علی خدایی نویسنده در گفتگو با خبرنگار مهر، درباره خاطرات خود از نوروز در دوران کودکی گفت: من از یک خانواده ترک مهاجر بودم که به تهران آمده بودیم و چون پدربزرگ و پسرها و عروسها و بچههایشان، همه با هم و در یک جا زندگی میکردند، خانواده ما شبیه خانوادههای پدرسالار بود. خانواده من، قنادیهای بزرگی در تهران داشت و شیرینیهای مخصوصی میپختند که یکی از آنها قطّاب ترکی «گوگال» بود که مزهاش کمی شور بود. شیرینیهای دیگری که آن زمان پخته میشد، «بادام چورک» یا همان نان بادامی، باقلوای ترکی و بادام سوخته بود.
وی افزود: نکتهای که هرگز از یاد نمیبرم، این بود که در نوروز، حتماً تخم مرغ رنگ میکردند و طبق مراسمی میبایست همه بچههای خانه در کنار مادربزرگ جمع میشدند و در آن روز خاص تخم مرغها را گاهی با پوست پیاز و گاهی با کاغذ کِشی رنگ میکردند و یا به آنها اَکریل میزدند و همه تخم مرغها را در سبدی که پُر از پَر بود، میگذاشتند. در مورد سبزه هم دقیقاً یادم است چون معتقد بودند دست مادربزرگ، پر از برکت است، همیشه او برای تمام خانواده سبزه، سبز میکرد و برایشان میفرستاد.
این داستان نویس ادامه داد: کار دیگری هم که در نوروز در خانواده ما انجام میشد، این بود که پدربزرگ و مادربزرگم قرآن میخواندند و برای تک تک ما به عنوان نوههای کوچک دعا میکردند که مثلاً بزرگ شویم، پیر شویم، خوشبخت شویم، مریض نشویم و خدا همیشه پشت و پناهمان باشد و وقتی که سال تحویل میشد، حتماً مادربزرگم میرفت بیرون و به عنوان اولین کسی که معتقد بودند خیر و برکت به همراه خود میآورد، در میزد و وارد خانه میشد و ما میدویدیم در را باز میکردیم و او به عنوان اولین فرد در سال نو وارد خانه میشد.
خدایی گفت: ما عیدی، پول میگرفتیم و اصلاً اگر کسی به ما غیر از پول میداد، قابل قبول نبود و اگر هدیه دیگری هم میدادند، حتماً باید پول هم کنارش میبود. یادم است یک بار در همین ایام به من کتاب هدیه دادند و من گفتم خُب حالا عیدی (یعنی پول) هم بدهید! من البته خودم امروزه در صفحات مجازی به همه توصیه میکنم که کتاب عیدی بدهند حالا اگر لای صفحات همین کتاب، یک اسکناس هم باشد، چه بهتر!
وی گفت: تخم مرغ بازی یکی دیگر از تفریحات ما در نوروز بود. در آجیل هم همیشه دنبال پسته میگشتیم. دید و بازدید هم که پای ثابت مراسم نوروز و عید بود. البته بزرگتر که شدم، حتماً مجلههایی را که برنامههای تلویزیون در ایام نوروز در آنها اعلام میشد، میخریدم . بعدها هم که به اصفهان نقل مکان کردیم، نشانه نوروز برای من در آنجا ایستادن در صف برای خرید گز و خرید گل شب بو، بود.
نظر شما