مهرنوش، اهل روستای دره چین منطقه زلقی غربی در استان لرستان زندگی می کند و عاشقانه درس خواندن را دوست دارد، اما به دلایل مختلف مانند جاده های صعب العبور و کمبود معلم از درس خواندن عقب می ماند.
هر بار که با پروانه مادر مهرنوش از درس خواندنِ مهرنوش صحبت می کردم، دخترک چشمانش گرد می شد، دست از کار می کشید و فقط به لب های مادر زل می زد تا یک جواب مثبت بشنود. لابلای همه بازیگوشی ها، هیاهو و شیطنت های کودکیِ مهرنوش، دختری دیدم که از پیچ و تاب زندگی درس های زیادی گرفته بود. از سختی ها گله ای نداشت و زندگی می کرد.
مهرنوش پر از شور و هیجان، می دوید، کاه ها را جابجا می کرد. در کنارش گاهی می خواند، گاهی می رقصید، گاهی شیطنت می کرد تابرادر یک ساله اش را بخنداند.
مهرنوش کودکی اش را می کرد ، بدون هیچ عروسکی، بدون بازی کردن با همکلاسی هایش. با همان جثه کوچک و دستان ظریفش، هیزم می آورد، خانه را جارو می زد، آتش روشن می کرد و چای برای مهمانان دم می کرد.
مهرنوش قرار هست که فقط امسال به مدرسه برود و درس بخواند. همه آرزوهای درس خواندن مهرنوش در کلاس پنجم به اتمام می رسد.
نظر شما