به گزارش خبرگزاری مهر، طبیعت بستری است که انسان را در خود جای داده و تامین کنندۀ نیازهای اولیۀ انسان است. رابطۀ انسان و طبیعت از دیرباز یکی از مسائل مورد توجه اندیشمندان و متفکران بوده است. امروزه با افزایش مخاطرات محیط زیستی و برجسته شدن مباحث مربوط به حقوق حیوانات، مسالۀ رابطۀ انسان و طبیعت مورد توجه مضاعف قرار گرفته است. از دیدگاه اسلام نیز انسان در مقام اشرف مخلوقات و عهده دار خلافت الهی، امانتدار زمین محسوب میشود که صلاح و کمال زمین به او سپرده شده، و از هرگونه فساد و تخریب منع گردیده است. اما این پرسش همچنان حلناشده باقی مانده است که انسان تا چه حد حق بهرهبرداری از طبیعت را دارد؟ انسان تا چه حد حق تسلط بر دیگر جانداران را دارد؟ در کشور ما نیز به دلیل رویدادهای مختلف این مسائل متناوباً مطرح میشوند. در همین راستا، اتفاقات اخیر شیراز نیز به بروز واکنشهایی در جامعه انجامیده است که دگربار بحث رابطۀ انسان و حیوانات، و به طور کلی، رابطۀ انسان و طبیعت را پیش کشیده و برجسته ساختهاند. در همین رابطه با دکتر محمدمهدی اردبیلی پژوهشگر، نویسنده و مترجم حوزۀ فلسفه به گفتوگو نشستهایم تا فارغ از مباحث و واکنشهای روزمره، به ریشههای نظری و مبانی فلسفی این موضوع بپردازیم.
*امروزه به طرفداری از محیط زیست و حیوانات گروه های مختلفی در کشورهای توسعه یافته بوجود دارد، نگاه آنها ناشی از چه مبانیای است و چه فلسفهای در پس رویکرد آنها وجود دارد؟
این بحثها امروزه برمیگردد به تغییر رویکردی که به ویژه در غرب اتفاق افتاده است و تلاش میشود تا به ظاهر رویکرد غالب پس از انقلاب صنعتی را به چالش بکشد. به طور کلی میتوان نشان داد که پس از قرون وسطی و به چالش کشیدن جایگاه خداوند در جهان و تغییر جایگاه انسان در جهان از «عبد» به «ارباب»، رویکردی شکل گرفت و رفته رفته در اندیشه و تمدن غربی و البته بعدها در کل جهان حاکم شد که میتوان سرمنشاء آن را به تعبیری فرانسیس بیکن دانست. نگاه انسان در این رویکرد نه متوجه بالا، یعنی خداوند؛، بلکه متوجه جهان به عنوان قلمرو قدرت است. بیکن ادعا میکرد که ما باید تلاش کنیم تا با شلاق «عقل» طبیعت وحشی را «رام» کنیم و به این معنا ما هنوز در دروان پسابیکنی هستیم و همچنان تحت تاثیر این رویکرد قرار داریم. جهان دیگی نه تجلی ارادۀ الهی، بلکه بستری است برای اثبات اربابی ما. به تعبیر بیکن، «روزگار هنوز جوان است. چند قرن دیگر به ما فرصت بدهید، ما بر همه چیز مسلط خواهیم شد». بر اساس این رویکرد که امروزه به غلبۀ بیحدومرز تکنولوژی منجر شده است، طبیعت (اعم از منابع، محیط زیست، حیوانات و گیاهان) چیزی نیست جز، ابزاری برای ارضای میل انسان به اربابیِ بر جهان.
با توجه به این مقدمۀ مختصر، برگردیم به پرسش شما. رویکردهای مطرح شده در حدود نیمقرن اخیر در دفاع از محیط زیست و حقوق حیوانات در واقع واکنشی است به رویکرد مزبور. گروهی از انسانها در بطن جهان مدرن کوشیدند تا این نگاه اربابمآبانۀ انسان نسبت به جهان را به نقد بکشند و برای طبیعت حقوقی قایل شوند و بکوشند تا خود را دیگر، نه به عنوان ارباب طبیعت، بلکه به منزلۀ جزئی از طبیعت بفهمند. به نظر من، از حیث نظری جریاناتی که شما از آنها نام بردید، بیشتر بر این مبنا تکیه دارند.
