پیام‌نما

وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ‌اللَّهِ جَمِيعًا وَ لَا تَفَرَّقُوا وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ‌اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَ كُنْتُمْ عَلَى شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْهَا كَذَلِكَ يُبَيِّنُ‌اللَّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ * * * و همگی به ریسمان خدا [قرآن و اهل بیت (علیهم السلام)] چنگ زنید، و پراکنده و گروه گروه نشوید؛ و نعمت خدا را بر خود یاد کنید آن گاه که [پیش از بعثت پیامبر و نزول قرآن] با یکدیگر دشمن بودید، پس میان دل‌های شما پیوند و الفت برقرار کرد، در نتیجه به رحمت و لطف او با هم برادر شدید، و بر لب گودالی از آتش بودید، پس شما را از آن نجات داد؛ خدا این گونه، نشانه‌های [قدرت، لطف و رحمت] خود را برای شما روشن می‌سازد تا هدایت شوید. * * * معتصم شو به رشته‌ى يزدان / با همه مردمان با ايمان

۹ فروردین ۱۳۸۳، ۱۹:۱۵

" حسن حسيني " به روايت اهالي فرهنگ و هنر

" حسن حسيني " به روايت اهالي فرهنگ و هنر

خبرگزاري " مهر " : آنچه مي خوانيد ، اظهار نظر تني چند از هنرمندان و دوستان نزديك اين شاعر فقيد است كه ساعاتي پس از انتشار خبر درگذشت وي در اختيار ما قرار گرفت .

محسن مومني شريف (نويسنده)

هميشه همين‌طور است. ابتدا باور نمي‌كني و ساده ‌لوحانه انتظار مي‌كشي اشتباه شده باشد و يا معجزه‌اي صورت بگيرد كه هيچ موقع نه خبر دروغ از آب در مي‌آيد و نه معجزه‌اي صورت مي‌گيرد!
پيش از اين نوشته بودم وقتي خبر بيماري نصرالله مرداني را به او گفتم، چشمان درشتش پراز اشك شد و گفت: ... هنوز ادبيات انقلاب به او نياز دارد و...
بعد از مرگ آن مرحوم تماس گرفت و او به ما تسليت گفت و گفت: «رفتن نصرالله بسيار نابهنگام بود!» و چه نابهنگام بود رفتن خودش!

با آثار سيدحسن حسيني مانند همه علاقمندان ادبيات از سالهاي خيلي دور آشنا بودم اما توفيق دوستي با خودش را نداشتم تا اين كه مسؤوليت در واحد ادبيات حوزه هنري بهانه‌اي شد با او از نزديك آشنا شوم و مدت بسيار كمي در خدمتش باشم. واسطه دوستي دكتر تركي بود. در معرفي او گفت: « اين سيد آدم سليم النفسي است. قلب بسيار مهرباني دارد. در كار خودش بسيار توانا و باسواد است. اگر با كسي تصميم به دوستي بگيرد نامردي نمي‌كند و...» شهادت مي‌دهم كه سيد همين‌طور بود كه دكتر تركي گفته بود. براي تمامي اين صفات از او خاطره دارم. همه كساني كه جلسات بيدل ‌شناسي او را ديدند تصديق مي‌كنند سيدحسن حسيني خيلي عميق بود. گاهي در شرح واژه‌اي علاوه بر ادبيات فارسي از ادبيات عرب، انگليسي و حتي تركي شاهد مثال مي‌آورد. روزي پرسيدم:« استاد شما مگر ترك هستيد كه به اين خوبي تركي حرف مي‌زنيد؟»
گفت: «نه من متولد تهرانم و اصالتاً طالقاني!» و بعد تعريف كرد در نوجواني و جواني در هيأت عزاداري ترك‌ها شركت مي‌كرده و تركي را از آنان ياد گرفته و درست مانند خودشان حرف مي‌زند!
وقتي افتخار همكاري با او را پيدا كرديم و مجدداً به خانه‌اي كه خودشان بنا نهاده بودند برگشت، مردانه ايستاد و يه هيچ يك از فشارها و طعنه‌ها توجه نكرد. چنان به حوزه هنري تعصب داشت كه وقتي شنيد راديو جلسات بيدل‌شناسيش را پخش مي‌كند و نامي از حوزه نمي‌برد، چنان شاكي شد كه با متصديان آن برنامه دعوا كرد و گفت ديگر حق ندارند سخنراني‌اش را پخش كنند. دوستان راديو ما را واسطه قرار دادند تا موضوع حل بشود. گفتم استاد براي ما مهم آرم حوزه نيست بلكه مهم آن است كه همه علاقمندان شما و ادبيات فارسي از اين جلسات بهره‌مند شوند. با مهرباني بسياري گفت:«اتفاقاً براي ما آرم حوزه هنري خيلي مهم است.» و بعد توضيح داد چرا، اما من آن را بيان نمي‌كنم و خدا نكند ما آن‌قدر دني باشيم كه از مرگ چنين بزرگي طمع تثبيت خودمان و يا سازمانمان را داشته باشيم. غرض اين كه اگر او با كسي تصميم به دوستي مي‌گرفت مردانه در پايش مي‌ايستاد.

ماه مبارك امسال كساني كه در جلسه ديدار شاعران با رهبر معظم انقلاب بودند، همه ديدند كه ايشان با سيدحسن حسيني چه برخورد صميمانه‌اي كردند و آن دو چطور همديگر را در آغوش گرفتند و ... فرداي آن روز كه به حوزه آمده بود، خيلي متفكر بود گفت فلاني، آقا به من لطف ويژه‌اي دارند، اين وظيفه من را سنگين‌تر مي‌كند. شاگردانش به ياد دارند اين را همان روز در جلسه بيدل هم گفت. بعدها خاطراتي زيادي از دوستي‌اشان با آقا براي من تعريف كرد و اين كه مدتي بعضي‌ها شيطنت كرده بودند تا بين ما و ايشان جدايي بيندازند و...

تمام وجود سيدحسن حسيني عشق به اهل بيت‌(ع) بود. من نديدم در جلساتش سخني از آنان نگويد و يادي از آن بزرگان نكند. گويي خدا مي‌خواست آخرين كتاب او هم در رثاي شهيدان كربلا باشد. همه مي‌خواستيم كتاب طلسم سنگ تا عاشورا منتشر شود اما خود او بس كه در نمونه‌خوانيش وسواس به خرج داد كه ماند .. و چه نيكو وصيت كرده است كتاب «گنجشك و جبرييل» را در كفنش بگذارند. اللهم ارزقني شفاعه الحسين يوم الورود!

سيد حميد شريفي (نقاش و گرافيست)
هر چند قبول داريم همه رجعت خواهيم كرد ولي باورم نمي‌شود در روزهاي اول سال جديد آن هم با فاصله‌اي كم از سفر شاعر حماسه و عشق نصرالله مرداني به سراي باقي، شاهد خبر رجعت يكي ديگر از هنرمندان انقلاب و شاعر متعهد سيد عزيز باشم. هر چند مي‌دانم سيد هميشه با ماست...

مجيد رياضي (نقاش)
ساعت يازده صبح داخل ماشين كه نشستم راديو را روشن كردم. گوينده اظهار تاسف كرد از فوت شاعر بزرگ انقلاب دكتر سيد حسن حسيني... تبسمي كردم از اين كه گوينده اشتباه مي‌كند، نصرالله مرداني را كه دو هفته قبل فوت شده و از دوستان نزديك سيد حسن حسيني بوده، با او اشتباه گرفته است. مجددا تكرار كرد. من هم به خاطر اين كه باور نمي‌كردم راديو را خاموش كردم، اما چند لحظه‌ي بعد تلفن زنگ زد و...

