به گزارش خبرنگار مهر، متن پیش رو، خلاصه ای از فصل هشت کتاب Biology and ideology from Descartes to Dawkins / edited by Denis R. Alexander and Ronald L. Numbers به قلم پل ویندلینگ(۱) متخصص تاریخ پزشکی بریتانیایی و عضو انجمن ماکس پلانک است که توسط زهیر باقری نوع پرست ترجمه شده است؛
دوره سوسیالیسم ملی در آلمان حدود ده سال طول کشید ولی هنوز پس از شصت سال آثار نسلکشی و همچنین آزمایشهای انسانی نازیها در جامعه غربی باقی مانده است. در سال ۲۰۰۴ موسسه مکس پلانک[۲] از بازماندگان اردوگاه دوقولوهای منگل[۳] عذرخواهی نمود. بسیاری از موسسات تحقیقات مغزی هم تا دههی ۱۹۹۰ بقایای انسانی قربانیان اتونازی را شناسایی و دیگر مورد استفاده قرار ندادند. بسیاری از موسسات نازی از بردگان برای تحقیقات استفاده میکردند. آثار زیستشناسی و بهنژادی نازیها هنوز هم باقی است.
در قرن بیستویکم بحثهایی راجع به ایدئولوژی نازیها راجع به تکامل و بهنژادی صورت گرفته است، راجع به اینکه آیا چنان تحقیقاتی گذشته از حالتهای غیرطبیعیشان خارج از تلاشهای علمی هستند یا نه. در دههی گذشته دانشمندان متوجه شدند که نظریه ی فرگشت چقدر برای دانشمندان نازی اهمیت داشته است. دانشمندان تازه به اهمیت زیستشناسی در سیاستهای نازیها پی بردهاند. اما باید به این هم توجه نمود که نباید روایت نازیها از تنازع بقا با فرگشت داروین و علم ژنتیک اشتباه گرفته شود.
اخیرا برخی به این نتیجه رسیدهاند که تحقیقات نازیها از نظر علمی در حوزههای پزشکی و ژنتیک جدید بوده است. پیشتر علم نازی، علم شمرده نمیشد و در نتیجه لازم نبود که افراد با نتایج تشویشآور ارزشهای علمی این تحقیقات خود را نگران کنند. البته نازیها بهطور آزاردهندهای با مسئلهی نژاد درگیر بودند. «اما آنچه ما مییابیم یک ارتدکسی واحد راجع به نژاد، تکامل و جامعه نیست، بلکه در خود اردوگاه نازی دیدگاههای متفاوتی راجع به آنها وجود داشته است. رقابت میان این دیدگاهها موجب پویایی رادیکالی گشت.» (ص ۱۹۴)
از سال ۱۹۳۳ به بعد تعداد زیادی از زیستشناسان و محققان پزشکی یهودی کشته شدند. بقیه دانشمندان بدون توجه به غیاب همکاران یهودی یا رهبری نازیها، به کارشان در زمینه بیوشیمی یا جنینشناسی ادامه دادند. در آن زمان بودجه های تحقیقاتی که در خدمت توسعهی سیاسی بودند، افزایش یافت. دانشمندان آلمانی رابطه خود را با حلقههای علمی ادامه داده و حتا جایزه نوبل هم گرفتند و در طول دهه ۱۹۳۰ و جنگ جهانی دوم ایدههای نازیها را به چالش کشیدند.
برخلاف برخی دانشمندان، دیگر دانشمندان با نازیها همکاری نمی کردند. موسسات تحت نظر نازیها، برای نیل به بینش نازی از مدرنیته و کارآمدی، بودجهشان را در راه رسیدن به نتایج مفید صرف می کردند. نظربهپردازان نازی هم در پی حفاظت از خانواده آلمانی و جامعه بودند.
گناه مفروض داروین
چارلز داروین (۸۲-۱۸۰۹) و آدولف هیتلر اغلب به هم تداعی میشوند. این ایده از آن جا نشات گرفته است که اصطلاحاتی مانند تنازع بقا در «نبرد من» (۱۹۲۵) هیتلر وجود دارد. اما هیتلر به طور مستقیم داروین را مطالعه نکرده و تنها برخی کتابهایی که تحت تاثیر داروینیسم بوده در کتابخانهاش یافته شده یا در حزب نازی محبوبیت یافتند.
اما رابطه برقرار کردن میان داروین و هیتلر عجیب و از نظر تاریخی بدون استناد است. در نبرد من –که بسیاری آن را داروینیستی یا سوسیالیست داروینیستی میدانند- او طبیعت را چونان مذهب دیده و شصتوچهار بار به «خدا» اشاره میکند، به این معنا که خدا در سرنوشت بشر دخالت دارد. او به برتری آلمانیها و فرودستی یهودیان هم اشاره میکند. از سوی دیگر برخی داروینیسم را به علت تاثیر آن بر کارهای نازیها فاسد میدانند، بدون آنکه به نوشتهها و نظرات وافعی داروین نظر کنند.
اصل انواع داروین از نظر اخلاقی میراثی مشوش بر جا گذاشت. هیتلر که کاتولیک زاده شده بود هرگز از واتیکان محکومیتی دریافت نکرد. او مانند دیگر نازیها به وحدتوجودی نژادی باور داشت، به طبیعت به عنوان یک مذهب که نیرویی نژادی هم بود اعتقاد داشت. شیطانی قلمداد کردن هیتلر موجب شد تا تحقیقات نازیهای شبهعلم شمرده شده و از ارتباط برقرار کردن میان آنها و جنبشهای داروینیستی و بهنژادی در انگلیس و آمریکا اجتناب شود.
وقتی نبرد من هیتلر را در نظر بگیریم، ایدههایی در آن وجود دارد که هیچ یک داروینی نیستند. هیتلر به بهنژادی اعتقاد داشت، تا جایی که در ۱۹۲۹ دستور به قتل بیماران روانی داد. گرچه ممکن است که نازیهای داروینی بوده باشند، اما مسئله این است که چگونه این دو سنت جدا از هم منجر به این فرض شدند که داروینیسم موجب به وجود آمدن هیتلر گشت. عقاید داروین و پیروانش مانند والاس[۴] و اسپنسر[۵] راجع به نژاد و تنازع بقا با هیتلر فرق می کرد.
داروینیسموس[۶]
داروینسم آلمانی بر ارگانیسم، و موجودیت چندسلولی تاکید زیادی داشت. ارنست هکل[۷] زیستشناسی را چالشی به کار خدا و جانشین مذهب میدانست. او پیشرو داروینیسم در آلمان به حساب میآید، ولی هکل داروینیست راستین نبود، او لامارکی بود و بیشتر عقایدش راجع به انتخاب طبیعی، در مخالفت با وضعیت اجتماعی در آن زمان بود. او فردی بود که اعلام کرد نژاد آریایی بیشترین رشد عقلی را در میان نژادها داشته است.
متون داروینیستی توماس هنری هاکسلی[۸]، اسپنسر و جان بری هیکرافت[۹] تاثیر زیادی در آلمان بین سالهای ۱۸۷۰ تا ۱۹۴۰ گذاشتند. اغلب دانشمندان در این دوره به نظریههای زیستشناسی اجتماعی نژادی باور داشتند. در اوایل قرن بیستم دانشمندانی مانند فریدریش هرتز[۱۰] راجع به سوءاستفاده از این نظریهها برای فشار سیاسی هشدار میدادند.
برخی عقیده دارند که اگر اعتقادات مسیحی پابرجا میماندند زیستشناسان و دانشمندان بهنژادی نازی چنان کارهای وحشتناکی را انجام نمیدادند. همچنین برخی دانشمندان پیرو کلیسا مانند اتمار فن فرشائر[۱۱] و هرمان ماکرمان[۱۲] از آزمایشهای انسانی سرباز نزدند. مرگ پاپ پایوس[۱۳] یازدهم در ۱۹۳۹ و روی کار آمدن پایوس دوازدهم راه را برای آغاز کار نازیها هموارتر نمود. در داخل آلمان کلیساهای مختلف پروتستان در برابر نازیسم جبهههای مختلفی به خود گرفتند، اما اغلب از زیستشناسی نژادی حمایت نمودند.
انتخاب طبیعی و/یا جنسی
انتخاب جنسی داروین کمتر مورد توجه قرار گرفته است. دانشمندانی مانند پلوئتز[۱۴] طرفدار بهنژادیای بودند که از طریق کنترلهای پزشکی و بهداشتی در جامعه به دست میآمد. آنها میخواستند تنها افرادی پس از کنترلهای سالانه اجازهی تولید مثل داشته باشند که بیماریهای وراثتی و مواردی مانند الکلیسم را به نسل بعد انتقال ندهند. اخلاق تولید مثل آلفرد گروتیان[۱۵] در دورهی وایمار[۱۶] مبتنی بر از میان بردن افراد ضعیف از نظر ژنتیکی بود و افرادی که قوی به شمار می رفتند، تشویق به داشتن خانوادههای بزرگتر میشدند. گرچه یهودیها یا رومنیها (کولیها) برای گروتیان ضعیف تلقی نمیشدند ولی بیماران روانی و افراد معلول جز این عده بودند. در این دوران کلینیکها دهها هزار جزوه راجع به بهنژادی پخش نمودند. این موارد چیزی بیش از انتخاب جنسی داروین بودند.
نازیسم معیارهای جدیدی برای امور اجتماعی به وجود آورد. در حالی که بهنژادی در دورهی وایمار و در اتریش فراگیر بودند، پارادایم نازیها گزینشی بود. انتقال از انتخاب جنسی به انتخاب طبیعی ایدئولوژی نازیها را در رابطه با تنازع نژادی تغییر داد. انتخاب طبیعی داروین به عنوان شعاری برای زایش نوی نژاد آلمانی که نسلکشی را جایز میشمرد مورد استفاده قرار گرفت.
تاریخدانان معیارهای این انتقال را نادیده گرفته و ترجیح دادند که تداومی مستقیم را بدون بررسی تغییرات در معیارهای زیستشناختی در نظر بگیرند. در آلمان نازی بیماران روانی، جنایتکاران وراثتی و منحرفان جنسی مورد پاکسازی قرار گرفتند. به طور کلی رویکرد نازیها از رفاه اجتماعی به نژاد منعطف شد و مشاهده میشود که این امر در تصویب قوانین برای حمایت از خون آلمانی مانند قانونهای نورنبرگ[۱۷] تاثیرگذار بوده است.
نظریه نژاد
بهنژادی نازی با داروینیسم همخوانی ندارد. چرا که نژاد ارزشی ثابت برای داروین نبود. همچنین نکاتی مانند پاکی خون در بهنژادی برجسته بودند که در آنها خون به عنوان حامل خصایل نژادی و روانی شناخته میشد. در این دوران، یهودیها از رابطهی جنسی و ازدواج با آریاییها منع شدند.
آلمان نازی در پی نوزایی نژاد آریایی از طریق از میان برداشتن نژادهای دیگری بود که تهدیدی برای آن محسوب میشدند. اگر فردی بخواهد این ایدهها را بهطور زیستشناختی دنبال کند، باید یک زیستشناسی نو بسازد که ایدههای آن با داروینیسم متفاوتاند.
شرایط با افزوده شدن ژنتیک مندلی به روششناسی و نظریهی طبقهبندی نژادی پیچیدهتر هم میگردد. کارهای دانشمندان ژنتیکی مانند بنو مولر- هیل[۱۸] و موسسه KWIA نشان میدهد که دانشمندان ژنتیک در بنیاننهادن طبقهبندیهای نژادی فعالیت میکردند.
گرچه از اواخر سده نوزدهم سخن از مسئولیت آلمان بزرگ برای حمایت از نژاد آلمانی مطرح بود، ولی یک نظریه مورد قبول همه راجع به خلوص نژادی وجود نداشت؛ نظریه ای که خصایل زیستشناختی نژاد آلمانی را یک بار و برای همیشه مشخص کند. این مسئله مورد جدل گروههای سیاسی و دانشگاهی بود.
به طور کلی تاریخدانان چندان به زیستشناسی نژاد در آلمان نازی توجه نکردهاند، یعنی آن را در چارچوب علم مورد بررسی قرار ندادهاند. تاریخپژوهان نازی در تصمیمگیری راجع به ارتباط میان سیاست نژادی نازیها و علم هنوز مرددند. با این حال، در آلمان نازی بیوشیمی پیشرفت فراوانی داشت. موسساتی مانند بنیاد پژوهشی آلمانی[۱۹] و جامعهی قیصر ویلهلم[۲۰] تحت نظر نازیها اداره میشدند. در این مراکز به پژوهشهایی راجع به مسایل نژادی اولویت داده میشد.
هیتلر به سترونسازی[۲۱] و پاکسازی خون آلمانی با جلوگیری از آلودگی حاصل از آمیزش با یهودیان توجه نمود. با نظر هیتلر، در جولای ۱۹۳۳ نازیها قانون سترونسازی را تصویب کردند. ژنتیکدان روانپزشک ارنست رودین[۲۲] پیشروی اجرای این قانون بود که طی آن بیماران اسکیزوفرن، معلول، افراد مبتلا به هانتینگتون، صرع و موارد مشابه روانی و جسمانی مورد هدف قرار گرفتند. دستکم ۳۷۵۰۰۰ نفر توسط مسئولان آلمانی مورد سترونسازی قرار گرفته و ۵۰۰۰ نفر بر اثر آن جان سپردند. افراد دچار مشکلات جسمی مانند کرها، از نظر ذهنی بیمار شناخته شده و این میزان از سترونسازی به اتونازی و در نهایت به هولوکاست ختم شد. تاریخدان سوسیالیست، کارل هاینتز روت[۲۳] عبارت «راهحل نهایی برای مشکل اجتماعی» را برای محکوم کردن این سیاست که بهنژادی حذفی بود، ابداع نمود.
سترونسازی ممکن بود برای افراد حزب نازی هم اتفاق بیفتد، اما برای افرادی که نژاد مخلوط داشتند، بیشتر محتمل بود. به طور مثال ۳۸۵ کودک، که اکنون «حرامزادگان رایلند[۲۴]» نامیده میشوند، چون از نژاد مخلوط بودند مورد سترونسازی قرار گرفتند.
قانون شهروندی آلمانی در ۱۹۳۵، شهروندی را تنها محدود به افرادی نمود که علاوه بر داشتن نژاد آلمانی با اعمالشان هم وفاداریشان را به آن نشان میدادند. قانونهای دیگری مانند قانون حمایت از خون و قانون ازدواج هم هر نوع رابطه جنسی میان آلمانیها و هر فرد غیر سفیدپوستی را منع مینمود. حتا خود آلمانیها هم برای ازدواج باید گواهی سلامت ارثی میگرفتند.
زیستشناسی هیتلر
زیستشناسی با جهانبینی نازی و اولویتهای اقتصادی و نظامی آن مناسبت داشت. نازیسم گونه جایگزینی از مدرنیته را ارائه میداد و ایدهی نوزایی در این بینش آیندهنگرانه مرکزیت داشت. پلوئتز، در میان نخستین «متخصصان بهداشت نژادی»، از بازیابی قوت بدوی سخن گفت. یولیوس لمان[۲۵] در سال ۱۹۲۴ نظر هیتلر را به بهنژادی و بهداشت نژادی جلب نمود.
گرچه نازیها از زیستشناسی برای رسیدن به اهدافشان استفاده میکردند، ولی برای این کار خود را وابسته به کارشناسان علمی نمیدیدند. با این حال برخی دانشمندان برنامهی نازیها را دنبال میکردند. برخی هم از این کار سر باز میزدند. ژنتیکشناسان پیرو مندل از جمله دانشمندانی بودند که در آلمان نازی بسیار به آن ها توجه میشد. به هر حال نازیها برای انجام کارهایی که میخواستند بکنند، منتظر دانشگاهیان نمیماندند و از این رو برخی دانشمندان کارهایشان را طبق درخواست نازیها انجام میدادند.
زیستشناسی انسانی
KWIA تحت نظر فیشر[۲۶] و بعد فرشوئر[۲۷] از نازیها حمایت مینمود. فرشوئر دو دستیار داشت که یکی از آنها منگل بود. در فعالیتهای آنها رابطهای مستقیم میان انسانشناسی زیستشناختی و هولوکاست وجود دارد. در این مرکز دانشمندان مشتاقانه کارشان را انجام میدادند. اشنایدر[۲۸] روانشناسی میان این گروه بود. او با حمایت از اتونازی قصد انجام تحقیقات بافتآسیبشناختی[۲۹] داشت. پنجاهودو کودک تحت نظر او شش هفته تحت آزمایشهای وحشیانه قرار گرفته و بیستویک نفر از آنها تعمدا کشته شدند تا او مقایسههایش را انجام دهد. ادارهی بهداشت رایش رومنیها را مانند بیماران روانی یا یهودیها در نظر میگرفت. بسیاری از آنها راهی آشوویتز شده و به قربانیان آزمایشهای منگل تبدیل گشتند.
منگل
منگل در سال ۱۹۳۵ دکترای انسانشناسی و در ۱۹۳۸ دکترای پزشکیاش را دریافت نمود. او در سال ۱۹۳۸ به اس. اس پیوست و بهسرعت به ردههای بالا صعود نمود. او مسئول دفتر نژاد و رفاه اس. اس شد و در سال ۱۹۴۳ به آشوویتز فرستاده شد. او از مقامش برای انتخابهای ژنتیکی که برای تحقیقاتش لازم بود – مانند دوقلوها و مبتلایان به اختلالات رشد – استفاده نمود و دیگرانی را که مورد علاقهاش نبودند به اتاقهای گاز میفرستاد.
پسامدها
زیستشناسی در آلمان نازی چندین وجهه داشت و نمیتوان آن را تنها محدود به انتخاب طبیعی داروینی نمود. به طور کلی هیتلر به داروینیسم برای اجرای نقشههایش نیاز نداشت. اهداف نازیها با کمک یک سری دانشمندان تامین میشد.
در دورهی بعد، دیدگاههای دانشمندان به ژنتیک و به نژادی متفاوت بوده است. محکومکردن کامل بهنژادی بهمعنای کنار گذاشتن تلاشهای دانشمندان دیگر در این زمینه پژوهشی بود. برخی دانشمندان پس از جنگ زندانی شده ولی برخی مانند فرشوئر در دولت فدرال به کارشان ادامه دادند. دادگاه نورنبرگ به بهنژادی توجه نشان داد اما محاکمهی ژنتیکشناسان هرگز عملی نشد.
در محاکمههای نورنبرگ، درمییابیم که تا حدی محکومیت و تا حدی محافظت در برابر بدترین سوءاستفادهها وجود داشت. پویایی روبهرشد پژوهشهای علمی و محدودیتهای فرآیندهای قانونی امری بیش از این را ممکن نمیساخت. وضعیت تاریخی هم – مانند استالینیسم در روسیه و ایدههای موجود راجع به عدم دخالت دولتها در کارهای علمی- به عدم محاکمهی این دانشمندان کمک کرد.
اینکه زیستشناسی زمان نازیها شبهعلم خوانده شده برای این است که دانشمندان میخواستند عدم موافقت خود را با کارهای نازیهای نشان دهند. بحث در رابطه با نقش زیستشناسان تکاملی در همراهیشان با حزب نازی و سازمان اس. اس، و جنگ نژادی در شرق اروپا، هرگز به نتیجه نرسیدند. ایده ژنتیک انسانی غیربهنژادانه تاکیدی بر قطع رابطه با گذشته بود. برای درک گرداب زیستشناسی نازی، به بررسیهای دقیق تاریخی نیاز است.
[۱] Paul Weindling
[۲] The Max Planck Society
[۳] Mengele’s twin camp
[۴] Alfred Russel Wallace (۱۸۲۳–۱۹۱۳)
[۵] Herbert Spencer’s (۱۸۲۰–۱۹۰۳)
[۶] Darwinismus,
[۷] Ernst Haeckel (۱۸۳۴–۱۹۱۹)
[۸] Thomas Henry Huxley (۱۸۲۵–۹۵)
[۹] John Berry Haycraft (۱۸۵۷–۱۹۲۲)
[۱۰] Friedrich Hertz (۱۸۵۷–۹۴)
[۱۱] Otmar von Verschuer (۱۸۹۶–۱۹۶۹)
[۱۲] Hermann Muckermann (۱۸۷۷–۱۹۶۲)
[۱۳] Pius
[۱۴] Ploetz
[۱۵] Alfred Grotjahn’s “reproductive ethics”
[۱۶] Weimar
[۱۷] the Nuremberg laws
[۱۸] Benno Müller-Hill
[۱۹] Deutsche Forschungsgemeinschaft
[۲۰] Kaiser Wilhelm Gesellschaft
[۲۱] sterilization
[۲۲] Ernst Rüdin
[۲۳] Karl Heinz Roth
[۲۴] Rhineland bastards
[۲۵] Julius Lehmann
[۲۶] Fischer
[۲۷] Verschuer,
[۲۸] Schneider,
[۲۹] histopathology
نظر شما