*پس به نظر شما این رویکردها نوعی آلترناتیو در برابر عقل ابزاری مدرن است؟
از قضا باید به سوال شما پاسخ منفی بدهم. هرچند من این رویکرد را واکنشی نسبت به عقل ابزاری مدرن معرفی کردم، اما مساله اینجاست که هم از لحاظ نظری و هم از لحاظ عملی، این رویکرد خود بخشی از همان نگاه است. به تعبیر دقیقتر این رویکردها در حال بازتولید کردن همان نگرشی هستند که ادعای دشمنی با آن را دارند. من نمیخواهم انگیزه یا صداقت اشخاص طرفدار محیط زیست، یا حزب سبزهای اتحادیه اروپا یا حامیان حقوق حیوانات را زیر سوال ببرم. من میدانم که بسیاری از آنها انگیزهها و نیات خیرخواهانهای دارند. اما مهم این است که هنوز نمیدانند واقعا با چه میجنگند. به نظرم تصور ما از طبیعت، تا حدی توهمآمیز است. ما طبیعت را یک حقیقت بکر و غیر بشری میدانیم که ذاتاً آرام، پاکیزه، بیدغدغه و رویایی است. در نتیجه برای بازگشت به چنین طبیعتی تلاش میکنیم. اما اولا ما به واسطۀ فرآیند تمدن، نه تنها درکی از طبیعت محض و ناب نداریم، بلکه حتی نمیتوانیم همان طبیعت محض و آرام را تحمل کنیم. اصلا طبیعت آرام و پاکی در کار نیست. اجداد ما قرنها تلاش کردند تا به واسطۀ غلبه بر طبیعت برای ما نوعی امنیت به ارمغان بیاورند. آیا ما میتوانیم به همان طبیعت بازگردیم؟ آیای ما میتوانیم شبها در غار در حین ترس از حملۀ حیوانات وحشی بخوابیم؟ آیا میتوانیم به مخاطرات طبیعت تن دهیم؟ ما حتی نمیتوانیم چند روز طبیعت محض را بدون آب لولهکشی، برق، گاز، اینترنت، تلفن و ... تحمل کنیم. ما طبیعت محض را دوست نداریم. ما اصلا نمیدانیم طبیعت محض چیست، بلکه ما توهم طبیعت را دوست داریم که در آگهیهای تبلیغاتی میبینیم.
*در مورد حفظ محیط زیست و حقوق حیوانات چطور؟
در این خصوص نیز قضیه به مراتب فریبندهتر است. اولاً در مورد محیط زیست، من تلاش برای حفظ آن را نه تنها رد نمیکنم، بلکه از آن دفاع هم میکنم. در حال حاضر ما با دست خودمان مشغول نابود کردن محل زندگیمان، یعنی کره زمین هستیم، و این به شدت قابل انتقاد است. اما نکتهای که من بر آن تاکید میکنم، صداقت است. ما در دفاع از محیط زیست یا طبیعت، صداقت نداریم. اگر ما از طبیعت دفاع میکنیم تا مثلا آلوده یا تخریب نشود، اصلا نباید ژست طبیعتدوستی بگیریم. ما طبیعت را دوست نداریم، ما خودمان را دوست داریم و دفاعمان از طبیعت هم تنها به دلیل صیانت از خودمان است. وگرنه ما تا آنجا که بتوانیم شیرۀ طبیعت را میکشیم. الان که سروصدای طرفداران محیط زیست درآمده، به دلیل نابودی طبیعت نیست، بلکه دلیل اصلی آن زنگ خطری است که برای حیات خودمان به صدا درآمده است.
در مورد حیوانات هم میتوان همین منطق را پیش برد. ژستهای دفاع از حقوق حیوانات ماهیتاً ریاکارانه است. بیایید با خودمان صادق باشیم. ما چرا از حقوق حیوانات یا حفظ گونههای مختلف جانوری دفاع میکنیم؟ من پیش از این در جایی دیگر ادعا کردم که ما از تلاشمان برای حفظ طبیعت (اعم از حیوانات، گیاهان و ...)، سه انگیزۀ اصلی داریم: نخست، سرگرمی (یعنی نگرانی از خالی شدن باغ وحشها و کاهش سرگرمیهای علمی-تفریحی) ؛ دوم، تلاش برای بهبود وضعیت محیط زیست خودمان با هدف جلوگیری از تهدیدهای بیرونی علیه نژاد بشری (مانند گرم شدن سیارهمان و تبعات منفی آن)؛ سوم، تلاش برای مخفی کردن دستهای آلودهمان از خون همنوعان خودمان و ناتوانی ما از کاهش خشونت در جوامع بشری. جالب اینجاست که با بالاتر رفتن میزان تروریسم و خشونت در جهان، عمدتاً این ژستهای طبیعتدوستانه یا حیواندوستانه نیز رشد میکنند.
*بله، ما مدعی نیستیم که حیوانات و گیاهان و محیط زیست حقوقی ندارند حتی دین اسلام سفارش های زیادی در مورد آنها کرده است. منظور ما این است اگر اولویت بندی کنیم امروزه مشکلات و مسائل زیادی دامن گیر بشر شده است. که در مورد برخی از آنها سکوت جهانی وجود دارد چرا این گروه در مورد این مسائل وارد عرصه نمی شوند.
این یک راه فرار است. به این میگویند آلترناتیو کاذب و به همین دلیل است که پیش از این گفتم که این رویکردها بازتولیدکنندۀ همان نگرشهایی هستند که به ظاهر در جنگ با آنها به سر میبرند. من از این منظر، این رویکردها نوعی ارضای عاطفی کاذب میدانم. به بیان دیگر، یکی تز معضلات عمل سیاسی ـ اجتماعی در جهان امروز، همین خودفریبیهاست. افرادی که از وضعیت به تنگ آمدهاند و خواستار تغییر و اصلاح آن هستند، به مجاریای سوق داده میشوند که اصلا نفیکنندۀ وضع موجود نیستند، بلکه بیش از هر چیز خود فرد را ارضا میکنند که مثلا دارد کاری مثبت در راستای اهدافش و نقد وضع موجود انجام میدهد، در حالی که عملاً هیچ کار ایجابیای انجام نمیشود و صرفا نوعی ارضای کاذب است. الان ما دربارۀ طبیعت بحث میکنیم، اما میتوان این بحث را به بخش اعظمی فعالیتهای و به اصطلاح کنشها در جهان امروز تعمیم داد. به همین دلیل هم هست که همه راضیند، هم خود سیستم راضی است که در فرآیند پیشبردش خللی واقع نمیشود و هم مخالفان راضیاند که مثلا دارند کاری میکنند. نتیجه هم میشوند، همین که مشاهده میکنید، یعنی ادامۀ فاجعهبار وضع موجود.
*حوادث اخیر در شیراز برای دفاع از حقوق حیوانات (سگ) نشانگر چیست؟
من حقیقتاً در مقامی نیستم که بخواهم حکمی قطعی صادر کنم. اما اگر حیوانی برای تمدن بشری مخاطرهای ایجاد کرد، به نظرم واکنش منطقی بشر برای صیانت از خود نابودی یا محدودسازی آن حیوان است. اگر سگهای کشتهشده خطری برای مردم و شهروندان ایجاد کرده باشند، به نظرم همگی متفقالقولیم که جلوگیری از این مخاطره درست است. البته این امر نباید بهانه به دست ما بدهد که هرجا دلمان خواست حیوانات را قتلعام کنیم. به نظرم حوادث اخیر در شیراز فرصتی برای کشودن باب گفتگو در این خصوص است که حیوانات تا چه حدی برای ما مخاطرهانگیزند و ما تا کجا میتوانیم استبداد بشری را در سیارهمان گسترش دهیم. و از همه مهمتر، آیا کشتن حیوانات بهترین راه فائق آمدن بر این مخاطره هست؟ به نظرم اگر ما مسئولیتمان را متعهدانه بپذیریم، راههای دیگری میتوان برای حل مساله یافت. باید این اتفاق را به عنوان یک «مساله» طرح کنیم و به آن پاسخ بدهیم. قطعاً کسی که فرزندش را یک سگ هار تکهتکه کرده است، پاسخش با کسی که هر روز به سگهای بیآزار حاشیۀ شهر غذا میداده، متفاوت است.
*چرا مسائل این چنینی برای عده ای مهم است اما مسائلی مانند کشتار انسانها در یمن و فلسطین و عراق و سوریه و ... برایشان چندان اهمیت ندارد؟
بله و همانگونه که اشاره کردم مسالۀ اصلی همان ارضای کاذب است. ما در جهانی نابسامان زندگی میکنیم و به ویژه در یک دهۀ اخیر روزی نبوده که در منطقۀ خودمان بمبگذاری، قتلعام، شکنجه و کشتار نباشد. به نظرم بخشی از این تلاشهای هیستریک برای دفاع از طبیعت، یا مجامعی که برای کشته شدن یک دلفین یا انقراض فلان گونۀ سوسمار آنچنان داد و فغان به راه میاندازند، در واقع تلاشی است برای فراموش کردن این حقیقت که روزانه صدها انسان غیرنظامی توسط انسانهای دیگر، در مکانهای مختلف و با بهانههای مختلف، در حال سلاخی شدناند. ما میخواهیم دستهای آلودۀ خود را پاک جلوه دهیم و چه ژستی بهتر از دفاع از طبیعت؟ برای اجتناب از سوءتفاهم بازهم لازم است اشاره کنم که سخنان من به معنی نفی حفاظت از محیط زیست نیست، بلکه نقد من مشخصاً بر ریاکارانه بودن بخش اعظم این تلاشهاست و گرفتن نوعی ژست ایثار یا دیگریدوستی.
به هر حال کشتهشدن یک انسان بسیار فاجعهبارتر از انقراض فلان گونه در بهمان جنگل است. این مساله نه تنها در مورد طبیعت، بلکه در عرصههای دیگر نیز مشاهده میشود. برای مثال داعش شهر موصل را اشغال کرد و صدها مرد را گردن زد و هزاران زن را به بردگی گرفت. واکنشهایی هم نشان داده شد. اما به یکباره زمانی که فیلمی از نابود کردن مجسمهها و آثار باستانی موصل منتشر شد، همه صدایشان درآمد که فاجعه رخ داده است و تمدن ما در حال نابودی است و سازمان ملل ابراز نگرانی کرد و باستانشناسان اشکها ریختند و الی آخر. در اینجا هم روشن است که کسی دلش برای فلان مجسمه که در یک گوشهای خاک میخورد، نمیسوزد، بلکه تنها نوعی پاک کردن صورت مساله و سوق دادن اذهان به مسائلی بیربط بود. کارکرد دفاع از طبیعت هم در بسیاری موارد مشابه همین مورد است.
این مساله دربارۀ خود انسانها هم صادق است. یعنی برای مثال آیا امروز ارزش جان یک انسان در اروپا با ارزش جان یک انسان برابر است؟ شبکههای خبری و اذهان عمومی متاسفانه عملاً چنین نظری ندارند. در جنگ غزه یکی از مضحکترین نمونههای انتشار خبر همین بود که مرگ یک فرد اسرائیلی بسیار بیشتر از کشتار دهها کودک در مدرسهای در غزه پوشش داده میشد. در مورد کشورهای مختلف هم وضع به همین منوال است. مرگ یک انسان در اروپا از لحاظ خبری به مراتب مهمتر از مرگ دهها تن در بغداد و دمشق است. و البته درعین حال بسیار مهم است که ما خودمان را هم نقد کنیم. موضع خود ما هم نباید یکبام و دوهوا نباشد. یعنی مرگ یک انسان بیگناه در یمن یا بحرین به همان اندازه فاجعهبار است که مرگ یک انسان بیگناه در اوکراین، سوریه، افغانستان یا حتی ایران. اگر ما موضعمان یک بام و دوهوا باشد، حتی وقتی داریم از مظلوم هم دفاع میکنیم، دفاع ما سویههای جانبدارانۀ خود را آشکار میسازد و کل صداقت ما را زیر سوال میبرد.
*به عنوان سوال آخر، آیا به نظرتان تقلیدهای انجامشده در کشورهای در حال توسعه، مانند کشور ما، از رفتارهای غربیها در دفاع از حقوق حیوانات یا محیط زیست، نوعی مُدگرایی نیست؟
البته مُدگرایی به هر معنایی مذموم نیست. اما دستکم در این مورد به خصوص که سوال شما به آن اختصاص دارد، من هم حرف شما را میپذیرم. یک زمان ما در مورد واکنشی از درون تمدن غرب نسبت به عقل ابزاری غربی سخن میگوییم که هرچند انتقادات خاص خودش را دارد، اما در همان فضا و در چهارچوب یک گفتمان قابل درک است. اما مساله زمانی پیچیدهتر و در برخی موارد مضحکتر میشود که مشاهده میکنیم که در یک جامعه که نه اثری از آن فرهنگ است و نه آن تمدن، جریاناتی با کپیبرداری از نمونههای غربی میکوشند تا همان ژستهای را اینجا پیاده کنند. این جریانات را میتوان ژستهای وارداتی نامید که سنخیت چندانی با شرایط و بستر فرهنگی خود ندارند. برای مثال معیارهای زندگی در غرب به گونهای است که میتوان تلاش فعالان محیط زیست را به عنوان یک جریان سیاسی موثر در ک کرد. اما فرض کنید به یکباره در کشوری مانند افغانستان که دهههاست مشغول جنگ است و هر روز آمار تلفات ناشی از تروریسم آن مطرح میشود و آدمها را به واهیترین بهانهها میکشند و میسوزانند، به یکباره گروهی در کابل در دفاع از حقوق فلان گونۀ گربهسان تظاهرات بزرگی به راه بیاندازند و به یکباره دغدغه اصلی را تغییر دهند. این مساله در کشور ما هم قابل مشاهده است. واقعا این بحث یوزپلنگ ایرانی که این همه جدی شد و از قضا به عنوان نماد ملت ما بر روی لباس تیم ملی هم حک شد، مسالۀ اصلی جامعۀ ما بود؟ حتی در حوزۀ محیط زیست هم ما اولویتهای بسیاری داریم که حیات ما را به مخاطره میاندازند. در این شرایط است که میتوان ادعا کرد بخشی از این واکنشها از همان نوع وارداتی هستند که حتی اگر ماهیتاً درست هم باشند، اما اولویت محسوب نمیشوند و عملاً در جهت پوشاندن اولویتهای اصلی و سیاسی عمل میکنند.
*منبع: مجله پنجره/ شماره ۲۳۴
نظر شما