، يعني معتقديم كه آنچه را كه استاد من مي فهمد از فهم من بيشتر است. در نتيجه هر چه به عقب حركت كنيم اين معرفت فربه تر مي شود ،(2) ما فكر مي كنيم كه معلومات موجود است و كار ما اين است كه آن را به نسل هاي بعدي منتقل كنيم . يعني در فلسفه هر چه هست توسط ملا صدرا ، ابن سينا ، كانت ، دكارت و ... گفته شده و من در حال حاضر فقط مكلف هستم كه اين موجوديت را به ديگران منتقل كنم. در كنار اين موضوع اين نكته كه من چون اين مسائل را مي دانم انسان مهمي هستم نيز وجود دارد. اما اين روش ، روش غلطي است زيرا، ما بايد دانشجو را با انديشيدن آشنا كنيم نه با انديشه ها. دانشجويي كه فلسفه مي خواند ، اگر استعداد آن را ندارد بايد آن را رها كند و اگر اين استعداد را كه بتواند يك نگرش كلي به جهان هستي پيدا كند دارد ، ما بايد در كنار راه او قرار گرفته و به عنوان معلم او را راهنمايي كنيم . در حالي كه امروزه تاكيد بر اين است كه اساسا كسي كه ملاصدرا را بتواند بفهمد وجود ندارد و برخورد ما با شاگردان نيز از همين منظر مي باشد.

حسن سيد عرب عضو هيات علمي گروه فلسفه بنياد دايره المعارف اسلامي با ذكر اين كه آموزش فلسفه به نحوي كه در كشور ما متداول است نه تنها جوانان طالب علم را به فطرت ثاني رهنمون نمي كند ، بلكه فطرت اوليه آنها را نيز مختل مي كند، مشكلات آموزش فلسفه در ايران را به سه دوره پيش از دانشگاه ، هنگام تحصيل در دانشگاه، و پس از دانشگاه تقسيم كرده به نظر من برخي از مشكلات آموزش فلسفه به خود فلسفه مربوط است. آموزش فلسفه در كشور ما منتهي به پژوهش و تفكر فلسفي نمي
حسن سيد عرب : بررسي تاريخي نظام آموزشي فلسفه در ايران نشان داده است كه نظام آموزشي فلسفه ما علت تامه انديشه فلسفي نيست و چه بسا موخر از آن نيز هست . بنابراين، يكي از مشكلات اساسي آموزش فلسفه اين است كه منتهي به تفكر و پژوهش نمي شود |
شود. بررسي تاريخي نظام آموزشي فلسفه در ايران نشان داده است كه نظام آموزشي فلسفه ما علت تامه انديشه فلسفي نيست و چه بسا موخر از آن نيز هست . بنابراين، يكي از مشكلات اساسي آموزش فلسفه اين است كه منتهي به تفكر و پژوهش نمي شود . ازديگر مشكلات موجود اين است كه همواره بين آن چه كه در گروههاي مختلف آموزش فلسفه آموخته مي شود با آن چه كه در بافت سنتي و فرهنگي جامعه وجود دارد ، تفاوتي وجود دارد. كسي كه فلسفه مي خواند و تحولاتي در او بوجود مي آيد ، وقتي به جامعه بر مي گردد با چند مشكل مواجه مي شود. اولين مشكل ، ساختار فكري جامعه است و مشكل دوم بحث معاش است. فلسفه آنقدر كه بر درد انسان مي افزايد ، بر سود انسان نمي افزايد. تنها رشته اي كه نمي توان با محاسبات عقل معاش در باره آن برنامه ريزي داشت ، فلسفه است.يكي ديگر از مشكلات مسائل فلسفي كه پس از دانشگاه مطرح است، مساله فلسفه و تفنن است. مشكل پرداختن تفنني به فلسفه يكي از نتايج همگاني شدن فلسفه است . لذا امروزه بسياري از افراد بدون اطلاع اجمالي از تاريخ فلسفه اظهار نظر مي كنند. وقتي مباحث جدي به تفنن تبديل شد نبايد انتظار داشت كه تفكر و حرف جدي و جديدي به وجود بيايد.

دكتر محمد رضا بهشتي عضو هيات علمي گروه فلسفه دانشگاه تهران معتقد است : يكي ازمسائلي كه در آموزش فلسفه، به ويژه فلسفه غرب مواجه مي شويم ابهامي است كه در هدف گذاري وجود دارد . هدف از آموزش فلسفه چندان روشن نيست . ما در گروه هاي فلسفه غرب به دنبال چه چيزي هستيم ؟ آيا قصدمان آموزش
دكتر محمد رضا بهشتي: يكي ازمسائلي كه در آموزش فلسفه، به ويژه فلسفه غرب مواجه مي شويم ابهامي است كه در هدف گذاري وجود دارد . هدف از آموزش فلسفه چندان روشن نيست . ما در گروه هاي فلسفه غرب به دنبال چه چيزي هستيم ؟ |
به كساني است كه مي خواهند بعدها به تدريس فلسفه بپردازند ؟ اگر هدف ازآموزش فلسفه اين باشد بايد بگويم كه برنامه آموزشي موجود چنين هدفي را برآورده نمي كند . كساني كه با اين برنامه آموزشي آموزش مي بينند به هيچ وجه فرصت تجربه آموزشي تدريس را پيدا نمي كنند . در برنامه آموزشي موجود هيچ بخشي وجود ندارد كه به بعد آموزشي فلسفه بپردازد . ما با روشهاي آموزشي به معناي اعم ، و روشهاي آموزش فلسفه به معناي اخص آشنا نيستيم .
دكتر بهشتي ادامه داد : اگر منظور از آموزش فلسفه، پرورش نيروهاي پژوهشي باشد ، با زهم برنامه آموزشي ما در چنين جهتي قرار ندارد . در هيچ يك از مقاطع تحصيلي آموزشي براي پژوهش و تحقيق وجود ندارد . يكي از ملزومات پژوهش و تحقيق منبع يابي و تكنيكهاي پژوهشي است كه ما با هيچ يك از آنها آشنايي نداريم . البته اين مشكلات مختص دوران دانشگاه نيست بلكه در دوران آموزشي پيش از دانشگاه نيز اين نقيصه وجود دارد . اما آن چه كه بايد به آن توجه نمود اين است كه متاسفانه ما در دوران دانشجويي نيز به جاي دانش جويي دانش آموزي مي كنيم .
نظر شما