پیام‌نما

كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَ هُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَعَسَى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَعَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ * * * جنگ [با دشمن] بر شما مقرّر و لازم شده، و حال آنکه برایتان ناخوشایند است. و بسا چیزی را خوش ندارید و آن برای شما خیر است، و بسا چیزی را دوست دارید و آن برای شما بد است؛ و خدا [مصلحت شما را در همه امور] می‌داند و شما نمی‌دانید. * * * بس بود چیزی که می‌دارید دوست / لیک از بهر شما شرّی دو توست

۶ تیر ۱۳۹۵، ۳:۱۱

گزارش مهر؛

کوچه‌گردان عاشق در حاشیه شهر مشهد/ «قدری» با حاشیه‌نشینان

کوچه‌گردان عاشق در حاشیه شهر مشهد/ «قدری» با حاشیه‌نشینان

مشهد - نیم ساعتی از نیمه شب گذشته است که وارد خیابان «پنج‌تن» مشهد می‌شوی، باید بروی، خیلی باید بروی تا به انتهای خیابان طویل پنج‌تن برسی، جایی که حتی جزئی از این شهر محسوب نمی‌شود.

خبرگزاری مهر، گروه استان‌ها: شلوغ است. اینجا امروز شلوغ است و همه جمع شده‌اند برای کاری. شاید در همان لحظات اول درست ندانی که باید از کجا شروع کنی و اصلا چه باید بکنی اما کم کم فضا دستت می‌آید و تو هم با دیگران همراه می‌شوی چون آنها هم درست مثل تو نمی‌دانستند که در همان لحظات ابتدایی چه کاری را باید انجام دهند.

ترجیح می‌دهی پیش از هرکاری، ‌کمی در اطراف گشت بزنی و ببینی دیگران چه می‌کنند، هر زیرانداز مخصوص یک چیز است،‌ چای، برنج، گوشت، مرغ، مایع ظرفشویی، شامپو و .... . صفی را می‌بینی که همه دوبه دو در طول آن درحرکت هستند، به ابتدای صف که می‌رسی، یک کیسه برمی‌داری و این آغاز حرکت تو در ایستگاه‌های مواد غذایی‌ است، ظاهرا به قدری سنگین است این کیسه‌ها که افراد ترجیح می‌دهند آن را با کمک شخص دیگری بلند کنند.

حالا کیسه‌ها پرشده‌اند از اقلام مهربانی،‌ شاید چیز زیادی نباشد اما سراسر مهر است و عشق که از سنت «علی» الهام می‌گیرد، اینان در اولین شب قدر، کوچه‌گردان عاشق می‌شوند و می‌روند تا بگویند سنت مولایمان «علی» هنوز هم زنده است.

باید همراه باشی تا بدانی امشب قرار است با چه کسانی ملاقات کنی و چه چیزهایی را از نزدیک ببینی... .

ساعت ۲۰

بانگ اذان بلند است و زمان پایان دادن به ۱۷ ساعت روزه‌داری، اما همه ترجیح می‌دهند نماز بخوانند درهمین ابتدا، نماز که می‌خوانند، دو رکعت دیگر نیز ضمیمه‌اش می‌کنند برای برکت کیسه‌های مهربانی. حالا همه نماز وحدت می‌خوانند تا کیسه‌ها برکت بگیرند برای آنهایی که قرار است از آن استفاده کنند و چه همدلی زیبایی.

اکنون و پس از صرف افطاری، دعوت می‌شوی برای‌ حضور دراجتماع کوچه گردان‌های عاشق، می‌روی در جمعشان و تو تنها قطعه‌ای کوچک از مهربانی‌اهالی این آیین هستی، شاید بشنوی و باور نکنی برخی چیزها را. می‌شنوی که در کوچه پس کوچه‌های غربت شهرت چه می‌گذرد، می‌شنوی که کودکی شش ساله،‌گرمای چند درجه را در کوره آجرپزی تحمل می‌کند و دم نمی‌زند، مبادا که نانش آجر شود!

می‌شنوی که جواد چه کشیده است از رنج اعتیاد خود و خانواده‌اش، می‌شنوی که چگونه شاهد مرگ خواهر و برادرش بوده اما هنوز هم سرپاست و امشب در مقابلت نشسته تا تو هم بدانی درد حاشیه بودن و در حاشیه نشستن یعنی چه، درد فقر و ناآگاهی انسان را به کجا می‌رساند و تو فقط اشک می‌ریزی.

تو هم اما پا به پای دیگر کوچه‌گردانان اشک می‌ریزی، نه به حال جواد و حاشیه‌نشینان، بلکه بر بی‌خبری خودت، از اینکه نمی‌دانستی و نمی‌دانی هم‌نوعانت در همین نزدیکی ‌چه می‌کنند، چه می‌خورند و با چه رنج‌هایی دست و پنجه نرم می‌کنند اما امشب اوضاع برایت تغییر می‌کند...

امشب قرار است ببینی و بدانی و دیگران را نیز بخوانی به آگاه شدن. امشب دغدغه‌مند می‌شوی و آگاه از آنانی که بزرگترین آرزویشان، چند ساعت خواب آرام است...

ساعت ۰۰:۰۰

محل تجمع کوچه‌گردانان دوباره شلوغ شده است و کار اصلی آنها آغاز. کمی سخت است اما این برنامه‌ریزی بالاخره به پایان می‌رسد و معلوم می‌شود که هرکسی باید چند کیسه بردارد و به کجا برود. کوره ۱، کوره ۲، طبرسی، بسکابادی، نوده، همت‌آباد...

حاشیه‌نشینان نیازمند از قبل شناسایی شده‌اند، جمعیت امام علی(ع) با جستجوهای چندین روزه، کودکان و خانواده‌هایی که کارشان، قالب زدن و تهیه خشت و تحمل گرمای طاقت‌فرسای کوره‌هاِی آجرپزی است را شناسایی کرده‌اند و در شب ۱۹ ماه رمضان، میهمان خانه حاشیهنشینان می‌شوند در همسایگی کوره‌های آجرپزی شوی.

سهمت از کیسه‌ها را می‌گیری و با یک راه‌بلد راهی می‌شوی به سوی کوره ۲.

ساعت ۰۰:۳۰

نیم ساعتی از نیمه شب گذشته است که وارد خیابان «پنج‌تن» مشهد می‌شوی، باید بروی، خیلی باید بروی تا به انتهای خیابان طویل پنج‌تن برسی، جایی که حتی جزئی از این شهر محسوب نمی‌شود و چشم تو را خیره می‌کند به دو تابلو.  «انتهای محدوده خدماتی شهرداری منطقه ۴ مشهد» و «انتهای محدوده پلیس راهور مشهد...».

حالا حتی آسفالت مسیر نیز بالا و پایین است چه برسد به وضع زندگی مردم. همچنان در حرکتی، مسیر بسیار تاریک است و دیدت محدود اما در همین تاریکی هم می‌توانی تابلوهایی که در مسیرت هست را بخوانی، تابلوهایی با نام، ابعاد و رنگ‌های مختلف اما همه با یک مضمون. کوره آجرپزی.

چشمت به تاریکی عادت کرده است و حالا کم‌کم می‌توانی حدس بزنی در حاشیه مسیر چه چیزهایی وجود دارد، از انواع ضایعات که بگذری، آجر و خشت‌های خامی که به شکل دیوارهایی به روی یکدیگر چیده شده‌اند از همه پرمقدار ترند.

از دور نور چند چراغ را می‌بینی، کمی نزدیکتر که می‌شوی، می توانی تابلوی « به شهرک شهید شوشتری خوش آمدید» را تشخیص دهی. انگار منطقه مسکونی است و هنوز چراغ‌های یک سوپر روشن است اما هنوز به مقصد مورد نظرت نرسیده‌ای و باید جلوتر بروی.

دوباره همه جا تاریک می‌شود و تنها نور چراغ‌های خودرو است که مسیر را تا حدودی برایت نمایان می‌کند. در همان تاریکی می‌توانی دوراهی مقابلت را تشخصیص دهی.

دو مسیر خاکی در راست و چپ قرار دارند و ابتدای هرکدام از دو مسیر پر است از انواع تابلوهای کوره‌های آجرپزی و تو سمت چپ را برای رفتن و همدرد شدن انتخاب می‌کنی، از اینجاست که دیگر از آسفالت هم خبری نیست و باید مسیر خاکی را به آرامی طی نکنی تا درگیر چاله‌های مختلفی که سر راهت قرار دارند، نشوی.

آنقدرمی‌روی که به انتهای مسیر میرسی و انتهای این مسیر تاریک و خاکی چیزی نیست جز یک کوره آجرپزی...

ساعت ۰۱:۱۰

اینجا دیگر توصیفش کمی سخت است و قلم از بیانش ناتوان. در آن تاریکی فقط می‌بینی که یک کوره بزرگ و عظیم آجرپزی درست در مقابلت قرار دارد و حتی نمی‌توانی فکرش را بکنی که به سوی کوره قدمی برداری، چون هم تاریک است و هم مسیر رسیدن به آن صعب‌العبور. سمت چپ مسیرت هم پر است از خشت‌های خامی که روی هم چیده شده‌اند و قد یک دیوار بالا رفته‌اند، خشت‌هایی که درون خود دردهای ناگفته‌ای از اهالی کوره دارند.

باید کمی به عقب برگردی و چند درخت را دور بزنی تا بتوانی مسیر خانه که نه، آلونک‌های کوره‌نشینان را ببینی. ۱۵ اتاقک در کنار یکدیگر، با فضایی محدود، سقفی کوتاه و خشت‌هایی پر از حرف و ناله. وقتی چشمت به این همه رنج کارگران کوره‌های آجرپزی می‌افتد، بیزار می‌شوی از هرچه ساخت‌وساز است، با خود می‌گویی یعنی این همه خانه و سرپناه، چنین رنجی را به اینان متحمل می‌کند؟

درهایی کوچک و زهوار درفته، دمپایی‌هایی کهنه و پاره در مقابل هر خانه و سکوتی که در این تاریکی شب حکمرانی می‌کند، قلبت را به درد که نه، بلکه به سوزش می‌آورد، این همه فقر و رنج و مظلومیت را که می‌بینی، انگار تک تک آن آجرها بر سرت خراب می‌شوند و تو هیچ تاب و توانی در برابر تحمل این همه بی‌پناهی نداری.

اما تو امشب آمده‌ای اینجا تا به رسم مولایت علی، یاری برسانی به آنهایی که پناهی جز خدا ندارند و تو باید وسیله‌ای باشی برای شادی دل کوره‌نشینان.

درب خانه‌ها را با دیگر همراهانت می‌زنی، خواب نیستند چون هرشب درست همین موقع که نه، ساعت ۲ بامداد به سوی کوره‌ها می‌روند و تا ساعت ۱۷ عصر فقط کار می‌کنند و کار و کار، ۱۵ ساعت در مجاورت گرمای بی‌حد کوره‌ها.

درب‌ها یکی یکی باز می‌شوند و تو به مقصودت می‌رسی و کیسه‌های مهربانی را به آنها می‌رسانی اما نگاهت که به داخل این آلونک‌ها می‌افتد، آجرها که هیچ، دنیا بر روی سرت خراب می‌شود، دیوارهای سیاه و بعضا کاهلگی، یخچالی کوچک و عده‌ زیادی از اهالی خانه که در فضایی محدود در کنار یکدیگر شب را به بامداد می‌رسانند.

حالا با زنان و مردان وکودکان حاشیه‌نشین در کنار کوره‌های آجرپزی هم‌صحبت می‌شوی.

یکی از آنها می‌گوید: من دو فرزند دارم و همراه با همسرم در این کوره کار می‌کنیم، خرج زندگی مجبورمان می‌کند که فرزندانمان را هم به سرکار ببریم چون هر چه بیشتر خشت آماده کنیم، بیشتر حقوق می گیریم.

البته شوهرم مدتی است که کتفش را عمل کرده و نمی‌تواند به خوبی کار کند، فرزندانم هم کوچک هستند، کاری آنچنانی نمی‌توانند انجام دهند. 

*به ازای هرخشت چقدر حقوق می‌گیری؟

هر هزار خشت ۲۳ هزار تومان!

 *یعنی درآمد ماهانه خانواده‌ات چقدر می‌شود؟

شاید به ۴۰۰ هزار تومان نرسد، با این وضع حتی نمی‌توانم نان هم بخرم چون خیلی گران درمی‌آید.

*فرزندانت به مدرسه می‌روند؟

نه، نمی‌شود. خرج زیاد است...

یکی دیگر از اهالی کوره‌نشین اما به لب چاهی آمده که در همان نزدیکی است و می‌خواهد آب بردارد. می‌گویی: شما آب لوله‌کشی ندارید؟

*نه، فقط همین آب چاه است که باید از آن استفاده کنیم و به سمت تنها سرویس بهداشتی که برای این ۱۵ خانواده وجود دارد، می‌رود.

دختر یکی دیگر از آلونک‌ها با هدف تشکر به سویت می‌آید و تو به جای شنیدن تشکرش با او خوش و بشی می‌کنی و از حال و اوضاعش جویا می‌شوی:

ما سه ماهی را که این کوره‌ها فعال هستند، به اینجا می‌آییم تا بتوانیم اندک پولی به دست بیاوریم چون در بقیه سال کاری برای انجام دادن نداریم و باید ۹ دیگر را با همین درآمدی که از کار کردن در کوره‌ها به دست می‌آوریم، بگذرانیم، البته که این درآمد، کفاف یک ماه را هم نمی‌دهد.

خواهر و برادر هم دارم، یکی شش ساله و یکی ۹ ساله، هرچند که کار در کوره آجرپزی واقعا سخت و طاقت‌فرسا است اما چاره‌ای نیست و آنها هم در کنار ما کار می‌کنند.

ساعت ۲:۱۵

هرچه بیشتر می‌مانی و می‌شنوی، اوضاع سخت‌تر و بدتر می‌شود و از توان و تحملت خارج. بار دیگر نگاهی به آلونک‌ها و آن همه آجری که در اطرافت هست می‌اندازی، گرچه سیاهی شب هنوز هم پابرجاست اما چشمان تو روشن شد به چیزهایی که باید می‌دانستی و می‌دیدی تا آگاه باشی و قدمی برداری برای بهتر شدن وضعیت همنوعانت.

حالا می‌دانی که نمی‌شود دست روی دست گذاشت و شاهد این همه درد و رنج و آسیب اجتماعی بود. درد اینکه کودکی شش ساله ۱۵ ساعت در مجاورت کوره آجرپزی کار می‌کند و صدایش را احدی نمی‌شود، درد اینکه از غذایی معمولی محروم است، از خواب آرام و تا صبح محروم است و سهمی از عاطفه این دنیای بزرگ ندارد...

امشب اما آمدی تا «قدر»ی متفاوت داشته باشی و قدری با کوره‌نشینان همسایه شوی. ای کاش نوای الغوث و سوز اشک‌هایت، همه را بیدار کند...

کد خبر 3695307

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha