فاصلهى بين آزادى خرمشهر و وضعيتى كه آن روز ما آنجا داشتيم، يك فاصلهى ناپيمودنى بود. دشمن به منطقهى غرب اهواز و شمال غربى و جنوب غربى آمده بود و تمام منطقه را از نيروها و لشكرهاى زُبدهاش پر كرده بود محكم در زمين فرو رفته بود؛ نمىشد او را تكان داد. از كارون هم عبور كرده و نيم دايرهى نسبتاً كاملى را درست كرده بود؛ بهطورى كه افراد ما وقتى مىخواستند از اهواز به طرف آبادان بروند - كه آبادانِ آن وقت دست دشمن نبود و مىشد رفت - از جادهى معمولى نمىشد بروند؛ از جادهى غيرمعمول هم كه آن طرف رودخانه بود، نمىشد بروند؛ از جادهى ماهشهر هم نمىشد بروند؛ بايد مسير مثلثى را طى مىككردند تا به خرمشهر بروند. از داخل دريا با لنچ مبالغى مىرفتند و خود را به نقطهييى از جزيرهى آبادان مىرساندند و آنجا پياده مىشدند. در اين شرايط، نيروهاى ما معدود بودند و تيپ زرهى ما كه حداقل بايد صدوپنجاه دستگاه تانك مىداشت، حدود بيست دستگاه تانك داشت. بچههاى سپاه و بقيهى نيروهاى داوطلب هم وقتى به آنجا مىآمدند، با زحمت زياد، بنده را ببين، مرحوم چمران را ببين، اين طرف بدو، آن طرف بدو، تا دو سه دستگاه خمپارهانداز به دست مىآوردند و از آنها استفاده مىككردند.
هميشه حمله كردن سختتر از دفاع كردن است. اگر نيرويى بخواهد حمله كند، بر اساس روشهاى نظامى، توان آن بايد سه برابر نيرويى باشد كه مورد حمله قرار مىگيرد. ما بايد سه برابر نيروهاى عراقى توان و نيرو مىداشتيم تا مىتوانستيم حمله كنيم و خرمشهرِ خودمان را از دست آنها نجات دهيم. آن موقع نيروى ما اصلاً قابل مقايسه با آنها نبود؛ يك برابر و نيم برابر و يك سوم برابر هم نبود. در اين شرايط، امام گفتند خرمشهر بايد آزاد شود. اين به نظر من حقيقت عجيبى را در خودش دارد كه بايد روى آن فكر و تدقيق و مطالعه كرد؛ با گفتن و تشريح زبانى هم بهدست نمىآيد. چقدر اعتماد به نفس، توكل، عزم راسخ و جدّ در تصميم و اميد و خوشبينى به نيروهاى پنهانى كه ماها آنها را كشف نكرديم، بايد در آن دل بزرگ و نورانى به نور الهى و نور ايمانِ حقيقى متمركز باشد تا آنطور قرص و محكم بگويد خرمشهر بايد آزاد شود. امام نمىگفت كه حرفش تحقق پيدا نكند. انسان حرفى را كه بداند زمين مىافتد، به زبان نمىآورد؛ آن هم به اين قرصى. مىگفت و مىدانست اين حرف زمين نخواهد افتاد؛ و زمين نيفتاد و تحقق پيدا كرد و خرمشهر آزاد شد.
شايد بعضى از شما داخل آن جريان بوديد، اما بنده از نزديكتر شاهد بودم نيرويى كه بايد خرمشهر را آزاد مىككرد، به وسيلهى چه عوامل و چه ابزارها و چه امكانات و چه كانون عظيمى از ايمان و تصميم شكل گرفت و همين نيرو رفت مثل گلولهييى خورد توى سينهى دشمن و آن حادثهى عجيب را بهوجود آورد؛ كه وقتى ما خرمشهر را گرفتيم، ورق برگشت و دنيا عوض شد. قبل از آن هم ميانجىها مىآمدند و مىرفتند؛ اما بعد از پيروزى در خرمشهر، اولين دسته از ميانجىها وقتى به ايران آمدند، طور ديگرى حرف مىزدند و اصلاً سبك حرف زدنشان با گذشته فرق كرده بود. يكى از همين آقايان كه رئيسجمهور يك كشور آفريقايى و جزو شخصيتهاى برجستهى سياسى آفريقا و بلكه دنيا محسوب مىشد، خصوصى به من گفت شما با پيروزى در خرمشهر، معادلهها را عوض كرديد و امروز دنيا با شما به چشم ديگرى نگاه مي كند.
نظر شما