به گزارش خبرنگار مهر، دوازدهمین شب شعر عاشورایی دانشجویان و طلاب، سهشنبه ۱۱ آذرماه درتالار فجر کوی دانشگاه شیراز برگزار شد. در این شب شعر، ۱۴ تن از شاعران برگزیده سراسر کشور، اشغار خود را برای حاضران خواندند. گروه فرهنگی خبرگزاری مهر، در آستانه اربعین حسینی(ع) گزیده اشعار منتخبان این شب شعر را در ایام پیش رو منتشر میکند:
کاشکی
شاعر: مهدی نورقربانی – دانشجوی کارشناسی روابط سیاسی دانشگاه آزاد تهران مرکز
هرچه میبینم خطای دید باشد کاشکی
روبه رویم روی نی خورشید باشد کاشکی
عید قربان، عمه جان کی بود؟ این دریای خون
بابت رسم و رسوم عید باشد کاشکی
کوچک است و می درخشد روی نیزه آه نه ...
ای خدا، این نور مروارید باشد کاشکی
بر سرت مردم چه می پاشند عمه، مشت مشت!؟
نقل مهمانی که می گفتید باشد کاشکی
غرق خون انگشتر بابا، به دست زجر بود!
با خودم گفتم به او بخشیده باشد کاشکی
اینکه عطرش را نسیم از تشت زر آورده است
آنکه در رویا مرا بوسید باشد کاشکی
دختر قصه
شاعر: حسن اسحاقی- دانشجوی کارشناسی ارشد مدیریت فرهنگ دانشگاه علوم و تحقیقات
تمام می شوم امشب در آخر قصه
بخواب بانوی احساس! دختر قصه!
یکی نبود و یکی بود و آن یکی هم رفت
یکی یکی همه رفتند از در قصه
ببند چشم خودت را! فقط تجسم کن!
میان شعله ی آتش سراسر قصه...
خیال کن که لبت تشنه است و از لب آب
بدون آب بیاید دل آور قصه
بده امانت شش ماهه را به دست پدر
که پر بگیرد از اینجا کبوتر قصه
نپرس از پدرت او هنوز هم اینجاست
نپرس از تن در خون شناور قصه
بلند شو!، و بدو! پا برهنه تا خود صبح
نخواب تا برسی سمت دیگر قصه
و گوشواره ی خود را در آر! میترسم-
پری بماند و دیو ستمگرقصه
بخواب! نیمه ی شب شد، خرابه هم خوابید
بخواب کودک تنها! قلندر قصه!
بگیر گوش خودت را سه ساله ی خوبم!
که پیر می شوی امشب از آخر قصه:
بگیر روی دو پایت سر پدر را، آه...
بگیر اگرچه که سخت است باور قصه
منظومههای درد
شاعر: شکوفه رحیمی- دانشجوی دکترای دانشگاه علوم پزشکی شیراز
بین بقیع دخترتان تا عزا گرفت
خاک بقیع بوی خود نینوا گرفت
منظومههای درد تو را می کنم مرور
سرگیجه از طواف غمت ماسوا گرفت
مرثیه خوان روضه تان خاک تشنه شد
در هاله های غم که زمین را فرا گرفت
داغ نبودنت به جهان نقش بسته است
این وعده را رسول خدا در حرا گرفت
حالا شما به ارث علی میرسی که حق
تن را جدا، امانتتان را جدا گرفت
با اینکه بند بند وجود تو مصحف است
هر نیزه ای ز پیکرتان یک هجا گرفت
انگشترت به دست کسی توبه می کند
بر آنکسی که حاجت خود از عبا گرفت
آن گوشواره ها که برایم خریده ای
دیدی چطور دشمنتان بی هوا گرفت؟
آن خواهر سهسالهی بیمار من به شام
بوسید حنجر تو سپس او شفا گرفت
بابا بخوان ادامه ی لالایی علی
وقتی که سیل اشک امان مرا گرفت
از آسمان صدای ملک می رسد به گوش
او خون بهای اصغرتان را خدا گرفت
هل من معین و زمزمه ی قطره های آب...
در حجتی که مروه تان از صفا گرفت
این مشک هم بهانه خوبی است چون خدا
عباس را برای خودش از شما گرفت
پهلو گرفته کشتی و گودال قتلگاه...
قلبم به یاد آتش در کوچه ها گرفت
دارد کسی به سمت تنت می برد هجوم
ای وای سرزمین تنت رد پا گرفت...
بغضها - تقدیم به بانو ام البنین
شاعر: محبوبه راه پیما- دانشجوی مهندسی کامپیوتر نرم افزار دانشگاه آزاد استهبان
بغض ها در چشم تو آیینه بندان می شود
اشکها سر می رسد یکباره باران می شود
چار اسماعیل تو آماده ی قربانی اند
آب بعد از آخرین قربانی عطشان می شود
مثل یعقوب نبی همواره با خود گفته ای
یوسفت می آید و مهمان کنعان می شود
می رسد از یوسفت تنها سری بر نیزه ها
از غم و اندوه تو دنیا پریشان می شود
ماهِ تو عباس و خورشیدِ دلت یعنی حسین
روی نی خورشید دل قاری قرآن می شود
روزهای بعد از این باران اگر یاری کند
چشمهای از نفس افتاده درمان می شود
بوی داغ و چراغ - به فاطمه ی عاشورا فاطمه ی صغری علیها سلام الله
شاعر: عباس شاه زیدی- طلبه حوزه علمیه اصفهان
همره کاروان عاشورا
کرده ای هفت شهرغم راطیّ
مادرداغ های بی پایان
دختردردهای پی درپی
چشم تا بازکرده ای هرروز
داغ از پشت داغ آمده است
دیرسالی است ازهوای بقیع
بوی داغ و چراغ آمده است
روبه این شهربی خیال آرام
بازکن کربلای چشمت را
گریه کن گریه، دخترخورشید
بتکان ابرهای چشمت را
گریه کن گریه، تاسبک بشوی
سربده شرح بیقراری را
به هوای بقیع عادت کن
بتکان هرچه بغض داری را
گریه آبی است روی آتش دل
گریه رو می کند حقیقت را
گریه های تو شاید از این شهر
بتکاند غبارغفلت را
کربلا را توخوب می گویی
توکه خدّالتریب رادیدی
السلام علیک، بسم الله
توکه شیب الخضیب رادیدی
چشم هایت چقدرعاشوراست
بوی باران گرفته روسری ات
چادرت خاکی است این یعنی
شده سهم تو ارث مادری ات
بین یک شهرکینه و تزویر
ذرّه ای هم نبودواهمه ات
بست دست و زبان دشمن را
خطبه های شبیه فاطمه ات
ماه منظومه ی حسین! هنوز
ازنگاهت پرنده می بارد
روضه ی قتلگاه راتوبخوان
مادرت روضه دوست می دارد
دختری که صلابت سخنش
آبروی یزید را برده
شانه هایش هنوز می لرزد
یادلب های خیزران خورده
مرغ غزل
مسمطی در استقبال از غزل افصح المتکلمین سعدی شیرازی
شاعر: حسن دهقان - دانشجوی کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه پیام نور شیراز
مرغِ غزل امشب چرا از آشیانم می رود
امشب که باید تا سحر، شاعر بمانم، می رود
«ای ساربان آهسته ران، کارام جانم می رود»
«وان دل که با خود داشتم با دل ستانم می رود»
********
لیلی بیا امشب، بیا! یک گام دیگر پیشتر
باید که مجنونت شوم، شادی کمی هم بیشتر
از محتشم می گویمت، افسانه ای دل ریش تر
«گویی که نیشی دور از او در استخوانم می رود»
********
این قصه را باید کسی در گوش جان ها دم زند
با روضه هایش شاعری، باران به چشمانم زند
در سوگِ سهرابم غزل، آتش به «دستانَم» زند
«چون مجمری پر آتشم کز سر دخانم می رود»
********
با نی نالیده ام تا نینوایم خواستی
«گندم» به دستم داد شب، اما تو «آدم» خواستی
در این زمستان باز هم، اردیبهشتم خواستی!
«گرچه نباشد کار من، هم کار از آنم می رود»
********
آن سرو سیمین از حرم، حالا خرامان می رود
آیا حسین است این که لب خشکیده میدان می رود
آری! علی، زهرای من، هم این و هم آن می رود
«من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود»
********
سخت از بر دستان گل، پروانه ای پرپر زدن
یا اینکه ساقی باشی و شرمنده ساغر شدن
ای کاش ای گل داشتی یک جای سالم در بدن
«طاقت نمی یارم جفا، کار از فغانم می رود»
********
ای دست یاری کن کمی، تا او بیاید از فرات
این مشک زخمی می شود، تا غم ببارد از فرات
این شعر خونین تا ابد، باید بنالد از فرات
«پنهان نمی ماند که خون، بر آستان می رود»
********
تیری از آن سو آمد و جامی می از مستان گرفت
بر روی دستان پدر یکباره ساقی جان گرفت
لبخند او ابری شد و در دفترم باران گرفت
«کز عشق آن سرو روان، گویی روانم می رود»
********
آشوب هفتاد و دو تن، افسانه سجاد شد
لرزید پشت کوفیان، تا زینبم فریاد شد
از نیزه نوری آمد و شب کورِ مادرزاد شد
«کاشوب و فریاد از زمین بر آسمانم می رود»
نظر شما