محمدرضا بايرامي(نويسنده)

صبح با تني چند از دوستان قرار گذاشته بوديم بياييم حوزه. ديدار سال نو را. آنها نرسيده بودند و ما در حياط زيباي حوزه قدم مي‌زديم به انتظار. و درخت‌ها حال و هواي بهاري به خود گرفته و چمن‌‌ها بالا آمده بودند. و من به ياد خاطرات قديم مي‌افتادم و اين كه چه هنرمنداني بر صندلي‌هاي اين حوزه نشسته‌اند به گپ و گفت و چه رفت و آمد يا درنگي! و حال سكوت بود و سكوت در اين اولين روزهاي بهار. و ما به پيچك‌هايي نگاه مي‌كرديم كه از درختان تناور بالا رفته بودند كه ناگهان سردبير مجله «شعر» را ديديم كه داشت قدم مي‌زد در حاشيه باغچه و سرحال به نظر نمي‌آمد. روبوسي كرديم و تبريك سال نو، و بعد اين كه:
«چه عجب جمعه به مكتب آمدي؟»
گفت: «به خاطر اين خبر آمدم.»
گفتم:«كدام خبر؟»
گفت:«فوت سيدحسن حسيني.»
همان اول فهميدم كه منظور شاعري مثل او از سيدحسن حسيني كدام سيد‌حسن حسيني مي‌تواند باشد، با اين حال با ناباوري پرسيدم:«كدام سيدحسن حسيني؟»
گفت:«دكتر سيدحسن حسيني.»
و من مثل همه آنهايي كه تا آخرين لحظه سعي مي‌كنند مفري پيدا كنند و به خود بباورنند كه اشتباه شنيده‌اند و يا تشابه اسمي بوده يا ... گفتم:«يعني همين سيدحسن حسيتي خودمان؟»
گفت:«آره!»
گفتم:«كي؟»
گفت:«همين امروز!»
و باز پرسيدم:«مطمئني؟»
و راستش بيشتر از ناراحتيم، عجيب غافلگير شده بودم. فكر مي‌كردم واقعاً وقتش نبود. او درخت پر ثمري بود در اوج توانايي و باروري. آيا نمي‌شد كه كمي... اما چه مي‌شد كرد و گفت جز افسوسي؟ و ياد اولين باري افتادم كه پا در حوزه گذاشته بودم. شايد بيست سال پيش يا بيشتر. آن وقت‌ها جماعت هنرمندان صميمانه‌تر بودند. شاعر و نويسنده باهم در اتاق بزرگي جمع مي‌شدند و آثارشان را مي‌خواندند. و نوجوان تازه دست به قلم گرفته‌اي هم كه تا آن زمان در هيچ جمعي شركت نكرده بود، آمده بود تا اولين قصه‌اش را در جمع بزرگان نامدار بخواند و پيش از آن آقاي سرشار به دلداري گفته بود: آمادگي‌اش را داشته باش و فكر نكن كه همه از قصه‌ات تعريف كنند. و من ترسان و لرزان قصه‌ام را خوانده بودم و آن جمع با لطف و ملايمت درباره‌اش بحث كرده بودند. من بعدها درباره اين اولين حضور بارها حرف زده بودم با دوستان، چرا كه خاطره‌اي بود فراموش نشدني، به خصوص خاطره‌ي آن جواني كه وقتي شروع كرد به حرف زدن من ابتدا فقط كفشش را مي‌ديدم كه چيزي بود بين پوتين و نيم‌پوتين، بعد چشمم به شلوارش افتاد به گمانم كمي پاچه‌گشاد بود و جنس خشني هم داشت. بعد همان‌طور كه استاد حرف مي‌زد كم‌كم يخ قصه‌خوان جوان باز شد و جرات كرد سرش را بياورد بالا تا او را ببيند. ريش و مويي بلند و چهره‌اي گشاده و دوست‌داشتني. جواني كه او را به ياد نويسندگان محبوبش مي‌انداخت. به ياد تولستوي و داستايوفسكي... و او كسي نبود جز زنده‌ياد سيد حسن حسيني!

