وارد خانه که می شوی انگاربه دنیایی دیگر پا گذاشته ای، اینجا سرزمین عجایب نیست، اینجا منزل بسیار ساده اکبر محمدی و خانواده اش است. از هر زاویه که نگاه کنی، خانه بغضی تیره دارد.  ناخودآگاه قلب سنگین می شود و وقتی دوربین را برای عکاسی آماده می کنی با خود می گویی چگونه می توان از هیچ چیز عکاسی کرد؟

علی اکبر پدر خانواده تا همین چند وقت پیش صبح ها روزنامه می فروخت و بعداز ظهرها کارگری می کرد. اما بر اثر یک سانحه رانندگی یکی از پاهایش آسیب می بیند و از آن به بعد تنها می تواند روزنامه بفروشد آن هم روی ویلچر، خانم احیا گل محبتی که دچار بیماری دیابت است و هر روز باید انسولین تزریق کند. به علت بیماری شدید، بینایی او به حداقل رسیده است و در آخر احمدرضای کوچک، از هنگام تولد با بیماری آب مروارید و تشنج دست و پنجه نرم کرده و چندین بار مورد عمل جراحی قرار گرفته است.

اینجا همه چیز هست اما چیزی نیست! علی اکبر به روفرشی تکه پاره و رنگ و رو رفته زیرپایش خیره شده و همسرش -که انگار که دراین دنیا نیست- کودکشان را در آغوش کشیده و کورمال کورمال چهره معصومش را نوازش می کند.

مدتی است آب منزل قطع شده است و احیا گل به ناچار با همان شرایط نامناسبش برای تهیه آب به خانه همسایه ها می رود. دراین میان گاز و برق هم دارد قطع می شود، پدر می داند که با روزنامه فروشی آن هم از روی ویلچر هرگز نمی تواند از پس هزینه های سربه فلک کشیده زندگی اش بر بیاید. او حتی نمی تواند اجاره بهای 150 هزار تومانی منزلشان را پرداخت کند و صاحبخانه در عوض اجاره های عقب افتاده اش، وسایل نداشته خانه را برده!

اینها همه و همه در یکی از خانه های همین شهر دارد اتفاق می افتاد. اینجا سرزمین عجایب نیست، اما بیایید تا شما را به سرزمین حقیقت های تلخ نه چندان عجیب ببرم. به یکی از خانه های این شهر که در آن همه چیز هست اما، هیچ چیز نیست.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha