رویکردهایی چون واقعگرایی به نقش هنجارها و قواعد و به تبع آن نهادها در روابط بین الملل اهمیتی نشان نمیدهند. بدبینی مورگنتا به حقوق بین الملل و تاکید والتز بر ساختارهای مادی نمونههایی از آن هستند.
در مقابل پیروان نظریه جامعه بین الملل و مکتب انگلیسی بر نقش نهادها، هنجارها، قواعد و در کل نهادها در نظام بین الملل تاکید دارند.
آنچه باعث بدبینی و کم توجهی واقعگرایان به نقش هنجارها و قواعد در نظام بین الملل میشود تخطی از قواعد است. از نظر آنها آنچه عملا اهمیت دارد قدرت است. به بیان کراسنر ممکن است دولتهای بزرگ "حیات" دولتهای کوچکتر را بپذیرند اما "آزادی" آنها را عملا مورد تخطی قرار میدهند و این نشان میدهد که هنجارها چندان اهمیتی در روابط بینالملل ندارند.
اما برای نظریه جامعه بین الملل نهادهای بین المللی از اهمیت زیادی در کاهش تعارضات و افزایش همکاریها برخوردارند.
از نقطه نظر، نظریه جامعه بین المللی، همکاری در شرایط آنارشی نه تنها امکان پذیر است، بلکه عملا نیز وجود دارد. بر خلاف برداشت بدبینانه واقعگرایانه که همکاری بین المللی را بسیار محدود و شکننده میداند، این رهیافت همکاری را بخش جدا ناپذیر جامعه بین الملل تلقی میکند.
در واقع هنگامی که از وجود قواعد، رژیمها، نهادها و ... صحبت میکنیم، به نوعی به همکاری میان دولتها توجه داریم زیرا در این چارچوبهاست که همکاری صورت میگیرد.
از نظر جامعه بین المللی، نهادهای بین المللی دولتها را از نقش اصلیشان در اجرای کارکردهای سیاسی جامعه بین المللی محروم نمیکنند و به عنوان مرجع اقتدار مرکزی در نظام نیز عمل نمینمایند بلکه تجلی عنصر همکاری میان دولتها در انجام آن کارکردهای سیاسی و در عین حال، ابزاری برای تداوم بخشیدن به آن همکاریاند. نهادها دولتها را متوجه آن میکنند که از اهداف مشترک خود غافل نمانند.
دولتها از نهادهای بین المللی در جهت ایجاد قواعد یا تقنین، اجرای قواعد، و حمایت از قواعد عمل میکنند.
این نهادها لزوما به شکل یک سازمان یا سازوکاری اداری نیستند، بلکه مجموعهای از عادات و رویهها هستند که در جهت تحقق اهداف مشترک شکل میگیرند.
از جمله این نهادها میتوان به حقوق بین الملل اشاره کرد. حقوق بین الملل عبارت است از مجموعهای از قواعد که دولتها و سایر کارگزاران را در سیاست جهانی و در روابطشان با یکدیگر، به هم پیوند میدهد و این تلقی وجود دارد که از منزلت قانون برخوردار است.
با وجود اینکه قواعد گزارههای دستوری هستند، اما تا جایی که عملا بر رفتار در سیاست جهانی تاثیر میگذارند، بخشی از واقعیت اجتماعی محسوب میشوند. حقوق بین الملل به تعیین اصول سازمان دهنده سیاست جهانی کمک میکند؛ قواعد پایه همزیستی میان دولتها را مشخص میسازد و به ایجاد سازواری با قواعد جامعه بین الملل اعم از قواعد همزیستی و قواعد همکاری، کمک میکند.
در هر موضوعی در روابط میان دولتها حقوق بین الملل ابزاری را فراهم میسازد تا دولتها بتوانند نیات خود را بیان کنند، در مورد سیاستهای آینده نسبت به یکدیگر اطمینان ایجاد کنند، ماهیت توافقات خود را مشخص سازند، و به این توافقها جنبه تداوم ببخشند.
نظر شما