پیام‌نما

كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَ هُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَعَسَى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَعَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ * * * جنگ [با دشمن] بر شما مقرّر و لازم شده، و حال آنکه برایتان ناخوشایند است. و بسا چیزی را خوش ندارید و آن برای شما خیر است، و بسا چیزی را دوست دارید و آن برای شما بد است؛ و خدا [مصلحت شما را در همه امور] می‌داند و شما نمی‌دانید. * * * بس بود چیزی که می‌دارید دوست / لیک از بهر شما شرّی دو توست

«بی‌نامی» به چاپ دوم رسید

«بی‌نامی» به چاپ دوم رسید

نخستین رمان غلامرضا احمدخانی با نام «بی‌نامی» به چاپ دوم رسید و از سوی نشر روزنه منتشر شد.

به گزارش خبرنگار مهر، شخصیّت اصلی این رمان همراه با چهار نفر دیگر، در حین انجام مأموریت شناسایی گرفتار نیروهای گشتی دشمن می‌شوند. به پیشنهاد یکی از افراد همگی تصمیم به خودکشی می‌گیرند. سخت‌ترین قسمت کار به شخصیّت اصلی واگذار می‌شود؛ او هم باید نفر جلویی‌اش را بکشد و هم به خودش شلّیک کند... و ماجرای دردناک او از همین‌جا آغاز می‌شود. شک و تردیدهای ویران‌گر که آیا نفرجلویی را کشته است؟ آیا توانسته به خودش شلیک کند؟

در فصل‌های مختلف، شخصیت اصلی رمان خودش را در موقعیّت‌های گوناگون می‌بیند. گاه به واسطه‌ کشتن همرزمانش از سویی مورد تقدیر قرار می‌گیرد، گاه در مقابل شکنجه‌های سخت لب از لب باز نمی‌کند و گاه با خودش فکر می‌کند که همه‌ این اتفاقات خواب‌های پریشان شب قبل از اعزام به جنگ است و تا چند لحظه دیگر با صدای دلنشین مادرش، با این دیالوگ به پایان می‌رسد: «بلند شو آقا پسر... ببین صبحونه برات چی آماده کردم. تخم مرغ عسلی. پنیر محلی. کره. مربا... بلند شو.»

1

در بخشی از این رمان می‌خوانیم: اوّلین قرص را برمی دارم. نگاهی به آن می‌اندازم. دلم نمی‌خواهد سربار کسی باشم، مدام جلو دست و پایش را بگیرم، حالش را به هم بزنم و در نهایت مجبورش کنم که مرا به آسایشگاه برگرداند. همه این‌ها را به او می‌گویم. «ما دیگر خوب شدنی نیستیم. داریم خودمان را گول می‌زنیم. چیزی درون مغز ما سنگینی می‌کند. نمی‌گذارد مثل بقیّه آدم‌ها زندگی کنیم». قرص را در دهانم می‌گذارم و آن را قورت می‌دهم. رفته رفته حال عجیبی پیدا می‌کنم و تلخی دارو برایم عادی می‌شود. چشم می‌گردانم تا شاید فرمانده را ببینم. احتیاج به تأیید او دارم. بی‌اختیار خودم را در جاهای مختلفی تجسّم می‌کنم.

مثلاً پشت سر نفر جلویی نشسته‌ام و با خودم کلنجار می‌روم تا ماشه را بکشم. یا درون زیرزمین سرد و تاریک حبس شده‌ام و یا درون بیابان راه می‌روم، مقصد مشخّصی ندارم، هیچ کدام از افراد گروه را نمی‌بینم، فکرهای ناجوری به ذهنم خطور می‌کند؛ شاید آن‌ها مرا فریب داده‌اند، شاید خواسته‌اند تنها کسی که خودکشی می‌کند، من باشم. گریه‌ام می‌گیرد. دیگر از این وضع خسته شده‌ام. دلم می‌خواهد یک بار دیگر افراد گروه را ببینم. از آن‌ها بخواهم که روبروی من بایستند و در یک لحظه به طرفم شلّیک کنند. کاملاً دهانم خشک شده است و موقع نفس کشیدن سینه‌ام می‌سوزد. آخرین قرص را هم قورت می‌دهم. مطمئنم که افراد گروه با من صادقانه رفتار کرده‌اند. این اجازه را داده‌اند تا خودم تصمیم نهایی را بگیرم. دوباره صدای شلّیک گلوله‌ای درون گوشم می‌پیچد و کم کم همه چیز درون مه فرو می‌رود.

چاپ دوم داستان «بی‌نامی» در شمارگان ۱۰۰۰ نسخه با بهای ۱۱ هزار و ۵۰۰ تومان از سوی نشر روزنه وارد بازار کتاب شده است.

کد خبر 2933529

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha