اگر بتوان یک خصیصه و ویژگی را به جهان جدید نسبت داد این خصیصه یقیناً تکثر است. این تکثر در همۀ شؤون زندگی مدرن مشخص است؛ از تکثر سیاسی گرفته که خود را به شکل نظام مردمسالاری نشان میدهد تا تکثر اقتصادی که تجلی آن بازار آزاد است تا تکثر فکری و فرهنگی که خود را در دیدگاهها و رویکردهای بس متنوع و متفاوت نشان میدهد.
تکثر موجود در جهان جدید پیوند آن را با عرفان هم مشخص میکند. عرفان در کلیترین معنا به تجربۀ وجودی انسان با هستی تعریف میشود. اگر این تعریف از عرفان را بپذیریم آگاه به تعداد انسانها تجربه از هستی و ژرفنای آن داریم و بدین جهت ذات عرفان با تکثر عجین است.
مدعای عرفانهای بزرگ و معنوی جهان البته آن است که این تجربهها میتوانند به هم نزدیک شوند و شبیه هم باشند اما نمیتوان منکر این تنوع تجربههای عرفانی نزد انسانهای متفاوت شد.
از این منظر نقش مراد در رویکرد عرفانی آن است که زمینه و زمانه را چنان آماده کند تا مرید و سالک نسبت عمیقتر و ژرفتری را با حقایق هستی و عالم برقرار کند. از این منظر همانطور که کارکرد باغبان برای رشد درخت آماده کردن زمینۀ رشد است کار مراد با مرید هم همینگونه است.
مراد نمیتواند تجربۀ عرفانی خود را به مرید القا کند بلکه تنها میتواند فضایی فراهم کند که مرید رابطۀ عرفانی خود را بهتر به انجام برساند. میبینیم که باز و باز در اینجا تکثر جایگاه اصلی تجربۀ عرفانی را از آن خود میکند.
با توجه به نسبت نزدیک عرفان با تکثر و همچنین نسبت نزدیک میان جهان جدید و تکثر برخی معتقد هستند که بهترین راه پیوند زدن میان سنت غنی بشری با جهان مدرن آن است که ما در میان شاخصهای جهان سنتی عرفان را برجسته و پررنگ کنیم. به همین جهت است که شاهد توجه بسیار به تجربۀ عرفانی در جهان جدید هستیم.
هرچند که این نسبت و رابطه هم مانند هر رابطۀ انسانی دیگر در معرض آسیبها و آفتهایی است همانطور که عرفان در جهان قدیم هم بیآفت و آسیب نبوده در جهان ما هم بیآسیب نیست و این وظیفۀ مصلحان و نخبگان فرهنگی و فکری است که تبعات منفی عرفان را شناسایی کرده و در صدد رفع آنها برآیند.
در این زمینه و بستر است که بحث عرفانهای دروغین و کاذب مطرح میشود و موضوعیت مییابد. این البته آسیبی است که هم اکنون در جامعۀ ما هم حس میشود و باید در شناسایی و فهم و سپس نقدش کوششی وافر از خود نشان دهیم.
نه تنها عرفان که دین هم در جهان ما معنا و شأن تازهای یافته است و ما با کثیری از ادیان روبرو هستیم که تصور میکنند میتوانند دردی از دردهای زیاد انسان معاصر دوا کنند. این نکته هم ما را بدان سمت سوق میدهد که بیش از پیش با این رخداد منحصر به فرد در تاریخ بشری یعنی حضور عرفانها و ادیانی که بسیاری از آنها تصور میکنند داروی دردهای بشری را در گنجینه خود دارند روبرو شویم.
آنچه ضرورتش در این زمینه حس میشود اتخاذ رویکردی انتقادی نسبت به بسیاری از این جریانها ونحلهها است. شک نباید کرد که بسیاری از این رویکردها مغازهای را گشودهاند و قصد استفاده از وضعیت جدید بشر را دارند. بشر جدید با بیمعنایی و بحران هویت روبرو است و این مکتبها مدعی هستند که میتوانند به این مشکلات جوابهایی درخور را عطا کنند. این در حالی است که بسیاری از این رویکردها از داشتن کمترین آگاهی و دانش تاریخی و معنوی بیبهره هستند.
در تحلیل هر پدیدهای البته فهم بر نقد مقدم است اما در مقام تحلیل عرفانهای جدید و ادیان جدیدی که سربرآوردهاند نمیتوان و نباید از عیارسنجی دقیق و جدی غافل شد. ما با جریانهایی روبرو هستیم که بیش از آن که دلیل داشته باشند علت دارند. در پشت بسیاری از این جریانها مقاصد اقتصادی و اجتماعی خاصی نهفته هستند که نشناختن آنها نقد ما را از این رویکردها به اشتباه خواهد برد.
این نکات انگیزه ما برای پرداختن به این نحلههای جدید عرفانی و دینی است، نحلههایی که بیشتر آنها درصدد هستند جوابهایی سطحی به انسانی ارائه کنند که با بحرانهای زیادی روبرو است. همانطور که مثلی میگوید انسانی که در حال غرق شدن است به هر چیزی دست میزند تا نجات یابد و این رویکردهای جدید از این خصیصه بشر استفاده لازم را برای پیشبرد مقاصد خود میبرند.
نظر شما