رضا اميرخاني(نويسنده)

صبح همين امروز يك‌شنبه به هم‌راهم زنگ زد و گفت سيدحسن بدحال است. حتي سيدحسن حسيني هم نه. چه رسد به دكتر سيدحسن حسيني...

انداختم توي بزرگ‌راه امام علي. باوركردني نيست. مگر مي‌شود آن همه زند‌گي از بين برود. شايد اشتباه باشد. بايد رفت بيمارستان. مي‌خواهم نذر كنم...

اول بار كه ديدمش يك پيراهن آستين كوتاه پوشيده بود وسط پاييز. پيراهن آستين كوتاه بي يقه ي ليمويي رنگ. انگار كه نوجواني را مي ديدي. همان اول كار چنان گرم روبوسي كرد كه پنداري سال‌هاست دوست بوده‌ايم. دوست مشترك‌مان ابراهيم زاهدي مطلق بود...

سيدحسن جوان نه... نوجوان نه... كودك بود. مثل يك پسر ده ساله... نشيط و سرشار از طراوت. اين را نه فقط در شعرش كه در چهره اش كه در پوششش كه در همه چيزش مي شد ديد...

كيان دو چيز دوست‌داشتني داشت. شعرهاي سيدحسن و قصه هاي مستور... طنزي عميق اما زنده...

شعرا آمده بودند براي نماز. كلي پيرمرد بودند كه منتظر بودند امام جماعت با آنها روبوسي كند. امام جماعت با همه سلام و عليك مي كرد. اما ميان آن همه استاد پيرمرد ناگاه دو بال عبايش را باز كرد و قامت بلند سيدحسن را در آغوش گرفت. هيچ وقت گمان نمي كردم ره‌بر اين قدر سيدحسن را دوست داشته باشد...

باورم نمي شود... اين همه زنده گي را چه كسي مي خواهد به خاك بسپارد...

وارد بيمارستان بوعلي مي شوم. سردخانه از كدام طرف است... مسوول سردخانه اجازتم ميدهد كه داخل شوم. كشوي اولي... باز مي كنم... حيف از اين همه طراوت و زنده گي... هنوز ميخواهي در بر بگيري و ببوسي اش كه مانند برگ گل پاك است...

حسين رمضاني ( از همكاران قديمي حوزه هنري)

يكي از دوستان قديمي در تماسي پيغام داده بود كه به فلاني بگوييد كه منتظر باشد من بيايم و برويم حوزه چون آقاي حسيني فوت كرده. هر چه فكر كردم كه كدام حسيني در حوزه به رحمت ايزدي رفته فكرم به جايي نرسيد تا اين كه رياضي را ديدم و او گفت كه
دكتر سيد حسن حسيني...
بي اختيار به ياد سالهاي اول انقلاب در حوزه افتادم كه در پنجمين برنامه عصر سوره كه در اهواز برگزار شد در خدمت اين سيد بزرگوار و ديگران بوديم. يادم هست كه بنا به مناسبتي مذهبي همه شاعران هر كدام يك خط شعر سرودند و همان را شب به صورت نوحه اجرا و مراسم عزاداري بر پا كرديم كه مطلع شعر اين بود:
اين در صف عشاق علمدار، حسين است...
روحش شاد و يادش گرامي باد


رسول فلاح ‌پور (نويسنده-تحريريه كيهان بچه ها)

بازگشت همه به سوي خداست. اما كسي كه ذات حق در وجودش دميده شده است تاب تحمل و تاخير ديدار يار ندارد. آرزويش بال كشيدن سريعتر است. وقتي وارد غيبي آمد و گنجشك و جبرئيل را سرود، گنجشك جانش به پرواز در آمد و شفيع او شد.
آدمهاي مبتدي اين گونه رفتن را خلل ميدانند، ولي بزرگ ديگري جا پاي او مي گذارد تا زمين بار ديگر به خود ببالد!
کد خبر 67325

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha