به گزارش خبرگزاري "مهر" متن كامل سخنراني رييس جمهور در همايش جهاني انديشه مطهر بدين شرح است:
ايفظ اللهم الناعسات من النفوس في مراقد الغفلات ، ليذ كروا اسمك و نقدسوا مجدك . كمل حصتنا من العلم و الصبر ، فانهما ابوالفضائل . و ارزقنا الرضا بالقضا. و اجعل الفتوه حليتنا و الاشراق سبيلنا . انك بالجود الاعم علي العالمين منان . و الحمدالله اولا و آخرا و ظاهرا و باطنا . وصل علي نبيك محمد و اله و صحبه اجمعين.
يا واهب العقل لك المحامد الي جنابك انتهي المقاصد
شهيد مطهري شاهد اقاليم مختلف وجود بود و مسافر عوالم رنگارنگ معرفت و ميهمان بر مائده سماوي " و في السما رزقكم و ما توعدون" و مشرف به تشريف حكمت "و من يوتي الحكمه فقد اوتي خيرا كثيرا " .
بعضي از " سفرنامه " نويسان اسفار معنوي كه دعوت " بسيار سفر بايد تا پخته شود خامي " را به گوش جان شنيده اند، درحكايت خود از سير عقلي و سلوك عرفاني تصريح كرده اند كه "يقظه" اولين منزل است وقتي بيداري نخستين مرحله باشد، يعني مردمان تا قبل از ورود به اين منزل همه در خواب هستند و انسان خوابيده ، آگاهي و اختيار ندارد . در واقع بيداري قبل از اينكه نخستين مرحله سفر عرفاني باشد ، شرط ورود به عالم انساني است.
تاريخ به ما مي گويد : چنانكه انساني بيمار ، گاهي روزها و شب هاي متوالي در خواب است و از همه چيز و همه كس بي خبر ، ملتي نيز به خواب مي رود و بر اثر اين خواب از چرخه تاريخ به بيرون پرتاب مي شود. غيب تاريخي موجب اختلال در حفاظه قومي و هويت جمعي ، خواب زدگان خواهد شد. براي بيداري قوم خواب زده گاهي پيامبري مي آيد تا با عصاي هدايت ، ايشان را بيدار كند و با كشتي نجات ، آنها را از مسير مسيل به صراط امن رهمنون شود و چون اين خواب ، همچون مرگ ، موجب جهالت و پژمردگي مي شود كه - النوم اخ الموت - عيساي روح الله روح بخش بايد ظهور كند تا با انفاس عيسوي خود حيات و بيداري را در "عشاء رباني " ميان ايشان تقسيم كند. در دوره خاتميت كه چشم انتظار رسولان نمي توان بود، وارثان ايشان احيا كننده و بيدارگر مردمان خواهند بود، اما وراثت انبيا تنها با ادعا ثابت نمي شود، " شير را بچه همي ماند به او ، تو به پيغمبر چه مي ماني بگو؟"
تا كسي غير از عقل و علم ، سرشار از شفقت نسبت به خلق خدا نباشد و حقوق ايشان را همچون حق الله لازم الرعايه نداند و در رحمت و عطوفت نسبت به آنها به جان نكوشد نه تنها وارث انبيا نيست كه هيچگونه مشابهتي با ايشان ندارد.
شهيد مطهري چون "معلم" بود ، لاجرم نگران وضع تعليم و تربيت در زمان خود بود و از اين روي در كنار درس و بحث تخصصي فلسفي و كلامي دائما در پي آموزش مخاطبان عام و مخصوصا جوانان بود. او نه تنها طرح سوال جديد ديني را ناپسند نمي دانست كه حتي به آنچه خود "شك و ترديد افراطي " مي ناميد نيز به مثابه امري مطلوب مي نگريست .
او در سي و چهار سال پيش نوشت:
"عصر ما از نظر ديني و مذهبي - خصوصا براي طبق جوان - عصر اضطراب و دو دلي و بحران است. مقتضيات عصر و زمان يك سلسله سئوال ها و تزلزل ها و ترديد ها به وجود آورده است ... آيا از اين شك و ترديد ها و پرس و جوها كه گاهي به حد افراط مي رسد، بايد متاسف و ناراحت بود و يا خوشوقت و مسرور ؟ به عقيده من هيچگونه ناراحتي ندارد شك مقدمه يقين و پرسش مقدمه وصول است ... اسلام كه اين همه دعوت به تفكر و ايقان مي كند، ضمنا مي فهماند كه حالت اوليه بشر ، جهل و شك و ترديد است و با تفكر و انديشه صحيح بايد به سرمنزل ايقان و اطمينان برسد... شك ناآرامي است اما هر آرامشي بر اين نا آرامي تر جيح ندارد . حيوان شك نمي كند ولي آيا به مرحله ايمان و ايقان رسيده است."
در قرطبه قرن ششم هجري ، حادثه اي روي داده است كه در بخشي از سرنوشت فكري و معنوي مسلمين تاثير بي بديلي داشته است . ابن عربي در فتوحات مكيه ماجراي اين واقعه را نقل كرده است. در زماني كه او نوجوان و ابن رشد مردي كهن سال بوده است ميان ايشان ملاقاتي اتفاق مي افتد، دنباله ماجرا را از ابن عربي بشنويد:
"وقتي بر او وارد شدم ، از جاي خود بهر محبت و بزرگداشت من ، بپا خاست و مرا در آغوش گرفت و به من گفت: آري ! گفتمش : آري ! پس شادي او به جهت اينكه مراد او را فهميدم فزوني گرفت . من دريافتم كه چرا از اين پاسخ ، شادي او افزون گشته است. به او گفتم : نه ! چهره در هم كشيد و رنگ رخسارش دگرگون شد و در آنچه (از دانش ها و نظريات ) نزد او بود شك كرد و مرا گفت: چگونه امر كشف و فيض الهي را يافته ايد؟ آيا آن امر چنان است كه نظر (فلسفي ) به ما اعطا مي كند؟ او را گفتم : آري ، نه ! وميان آري و نه ارواح از مواد خود و گردن ها از اجساد خود پرواز مي كند؛ رنگش زرد شد و رعشه بر اندامش نشست و لاحول گويان بر زمين نشست و به آنچه اشاره كردم آگاه شد."
گرچه اين ماجرا حادثه اي تاريخي است كه زمان و مكان مشخصي دارد اما دلالت تمثيلي اين حادثه از مرزهاي تاريخي و جغرافيايي خاص آن فراتر مي رود به نحوي كه با نگاه به اين ماجرا كل گفتگو ميان فلسفه و عرفان را مي توان تشريح و تفسير كرد و اين كاريست كه مجال ديگري را مي طلبد .
اما آنچه در تاريخ فلسفه ايراني - اسلامي ما اتفاق افتاد، مصداق بارزي براي هم سخني و تفاهم عميق ميان عرفان و برهان است و البته مي دانيم كه هم سخني و تفاهم غير از عينيت و وحدت و يا اتحاد است. شايد نفي مرز ميان عرفان و برهان هرگز مطلوب و ممكن نباشد اما كوشش براي درك سخن يكديگر طبعا به معني نفي وانكار و يا مخدوش كردن مرز عرفان و برهان نيست.
در سينه وسيع و قلب بزرگ شهيد مطهري ، ابن عربي و مولانا و ابن فارض با فارابي و بوعلي و سهرورودي و ملاصدرا گفتگو مي كردند و نتيجه اين گفتگو نمونه هاي درخشاني از تاملات فلسفي و عرفاني است كه در بعضي از آثار او بجاي مانده است.
مطهري مرد ميدان گفتگو بود ، آن هم نه تنها در درون مرزهاي سنت و فكر اسلامي كه با همه ارباب ملل و نحل ، آن هم نه به قصد مشاغبه و مرا و جدال و اسكات خصم ، بلكه براي گسترش ميدان فهم و خرد خود و مردمان ديگر .
به جرات و با قاطعيت مي توان ادعا كرد كه بسيار انگشت شمارند متفكران اسلامي كه همچون شهيد مطهري با وسواس و تامل و تعمق فلسفي در آثار فلسفه غريبان نظر كنند و در باب سخنان ايشان به نقادي و داوري بپردازند . جدي گرفتن طرف بحث ، هم احترام به ديگري و هم احترام به خود و از همه مهمتر احترام به شان بي مثال آدميزاد يعني توانايي او براي آموختن از ديگري و فهميدن و فهماندن سخن تازه است چرا كه با سخن تازه جان و جهان تازه مي شود: "هين سخن تازه بگو، تا كه جهان تازه شود."
نگران فهميدن درست كلام ديگران بودن و كوشش براي تفهيم صحيح سخن خود ما را از هر گونه پرخاشگري و ژاژخايي و هل من مبارز گفتن با رد و با تكلف و در نتيجه دور شدن از زبان حكمت و نزديك شدن به زبان خشونت مصون مي دارد.
البته اين فضايل ديرياب و نادر است و صرفا با ميل و خواست اشخاص دردست و دامن ايشان فرو نمي بارد . خون دل بسيار بايد خورد، صبور و متعمق و ذكي و لطيف مي بايد بود و در كسب معرفت جدي و نستوه ودل باخته شب از روز نبايد شناخت و البته همه اين ها اگر باشد و عنايت حق نباشد چنان است كه مولانا فرمود "هيچيم هيچ".
آموزگار شهيد ما گرم روي پاك طينت بود كه ذهن و زبان و قلب و دست خود را جز در امر تعليم مردمان و تلطيف وجود ايشان و بسط معرفت الهي به كار ديگري نگرفت . پير شهيد مطهر ما را صحبت يوسف مصر تنها در پيرانه سر ننواخت او خود حسب حال خويش را در نخستين روزهاي آشنايي با حكمت اسلامي چنين وصف مي كند:
" آن ايام تازه با حكمت اسلامي آشنا شده بودم و آن را نزد استادي كه الهيات را واقعا چشيده بود و بر خلاف اكثريت قريب به اتفاق مدعيان و مدرسان اين رشته صرفا يك سلسله محفوظات نبود، مي آموختم ، لذت آن روزها و مخصوصا بيانات عميق و لطيف و شيرين استاد از خاطره هاي فراموش ناشدني من است در آن روزها با همين مساله كه آن ايام با مقدمات كامل آموخته بودم آشنا شده بودم ، قاعده معروف الواحد لايصدر منه الا الواحد (را) آن طور كه يك حكيم درك مي كند درك كرده بودم ...
نظام قطعي و لايتخلف جهان را با ديده عقل مي ديدم . فكر مي كردم كه چگونه سئوالاتم و چون و چراهايم يك مرتبه نقش بر آب شد و چگونه مي فهمم كه ميان اين قاعده قطعي كه اشيا را در يك نظام قطعي قرار مي دهد و ميان اصل لا موثر في الوجود الا الله منافاتي نديده آنها را در كنار هم و در آغوش هم جا مي دهم ، معني اين جمله را مي فهميدم كه الفعل فعل الله و هو فعلنا، ميان دو قسمت اين جمله تناقضي نمي ديدم ، امر بين الامرين برايم حل شده بود . بيان خاص صدر المتالهين در نحوه ارتباط معلول با علت و مخصوصا استفاده از همين مطلب براي اثبات قاعده الواحد لايصدر منه الا الواحد فوق العاده مرا تحت تاثير قرار داده بود .
خلاصه يك طرح اساسي در فكرم ريخته شده بود كه زمينه حل مشكلاتم در مسائل الهي بود، در اثر درك اين مطلب و يك سلسله مطالب ديگر از اين قبيل ، به اصالت معارف اسلامي اعتقاد پيدا كرده بودم، معارف توحيدي قرآن و نهج البلاغه و پاره اي از احاديث و ادعيه پيغمبر اكرم و اهل بيت اطهار را در يك اوج عالي احساس مي كردم."
در پيرانه سر صحبت خداي يوسف او را كه در صف شهدا ايستاده بود بنواخت و تشريف خاص پوشاند و به نعمات خاص خود او را متنعم كرد، آموزگار ما در وقتي كه مي رفت به ما مي گفت:
به روز واقعه تابوت ما ز سرو كنيد كه مي رويم به داغ بلند بالايي
نظر شما