دکتر قاسم پورحسن در گفتگو با خبرنگار مهر در پاسخ به این سؤال که فلسفه اسلامی بهندرت به مسائلی میپردازد که دغدغههای انضمامی انسان جدید است. آیا میتوان فلسفه اسلامی را متناسب با این دغدغههای جدید بازسازی کرد؟ گفت: ما دو تفکر درباره فلسفه اسلامی داریم. یک تفکر این است که فلسفه اسلامی انضمامی نیست وهیچ راهی هم برای انضمامی شدن این فلسفه وجود ندارد. به خاطر اینکه نوع این فلسفه نوعی متافیزیکی است و مربوط به گزارهها و زبانی است که از حوزه انضمام بیرون هست و به عبارتی نگاه فلسفه اسلامی یک نگاه کلیگرا به عالم به خداوند و به انسان هست. از این رو مباحث حوزه اجتماعی یا مباحث حوزه انضمامی به هیچ وجه در تفکر اسلامی جایی ندارند و عمده مباحث انضمامی را ما باید در حوزه سیاسی یا مباحث کلام جستجو کنیم.
وی افزود: رویکرد دوم که من هم معتقدم که چنین رویکردی درست است این است که فلسفه اسلامی در خلأ تولد پیدا نکرد. در درون تمدن اسلامی تولد پیدا کرد و بر اساس نیازها و خواسته ها و پرسشهایی. آغاز فلسفه اسلامی با رویکرد کاملاً انضمامی بود. یعنی اینگونه نبود که هیچ پرسش و دغدغه عقلی وجود نداشته باشد. یکی از مهمترین این پرسشها در حقیقت تفکر عقلانی یا نیاز به عقلانیت دینی بود یا نیاز بر سرعقلانیت درجامعه اسلامی بود. بنابراین واکنش به چنین نیازی سبب شده بود که ما رویکردی متفاوت از عرفان، فقه و کلام را به نام فلسفه در حوزه تمدن اسلامی جستجو کنیم. بنابراین بنیادهای اصلی فلسفه اسلامی بنیاد انضمامی است.
عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی تصریح کرد: فیلسوفان به نیازهای اجتماعی، سیاسی ،اخلاقی و بسیاری از حوزههای دیگر که ما امروز انضمامی مینامیم یعنی به حوزه فرهنگ و به حوزه تمدن پاسخ داده بودند. به همین دلیل است که ما میبینیم اکثر حکومتها به دنبال این فیلسوفان هستند. بنابراین این نکته درست است که بنیادهای درست فلسفه اسلامی بنیادی انضمامی است و نه انتزاعی صرف. ما میتوانیم به آن توجه بکنیم و آن را بازسازی بکنیم و نیازهای خودمان را که عمدتاً نیازهای عقلانی هستند با آنها پیگیری کنیم.
وی افزود: فیلسوفان رویکردهای عقلانی درباره انسان، درباره نیازهای انسان و مسئله اخلاق اتخاذ کردهاند. از همین روست که وقتی ما در وادی فلسفه حرکت میکنیم میبینیم مسئله فضیلت و عدالت برجستهترین مسئائلی هستند که امروز مهمترین پرسش ما هستند. به طور مثال عدالت یک پرسش انضمامی است همچنانکه سقراط هم درباره عدالت پرسش انضمامی مطرح میکند. فیلسوفان اسلامی از عدالت به عنوان یک امر انضمامی سخن گفتهاند از فضیلت و از جامعه هم همین طور. سهروردی عنوان میکند جامعهای جامعه مطلوب است که امر الهی و حکیمی که مسلط بر حکمت بحثی و حکمت ذوقی هست در آن حکومت کند. این نشان میدهد که یک پیوند نیرومندی میان عقل و ساحتهای دیگر ایجاد میکند. بنابراین فلسفه اسلامی توانایی، استعداد، قابلیت و قدرت توجه به نیازهای جامعه و یا به عبارتی توجه به رویکردهای انضمامی را دارد.
پورحسن در پاسخ به این سؤال که چرا فلسفه اسلامی متناسب با نیازهای روز جلو نیامده است؟ گفت: حقیقت این است که ما یک گسست داریم، یعنی زمانی که ما دچار حمله مغول میشویم و البته مقداری پیش از آن نقدها و هجومی که به تفکر عقلانی از سوی برخی از نحلهها مانند اشاعره یا اهل ظاهر یا حنابله صورت میگیرند قدرت فلسفه و تفکر عقلانی ضعیف میشود. جالب اینجاست که زمانی تمدن اسلامی تمدن نیرومند است که حیات عقلی دارد. ما حیات عقلیمان که ضعیف میشود یعنی فلسفه کمرنگ میشود در حقیقت حوزههای اجتماعی و فرهنگی ما هم ضعیف میشود.
وی افزود: باید تلاش بکنیم حیات عقلی را براساس فلسفه اسلامی پایهریزی مجدد کنیم. تنها راهی که وجود دارد این است که به بنیادهای عقلی توجه بکنیم، اعتبار بدهیم و از عقل نهراسیم. متأسفانه یکی از موقعیتهای بدی که ما دچارش هستیم این است که جامعه ما از عقل هراس دارد. تصور میشود آمدن عقل به معنای ازدست رفتن دین است درحالی که اصلاً اینگونه نیست. ما تا زمانی که اقبال جدی به عقل و تفکر فلسفی نکنیم نمیتوانیم به نحو انضمامی از فلسفه اسلامی سخن بگوییم. به همین دلیل است که همه پرسشها درباره فلسفه اسلامی این است که از چه کارآمدی برخوردار است و چه مشکلی را از جامعه اسلامی میتواند حل بکند. راه حلش این است که حیات عقلی مسلمانان دوباره تجدید بشود و آن بدون فلسفه امکانپذیر نیست. به همین دلیل جامعهای که فلسفه ندارد حیات عقلی ندارد و جامعهای که حیات عقلی نداشته باشد جامعهای مرده است.
این محقق و پژوهشگراظهار داشت : ما اگرچه این ذخیره و میراث را داریم اما الان بهترین فرصت است، حال که اقبال زیادی جامعه به فلسفه می کند ما باید به حوزههای انضمامی فلسفه اسلامی توجه کنیم. بنابراین ما نمیتوانیم بدون فلسفه و حیات عقلی مجدد، ازفرهنگ و تمدن نیرومند سخن بگوییم و از جاری شدن اخلاق و عدالت در جامعه سخن بگوییم. بنابراین تنها راه چاره این است که ما بنیادهای عقلی را دوباره فراهم بکنیم.
پورحسن در پاسخ به این سؤال که برای بازسازی فلسفه اسلامی تا چه اندازه به نقد این فلسفه نیاز داریم؟ گفت: فلسفه یعنی پرسشهای مکرر، پرسشهای بیپایان و پرسش بدون نقد امکان پذیر نیست. در جامعه ما چند نقد نسبت به فلسفه اسلامی وجود دارند که یک نقد، نقد ویرانگر است یعنی کاملا ًبا فلسفه اسلامی مخالف هستند. این هیچ درمانی برای فلسفه نمیتواند داشته باشد. کسانی که فلسفه را ناکار آمد و فلسفه اسلامی را بدون کارآمدی میدانند هیچ وقت با تجدید آن موافق نیستند و هیچ راه چارهای را نمیتوانند عرضه بکنند. بنابراین این دسته از نقدها به نظر من میتواند نه تنها درمانی نباشد بلکه میتواند ویرانگر باشد.
وی افزود: دسته دوم نقدی است که تصور میکنند باید به دوران گذشته بازگشت و این چیزی جز سلفیگری نیست. دسته سوم از نقد هست که در پی بازسازی و واسازی و نیرومندسازی فلسفه اسلامی است. این نقدها از دو وجه میتوانند قابل توجه باشند. یکی نقد مبنایی است که ما میتوانیم بنیادهای دیگری را برای فلسفه اسلامی با رویارویی که با فلسفه غرب داریم وارد کنیم مانند بحثهایی بسیار نیرومندی که در معرفتشناسی در غرب داریم میتوانیم آنها را بگیریم.
نظر شما