به گزارش خبرگزاری مهر، به تازگی کتاب «هگل و پدیدارشناسی روح» اثر رابرت استرن به همت محمدمهدی اردبیلی و سیدمحمدجواد سیدی به فارسی ترجمه و از سوی انتشارات ققنوس منتشر شده است. این کتاب، شرحی مقدماتی و منسجم از کتاب پدیدارشناسی روح به دست میدهد و کوشیده است تا کل فرآیند تکوین روح را با زبانی قابل فهم و حفظ پیوستار دیالکتیکی کتاب یادشده تفسیر کند.
نشست هفتگی شهر کتاب در روز سهشنبه ۲۹ اردیبهشت به نقدوبررسی کتاب «هگل و پدیدارشناسی روح» اختصاص یافت. در این نشست میثم سفیدخوش، سیدمسعود حسینی و محمدمهدی اردبیلی حضور داشتند.
فیلسوف نامتعارف و تکوین آگاهی
اردبیلی، پیش از تشریح مختصات و ویژگیهای کتاب «هگل و پدیدارشناسی روح»، ارائه شرحی اجمالی از اندیشه و فلسفه هگل در کتاب پدیدارشناسی روح را ضروری دانست و در اینباره اظهار داشت: این اثر از ابعاد مختلف در تاریخ فلسفه اهمیت دارد. ساختار فلسفی، ادبیات حاکم بر آن و نوع منطقی که در این کتاب مطرح است، آن را به اثری خاص در گستره فلسفه بدل کرده است. پدیدارشناسی روح مصداقی از منطق دیالکتیکی هگل است. هگل در این اثر، با رویکردی دیالکتیکی، از نازلترین و فقیرترین دقیقه یا مرحله آگاهی (مرحله یقین حسی) گام به گام تا دانش مطلق (آخرین فصل کتاب) پیش رفته است؛ دانش مطلق اوج اعلای آگاهی است. تمام تلاش وی بازنمایی فرآیند تکوین آگاهی از پایینترین مرحله تا والاترین مرحله بوده است.
وی ادامه داد: هگل برای پیش رفتن در این مسیر چون یک فیلسوف متعارف عمل نکرده است؛ به این معنی که موضعی خارج از جهان به کار نگرفته است یا برای توصیف دانش مطلق، گزارههایی فلسفی درباره جهان ارائه نکرده است. او در واقع کل تاریخ را به درون این کتاب فراخوانده است. به زعم وی یک حقیقت کلی (روح مطلق) سازنده جهان است. این روح در طول تاریخ و در حوزههای مختلف تجلیات مختلفی دارد. بهعنوان مثال، تجلی آن در سیاست، وقتی دموکراسی آتنی و وقتی انقلاب کبیر فرانسه بوده است؛ تجلی آن در حوزه دین را میتوان زرتشت یا مسیحیت خواند؛ در حوزه هنر و زیباییشناسی نیز تجلیاتی برای روح مطلق وجود دارد: اهرام مصر باستان و هنر یونانی؛ عقل کانتی و رواقیگری را نیز میتوان از تجلیات روح مطلق در فلسفه دانست.
اردبیلی، چگونگی تحقق این رویکرد در کتاب پدیدارشناسی روح را تبیین کرد و افزود: ادعای هگل این است که کل تاریخ بشر را در این کتاب گنجانده است. روح و دانش مطلقی که باید جهان، روح، یا دانش ما به آن دست یابد، از جهات مختلف دربردارنده کل تاریخ بشری است. از همینروی آنچه از یک کتاب فلسفی انتظار داریم، تنها در بخش اول کتاب پدیدارشناسی روح (آگاهی) محقق شده است. هگل در این بخش مباحث و نقدهایی را طرح کرده است و در پی آن، در انتهای بخش نیرو و فاهمه، به مفهوم دست یافته است و تصور فلسفی خاص خود را طرح کرده است. اما هگل در بخشهای دیگر چون خودآگاهی، ضمن طرح مباحث مختلف و طی مسیری دیالکتیکی سر آخر به زمان خود رسیده است. به زعم وی آنچه را روح یا وجود مطلق واحد میخوانیم، تجلیات مختلفی در تاریخ دارد و در نهایت مطلق خواهد شد. زمان روایی در کتاب پدیدارشناسی روح، زمان خطی عرفی نیست، بلکه زمانی چرخشی و دورانی است. این طرح کلی پدیدارشناسی روح است.
وی، ضمن تأکید بر گستردگی و پیچیدگی نظرگاهها و اندیشههای هگل، برخی رویکردهای دیگر وی در کتاب پدیدارشناسی روح را تشریح کرد. اردبیلی از آن پس ویژگیهای کتاب «هگل و پدیدارشناسی روح» را برشمرد و گفت: هگل در روش، زبان و شیوه رویارویی با جهان ابداعاتی ایجاد کرده است که با عقل عرفی و فهم متعارف ما فاصله زیادی دارند. از اینروی فهم و دریافت اندیشه وی مستلزم درک و فهم مقدمات پیشینی متعدد است. نویسنده کتاب «هگل و پدیدارشناسی روح» به دنبال استناد به ایندست مسائل و در پی آن تبیین آرای هگل در کتاب پدیدارشناسی روح بوده است. این کتاب شرحی گامبهگام بر کتاب پدیدارشناسی روح است.
اردبیلی افزود: به عقیده بسیاری از صاحبنظران و منتقدان، کتاب یادشده، سرراستترین و دقیقترین شرح درباره پدیدارشناسی روح به زبان انگلیسی است. به عقیده من نیز، این اثر بهترین و مستندترین شرح گام به گام آکادمیک درباره کتاب پدیدارشناسی روح هگل است و از این بابت اثری مناسب برای ترجمه و منبعی مطلوب برای دانشجویان و علاقهمندان به فلسفه هگل است. این شرح، آکادمیک محسوب میشود، چراکه مؤلف بیش از ۲۵۰ منبع آلمانی و انگلیسی را از نظر گذرانده است و تمام رویکردهای مطرح در این حوزه را لحاظ کرده است؛ از اینروی اثر وی جامعیت دارد. اما وقتی باید شرح یکدستی از کتاب پدیدارشناسی روح فراهم شود، به ناچار فرازهایی حذف و یا کمرنگ خواهد شد؛ مؤلف این کتاب نیز چنین رویکردی داشته است؛ حال آنکه در نهایت میتوان آن را دانشمندانه و همدلانه با دیالکتیک هگل خواند. از اینروی میتواند راهگشا باشد؛ بهویژه در شرایط فعلی که ترجمهای قابل استفاده از پدیدارشناسی روح در زبان فارسی وجود ندارد.
وی، ضمن اشاره به شروح موجود در این حوزه تاکید کرد: طی دو دهه اخیر کارهای متعددی در حوزه هگلپژوهی صورت گرفته است، اما هیچ کتاب مستقل و منسجمی که بتواند کتاب پدیدارشناسی روح را گام به گام شرح دهد و نیاز مخاطب را مرتفع کند، وجود ندارد. تلاش ما در گام اول، جبران این خلأ بوده است تا در گامهای بعدی بتوان دیگر آسیبهای موجود را جبران کرد. رویکرد من در ترجمه این کتاب تسهیل فهم مخاطب در رویارویی با اندیشه هگل بوده است. از اینروی بسیاری از واژگان به فارسی برگردان نشده است، چراکه بسیاری از آنها متداول و متعارف هستند و مخاطب به آسانی با این واژگان رویارو میشود. از دیگرسو بر اساس نیاز، پاورقیها و کروشههایی برای روانسازی و روشنسازی کتاب درج شده است.
جامعه مدرن و الهیات هگلی
سفیدخوش، تبیین و تشریح موقعیت هگل هنگام وقت نوشتن کتاب پدیدارشناسی روح را موضوعی مناسب برای آغاز سخنان خود دانست و تصریح کرد: هگل پس از ورود به سومین دوره فکری خود نوشتن پدیدارشناسی روح را آغاز کرد. البته در نگاهی کلیتر ادوار تفکری او به دو دوره تقسیم میشود، اما در نگاهی جزئیتر و تخصصیتر میتوان ادوار بیشتری را برشمرد. او در آغاز تدوین پدیدارشناسی روح، دو دوره فکری را پشتسر گذاشته بود؛ هنگامی که وی همراه هولدرلین و شلینگ به تحصیل علوم دینی و الهیات مسیحی اشتغال داشت، از منظر الهیات در باب سیاست تأمل میکرد. به عقیده من نمیتوان در این دوره تفکر وی را تنها به حوزه الهیات محدود کرد. هگل در دوره آغازین تفکر خود به طور عام در باب سیاست و شرایط اجتماعی جهان جدید و به طور خاص در باب ورود بهسامان انقلاب کبیر فرانسه به آلمان تاملاتی الهیاتی داشته است.
