به گزارش خبرنگار مهر، نشست "تراکتاتوس ویتگنشتاین و سوژه متافیزیکی" با سخنرانی دکتر سروش دباغ، ظهر پنجشنبه اول مرداد ماه در مؤسسه معرفت و پژوهش برگزار شد.
دکتر سروش دباغ در این نشست با اشاره به ناکارآمدی نظام فلسفی ویتگنشتاین با وارد کردن سوژه متافیزیکی در آن، گفت: بحث حاضر مقالهای است که به همراه یکی از دوستان نوشتهام و میخواهم گزارشی از آن را ارائه کنم. بحث حاضر به سه قسمت تقسیم میشود. قسمت اول بحث درباره دو مولفه محوری در تراکتاتوس ویتگنشتاین است. یکی سویه هستی شناسی(ontology) و دیگری سوژه متافیزیکی در تراکتاتوس.
عضو هیئت علمی مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران در ادامه خاطر نشان کرد: قسمت دوم بحث مربوط به سوژه متافیزیکی کانت است و در قسمت سوم بحث ارتباط میان سوژه متافیزیکی ویتگنشتاین و سوژه استعلایی بررسی میشود.
وی افزود: ویتگنشتاین از سال 1928 به بعد پروژه متافیزیکی را کنار گذاشت. او نه به راه کانت رفت و نه به راه فرگه. تراکتاتوس از کتابهای مهم قرن بیستم است. بطوریکه این کتاب به همراه کتاب پژوهشهای فلسفی وی و کتاب هستی و زمان هایدگر سه کتاب مهم و تاثیرگذار قرن بیستم به شمار میروند.
این پژوهشگر فلسفه یادآور شد: پروژه تراکتاتوس دو محور اساسی دارد که تراکتاتوس بر این دو محور بنا شده است. محور اول سویه هستی شناسانه تراکتاتوس است و آن این است که جهان پیشا زبانی مفروض گرفته شده است. این موضوع در فقرات یک و دوی تراکتاتوس آمده است.
او تصریح کرد: به نظر ویتگنشتاین امور در عالم، تعین هستیشناختی دارند. به عبارت دیگر "من" چه در جهان باشم یا نباشم، جهان هست. در تراکتاتوس مباحثی چون "واقعیت"، "حالات امور واقع" با یکدیگر تفاوت دارد. تقرر و تعین هستی شناختی(ontologic) واقعیت (fact) از امور واقع (state of affairs) بیشتر است. جهان خارج مثالهایی از واقعیت هستند و قرار گرفتن گربه در کنار بخاری مثالی از حالات امور هستند. چون ممکن است گربهای در کنار بخاری قرار نگرفته باشد و ممکن هم هست در لحظه صحبت گربهای کنار یک بخاری در جایی باشد.
این استاد دانشگاه خاطر نشان کرد: ویتگنشتاین عالم را اساسا ارتباطی (relational) میداند که این اندیشه او متاثر از فرگه است. این ستون اولی است که تراکتاتوس بر اساس آن بنا نهاده شده است.
وی گفت: اما ستون و محور دوم کمتر مورد توجه به ویژه در ایران بوده است و آن سوژه متافیزیکی است که در فقراتی از 5 و 6 تراکتاتوس بحث شده است. او از سوژه متافیزیکی یاد میکند و این سوژه متافیزیکی او بر خلاف سوژه تجربی که در عالم قرار دارد، در مرز عالم قرار دارد. برای بهتر فهم شدن رابطه میان سوژه متافیزیکی و تجربی از تمثیل خود او در باره چشم و میدان دید استفاده میکنم.
او افزود: این تمثیل را ویتگنشتاین از شوپنهاور گرفته است. این تمثیل به این معناست که چشم را به صورت مستقیم نمیشود دید. ولی مادامیکه چشم نباشد هیچ چیز در عالم دیده نمیشود. نسبت میان سوژه تجربی و متافیزیکی هم مانند این رابطه است. به گونهای که سوژه متافیزیکی در حکم چشم است و سوژه تجربی در حکم میدان دید. به عبارت دیگر سوژه متافیزیکی یک شرط ضروری است. برای ویتگنشتاین "من" فلسفی یک "من" تجربی نیست.
دباغ در ادامه خاطر نشان کرد: شاید اولین بار در این دو، سه قرن اخیر کانت باشد که تعبیر سوژه متافیزیکی را با مفاهیمی چون استعلاگرایی یا سوژه متعالی یا با ایدهآلیسم استعلایی بیان کرده باشد. از نکات مهم و مورد توجه کانت در فلسفهاش توجه به سوژه متافیزیکی است. آنچه قوام بخش پروژه کانتی است از سوژه متافیزیکی آغاز میشود. کانت از من آگاهنده آغاز میکند. از نظر او مولفههای غیر تجربی که محیط هستند بر سوژه تجربی تا نباشند فهمی نسبت به جهان محقق نمیشود.
او گفت: به نظر کانت زمان و مکان از تجربه گرفته نشدهاند. اما تا آنها نباشند نمیتوان پروسه معرفت و شناخت را توضیح داد. به عبارت دیگر در پروژه کانت تا سوژه متافیزیکی نباشد، سوژه تجربی رنگ نمیگیرد. لذا در فلسفه کانت سوژه متافیزیکی شرط اول شناخت است و کاربرد(function) چندگانه دارد.
این استاد دانشگاه در ادامه خاطر نشان کرد: پذیرفتن سوژه متافیزیکی یک لوازمی را هم به دنبال دارد. پروژه کانت این لوازم را قبول میکند ولی ویتگنشتاین لوازم سوژه متافیزیکی را نمیپذیرد. نکته اینجاست که نمیشود سوژه متافیزیکی را در یک فلسفه وارد کرد ولی لوازم آنرا نپذیرفت. از همین جاست که ویتگنشتاین با وارد کردن سوژه متافیزیکی و نپذیرفن اسباب و لوازم آن، پروژه تراکتاتوس را مضمحل میکند. لذا پروژه فلسفی او یک ناسازگاری دارد.
وی در پایان خاطر نشان کرد: برای اینکه پروژه فلسفی ویتگنشتاین دچار خطای عظیم نشود دو راهکار وجود دارد. اول اینکه تعینات هستی شناسانه(ontologic) را فدای سوژه متافیزیک کرد و این همان مسیری است که ایدهآلیسم آلمانی با افرادی چون فیخته، هگل، شوپنهاور پیمود و آنرا به اوج رساند. مسیر دیگر که به لحاظ منطقی متصور است سوژه را فدای تعینات هستی شناسانه کنیم و این همان مسیری است که فرگه رفت. ولی ویتگنشتاین هیچ کدام از این دو مسیر را نرفت و از صبغه انتزاعی متافیزکی کاست و به آن صبغه انضمامی دارد. به عبارت دیگر سوژه تجربی را با قبول حداقلی سوژه متافیزیکی همراه ساخت.
نظر شما