وی افزود: به زعم هگل اگر در پی دریافت تجربهای بهسامان از جهان جدید باشیم، مهمترین کار بازخوانی دین مسیحیت است. از این حیث تاملات او و دوستانش در این جهت شکل گرفت؛ بازخوانی دیانت مسیحت برای پاسخ به این سؤال: چرا وضعیت مدرن محقق شده است و اگر باید بهسامان باشد به چه تحولاتی نیازمند است؟ هگل در آن دوره متأثر از کتاب «دین در محدوده عقل تنها» نوشته کانت بوده است و همهنگام در پی طراحی نظام نظری گستردهای برای عبور از تاملات الهیاتی. بر اساس دستنوشتهای مانده از شلینگ، هولدرلین و هگل میتوان این رویکرد را دریافت. کارهایی که ایشان در پی صورت دادن آن بودهاند، هیچیک به معنای خاص کلمه، الهیاتی نیست؛ تقریر الهیاتی رویکردی برای گذار بوده است. هگل از آنپس با اندیشه رمانتیکها بیشتر آشنا و البته به زودی از آنها جدا شد.
سفیدخوش در شرح دیگر ادوار تفکری هگل ادامه داد: در سال ۱۸۰۱وقتی او به ینا رفت به دومین دوره فکری خود وارد شد که میتوان دوره انتقادی تفکر هگل خواندش. هگل و دوستانش در این دوره باز به تأثیر از کانت، بازخوانی انتقادی اندیشه مدرن را آغاز کردند. برنامه این دوره نقد نظامهای فرهنگی و فلسفی موجود و در پی آن دستیابی به افقهای تازه بوده است. طرح تاریخ فلسفه بهعنوان دانشی جدید و سلسله مباحثی که باید در دانشگاه ارائه شود در این دوره صورت گرفته است. در واقع میتوان گفت ایده تاریخ فلسفه هگل، یا بهعبارتی اولین ایده تاریخ فلسفه، دقیقاً در پی ایده نقادی تفکر مدرن طرح شده است. اما این رویکرد نیز با بحرانهایی رویارو شد.
وی تأکید کرد: تألیف پدیدارشناسی پاسخی است که هگل برای ناکامی خویش در تحقق دو برنامه پیشین ارائه میدهد. این برنامه از حیث صوری همان برسازی نظام فلسفی است که در دوره نخستین مطرح شد، اما روح آن نه نقادی است و نه سنجشگری با الگوی کانتی؛ همچنین، تاملات الهیاتی رمانتیک درباره سیاست یا اندیشههای مدرن نیست. هگل در پدیدارشناسی روح در پی در انداختن تغییری بنیادین در نگرش فلسفی درباره ماهیت انسان و جهان و موقعیت وی در زندگی است. به زعم هگل وظیفه فلسفه یافتن و تعریف موقعیت انسان در جهانی است که در آن زیست میکند. این برنامه کاری هگل برای همیشه است و برای تحقق آن نگرشی کاملاً تازه را صورت داده است.
سفیدخوش شکل رویارویی هگل با مساله تاریخ در کتاب پدیدارشناسی روح را تبیین کرد و افزود: به نظر میرسد پدیدارشناسی در پی تفسیر تاریخ نیست؛ به دنبال ارائه نظامی تازه و معمولی برای فلسفه نیست، بلکه پروژه انتقال از جوهر به سوژه است. کانت تبیین این ایده را آغاز کرده بود، اما به زعم هگل این رویکرد با نابسندگیهایی توأم بود که باید بر طرف میشد؛ مفهوم روح و پدیدارشناسی روح پاسخی بر این انتقال است. برای تشریح بیشتر جایگاه این اثر باید قدری در عنوان آن درنگ کرد: «بخش نخست نظام فلسفی، دانش تجربهی آگاهی یا پدیدارشناسی روح»؛ «یا پدیدار شناسی روح» به «بخش نخست نظام فلسفی، دانش تجربه آگاهی» افزوده شده است. به نظر میرسد هر دو عبارت یکسان هستند؛ دانش تجربه آگاهی یک دانش است. دیرزمانی پیش، فلسفه را حب دانایی معرفی کردهاند؛ پس از افلاطون با این تعبیر آشنا شدهایم. به عقیده هگل این تعبیر نقطه ضعف بنیادین فلسفه است؛ چراکه فلسفه هیچگاه خود را در موقعیت تبدیل شدن به دانش قرار نداده است و از این روی به مجموعهای پر از گزارههای متناقض و بینظم و نسق بدل شده است.
سفیدخوش افزود: هگل در پیشگفتار کتاب، ضمن تاکید بر این امر اذعان میدارد در پی تبدیل حب دانش به دانایی است. این دانش چیست؟ دانشهای فلسفی مشخصی وجود دارد. هگل به دنبال تغییر نگرش اساسی خود، درمییابد که ما در همه این حوزهها در پهنه آگاهی به سر میبریم. فلسفه تا پیش از این گمان میکرد، به واسطه داشتن آگاهی موضوعات جهان را شناسایی میکند. امروز ایدهآلیسم به ما آموخته است که هیچچیز بیرون از آگاهی وجود ندارد؛ مشروط به اینکه مرز آگاهی را با مرز تن یکی نپنداریم. اگر افق احساس، تحلیلها و تخیل را به کار گیریم، مرز آگاهی بسیار فراختر از چیزی خواهد بود که تصور میکنیم. بر این اساس آگاهی از یک دانش به موضوع آن دانش تبدیل میشود. دانش، تجربهای از آگاهی است. در هر یک از دانشهای فلسفی یکی از موضوعات یا حیطههای آگاهی را بررسی میکنیم؛ مثلاً آگاهی احساسی موضوع دانش زیباییشناسی است.
وی، ضمن ارائه مثالهای دیگر از ایندست افزود: آگاهی خود موضوع کدام دانش است؟ دانشی جدید باید. دانش تجربهی آگاهی، دانش خود آگاهی است؛ از آن حیث که در برگیرنده همه حقایق ممکن است. البته این دانش، دانش تجربه آگاهی است. تجربه دو معنا دارد: حس کردن و تاریخ. افرادی که عمری را با درنگ و تأمل سپری کردهاند مجرب میخوانیم؛ به این معنی که تاریخ و فراز و فرودی بر آنها گذشته است. بنابراین دانش تجربه آگاهی همان دانش تاریخ آگاهی است. البته این تاریخ، تاریخ وقایع تقویمی نیست. بنیاد اندیشه هگل در طراحی این اثر، تحلیل سیر رشد آگاهی از سادهترین اشکال ممکن تا رشدیافتهترین آن است، اما این سیر منطقی است و نه بیرونی؛ هیچ تطابق یک به یکی با تاریخ تقویمی ندارد. البته هگل برای بیان مطلوبتر اندیشه خود از مفاهیم تاریخی آشنایی بهره جسته است، اما اگر جایی به آگاهی رواقی اشاره میکند، مراد توضیح رواقیگری در یونان باستان نیست؛ ممکن است آگاهی رواقی در هر دوره تاریخی اتفاق افتد.
سفیدخوش رویارویی با فلسفه و رویکرد هگل در کتاب پدیدارشناسی روح را بغرنج خواند و چرایی آن را شرح داد. وی تصریح کرد: در یک نگاه بیرونی نمیتوان این اندیشه را در قالبی نظاممند مطرح کرد؛ این مساله به یک بحران اساسی بدل شده است. به راحتی نمیتوان کلانمساله این کتاب را دریافت؛ چراکه در آن دلالتهای مختلف سیاسی، علمی و چون آنها وجود دارد. در تاریخ زندگی هگل میتوان دید که او خود اولین کسی است که کتاب پدیدارشناسی روح را نادیده انگاشته است؛ حال آنکه تاریخ با آن به شیوهای دیگر برخورد کرده است. در دویست سال گذشته به هیچ کتابی به اندازه آن توجه نشده است؛ از اینروی که پدیدارشناسی روح امکانهای مختلف و متعددی دارد. به نظر میرسد این امکانها سازوارند و هگل بر اساس برنامهای آنها را دست داده است؛ او میدانی پر از نظرات متفاوت ایجاد نکرده است. البته بسیاری در قرن نوزدهم، پدیدارشناسی روح را شیزوفرنیک و خالی از کلانمساله میپنداشتند.
وی در ادامه، رویکردهای معاصران در رویارویی با پدیدارشناسی روح را تشریح کرد و اظهار داشت: از ابتدای قرن بیستم صاحبنظران و فلاسفه، پدیدارشناسی روح را حاوی کلانمساله پنداشتند. تفسیرهای متعدد درباره این اثر را میتوان در سه دسته اصلی دستهبندی کرد؛ اما به نظر میرسد آنها نیز تنها بخشی از برنامه هگل را در نظر داشتهاند. البته این رویکرد گریزناپذیر است، چراکه این دستههای تفسیری خود فلسفههای زندهای هستند که در جهت پروژههای اساسی خود، کتاب پدیدارشناسی روح را بررسی کردهاند. بسیاری از شارحان اخیر نظم درونی کتاب هگل را دریافتهاند. کتاب محل نقد نیز در همین سنت تدوین شده است و نظم درونی کتاب پدیدارشناسی را بهرغم فراز و فرودهای دشوارش به رسمیت شناخته است.
سفیدخوش افزود: از همینروی در پی مطالعهی این کتاب، شکافی در آن دیده نمیشود و میتوان رویکرد و اندیشه هگل را گام به گام دریافت. البته مؤلف خود اذعان میدارد که شرحی کاربردی نوشته است. او در این کتاب رویکرد تفسیری دارد. مطلوبتر بود مترجمان این رویکرد را در مقدمه تشریح میکردند، چراکه در غیر اینصورت ممکن است مؤلف به خنثی بودن یا چون آن متهم شود؛ حال آنکه اینگونه نیست و به نظر میرسد بخشی از همدلیهای مترجمان با مؤلف از تفسیر مؤلف ناشی شده است. بخشهایی از مقدمه مترجم برای تألیف مستقل مطلوب است؛ حتا به نظر میرسد برای مخاطب فارسیزبان از بخشهایی از فعالیت مؤلف گویاتر و مطلوبتر است.
تفکر به زبان مبدأ ممکن نیست
حسینی، ارائه مقدمهای کوتاه درباره شروح فلسفی را ضروری دانست و در اینباره گفت: در یک دستهبندی ساده درباره کل آثار فلسفی، میتوان ابتدا آثار فلاسفهی قدر اول را مطرح کرد. ابتدا باید این آثار ترجمه شوند؛ چراکه در نبود آنها فلسفهورزی در زبانهای دیگر دشوار است. پرسشی مطرح است مبنی بر اینکه: ترجمه این آثار مقدم است یا شرح آنها؟ در پاسخ به این سؤال دو نظر عمده مطرح است؛ برخی ترجمه شرحها را بر ترجمه آثار قدر اول مقدم میدانند و برخی دیگر نظری عکس آن دارند. در یک دستهبندی بسیار کلی شرحها را میتوان در دو دسته جای داد: شرحهایی که فلاسفه قدر اول درباره فلاسفه قدر اول دیگری نوشتهاند و شرحهایی که سعی دارند فلسفهای را بهصورت عینی مطرح کنند. البته چگونگی امکان این امر خود محل پرسش است: چگونه ممکن است بدون در نظر داشتن پیشپنداشتهای شخصی، فلسفهی یک فیلسوف تشریح شود.
وی افزود: به هر روی درجهای از عینیت وجود دارد که دربارهی آن مناقشه نیست. کتاب «هگل و پدیدارشناسی روح» تا حد زیادی در این دسته جای میگیرد. البته گفته شد که مؤلف در یک سنت تفسیری قرار دارد؛ این امری بدیهی است؛ هر شارحی در یک سنت تفسیری کار خود پی میگیرد. پیش از پرداختن به کیفیت ترجمه باید به ضرورت برگردان ایندست متون اشاره شود. اصولاً به ترجمه نیاز داریم چراکه نمیتوان مدعی شد خواندن آثار به زبان اصلی و تفکر به زبان مادری ممکن است. مترجمان در تألیف و ترجمه آثار متعدد دربارهی هگل کوشا هستند و پیش از این در این حوزه فعالیت کردهاند. وقتی این اثر را برای ویرایش مطالعه کردم، دریافتم میتوان آن را با حداقل تغییرات و پیشنهادات به درجهی خوبی ارتقا داد، چراکه ترجمه مطلوب بود و به ویرایش چندانی نیاز نداشت. از اینروی تصور میکنم مخاطب به سادگی برداشت مطلوبی از پدیدارشناسی خواهد داشت.
نظر شما