پیام‌نما

وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ‌اللَّهِ جَمِيعًا وَ لَا تَفَرَّقُوا وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ‌اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَ كُنْتُمْ عَلَى شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْهَا كَذَلِكَ يُبَيِّنُ‌اللَّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ * * * و همگی به ریسمان خدا [قرآن و اهل بیت (علیهم السلام)] چنگ زنید، و پراکنده و گروه گروه نشوید؛ و نعمت خدا را بر خود یاد کنید آن گاه که [پیش از بعثت پیامبر و نزول قرآن] با یکدیگر دشمن بودید، پس میان دل‌های شما پیوند و الفت برقرار کرد، در نتیجه به رحمت و لطف او با هم برادر شدید، و بر لب گودالی از آتش بودید، پس شما را از آن نجات داد؛ خدا این گونه، نشانه‌های [قدرت، لطف و رحمت] خود را برای شما روشن می‌سازد تا هدایت شوید. * * * معتصم شو به رشته‌ى يزدان / با همه مردمان با ايمان

۱۳ تیر ۱۳۹۵، ۸:۵۲

پاسداشت شاعران شبه‌قاره - ۴؛

مهدی باقرخان؛ نماینده‌ شعر آیینی فارسی در هندوستان

مهدی باقرخان؛ نماینده‌ شعر آیینی فارسی در هندوستان

در اشعار مهدی باقرخان قصدِ تحرّک‌جوییِ اجتماعی و اصلاح فرهنگی از بیان فاجعه‌ عاشورا، کم‌رنگ‌تر از تجلیل و توسّل و ذکر مصیبت دیده می‌شود.

به گزارش خبرنگار مهر، محمدجواد آسمان یکی از شاعران معاصر کشورمان که دستی هم در پژوهش‌های ادبی دارد، در مقاله‌ای به معرّفی مهدی باقرخان، شاعر پارسی‌سرای هندوستانی و نقد و بررسی شعر او پرداخته است.

در ادامه، این مقاله را به همراه نمونه‌هایی از سروده‌های این شاعر هندی خواهید خواند:

مهدی باقرخان (मेहदी बाकिर खान)، در روز ۲۰ فروردین ۱۳۶۰ خورشیدی در جونپور هندوستان زاده شده است. وی دانش‌آموخته‌ دانشگاه لکهنوست؛ در سال تحصیلی ۸۰ ـ ۱۳۷۹ دوره‌ کارشناسی ادبیات اردو و فارسی، و در سال تحصیلی ۸۲ ـ ۱۳۸۱ دوره‌ی کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی را در این دانشگاه به پایان رسانده است. او که به زبان‌های هندی، اردو، فارسی، انگلیسی و تا حدودی عربی مسلّط است و در سال ۱۳۸۱ از حوزه‌ علمیه‌ی سلطان المدارس لکهنو نیز درجه‌ «صدر الأفاضل» گرفته، اکنون دانشجوی دوره‌ دکترای تخصّصی زبان و ادبیات فارسی دانشگاه ملّی اسلامی دهلی نو و هم‌زمان استاد میهمان گروه زبان و ادبیات فارسی همین دانشگاه است. عنوان پایان‌نامه‌ دکترای او «تصحیح نسخه‌ خطّی شش نثر فتح کنگره، اثر میرزاجلالای طباطبایی» است. هنوز کتابی از سروده‌های مهدی باقرخان به چاپ نرسیده است.

درباره شیوه شاعری مهدی باقرخان

در سروده‌های مهدی باقرخان، عاطفه‌ جمعی بر عواطف فردی غلبه دارد. در شعرِ او بیش از هر اندیشه‌ی دیگر و بیش از شعرِ دیگر شاعرانِ پارسی‌سرای هندوستان، افکار و جهت‌گیری‌های دینی به چشم می‌خورد. این امر را می‌توان در نسبتی دوسویه و متقابل، با تحصیلاتِ دینی او مرتبط دانست. واژگان پربسامد شعر او نیز گواه همین نکته‌اند؛ کلیدواژه‌هایی از قاموس دین در شعر او، هم‌چون «کفر، احمد، محمّد، ظلم و جور، تربت شهید، شهید راه حق، شمشیر، سجده، جبین، قلب پاک، قرآن» (شعر ۱)، «روز حشر، روز واقعه، نور و نار، دعای دم مرگ، مرضی پروردگار» (شعر ۲)، «کریم، قبر و حریم و حرم، مشک، علم، خیمه، حشر، سالار کربلا، شفاعت» (شعر ۳)، «کربلا، یا حسین، ظهرِ [عاشورا]، مرثیه» (شعر ۴)، «قتل‌گاه، کعبه، خدا، میدانِ [جهاد]، قربان، بانگ اذان، کربلا، نماز، شهیدان» (شعر ۵)، «بیعت، فدیه» (شعر ۶)، «حق، حشر، صور» (شعر ۸)، و «انسان کامل، من کنت مولاه، غدیر خم، کربلا، علی، نماز، صاحب‌زمان» (شعر ۱۰؛ دوبیتی‌ها) به صراحت، این دل‌بستگی را تأیید می‌کنند. جالب است که حضور فضای دینی را حتّی در شعر عاشقانه‌ی این شاعر هم برجسته می‌بینیم (مانند شعر ۲).

در راستای همین تعلّق خاطر، در شعر او مفاهیمی مانند «پیروزی و عزت نهایی دین به رغم بدخواهی کفر» (شعر ۱)، «مناجات‌ها، نجواها و ناله‌های عاشقانه، جاودانگی عشق و درک‌ناشوندگی آن» (شعرهای ۲ و ۵ و ۶ و ۷)، «رنج دنیا و آسایش آخرت» (شعر ۳)، «ذکر مصائب شهیدان عاشورا و استمداد و شفاعت‌خواهی از آنان» (شعرهای ۳ و ۴ و ۵)، «ناماندگاری جهان و جسم خاکی و جاودانگی نام نیک و سخن حق» (شعر ۸)، و «دریغ خوردن بر گذر ایام» (شعر ۹) چشم‌گیر است. طبعا با این توصیف‌ها می‌توان حدس زد که شعر او از ستایش بزرگان دین و بیان حکمت و اندرز و رجز (با رنگ و بوی دینی) سرشار است.

یادکرد واقعه‌ عاشورا برجسته‌ترین مشخّصه‌ی شعرهای مهدی باقرخان است و در اغلب شعرهای او حضور دارد. در شعر او قصد تحرک‌جویی اجتماعی و اصلاحِ فرهنگی از بیانِ این ماجرا را، کم‌رنگ‌تر از تجلیل و توسل و ذکرِ مصیبت می‌یابیم. از منظر او حادثه‌ کربلا واقعه‌ای جبری و مقدّر و لایتغیّر بوده و غربت و ناشناسیِ حسین بن علی(ع) محدود به آن روز و روزگار نیست و تا ابد ادامه دارد (شعر ۴).

دیگر رگه‌های خُردِ فکری را در شعر این شاعر، به اختصار می‌توان این‌گونه برشمرد: «یاد مرگ» (شعرهای ۲ و ۳)، «امید شفاعت» (شعرهای ۳ و ۴)، «آرزوی درک خویشتن خویش» (شعر ۷)، و «هم رنج و هم خوشی را لطف دوست دانستن» (شعرهای ۶ و ۷). اوج مضمون‌سازی‌های لطیف و درونی‌شده‌ عرفانی برخاسته از مجموعه‌ جهان‌بینیِ دینی شاعر را در امثال این بیت زیبای مهدی باقرخان (در شعر ۹) می‌توان دید:

فرمایشِ جنابِ تو آغاز می‌شود
زآن‌جا که ختم گردد فکر و کلامِ ما

نمونههایی از سرودههای مهدی باقرخان:

یک)

هرچند قلبِ دشمنت از کفر و کین پُر است
نامِ بزرگوارِ تو در هند و چین پر است

سرحلقه‌ی تمامِ بزرگانِ عالَمی
از احمد و محمّدِ(ص) تو هر نگین پر است

بی گور و بی نشان شده‌اند اهلِ ظلم و جور
از تربتِ شهیدِ رهِ حق، زمین پر است

من را هراس نیست ز شمشیرِ دشمنان
کز قطره‌های خونِ دلم، آستین پر است

هرچند سجده نیست مرا جز به درگهش
از نورِ آفتابِ خیالش، جبین پر است

بشنو ز گوشِ هوش و ضمیر و ز قلبِ پاک
قرآن همیشه از سخنِ دل‌نشین پر است

عمری گذشت و دفترِ دل‌های عاشقان
از «صائب و کلیم و غنیّ و حزین» پر است

دو)

رازِ دوامِ گلشن و ابر و بهار، چیست؟
مفهومِ عشق، معنیِ قول و قرار چیست؟

هر روز، روزِ حشر شد و شب، شبِ فراق
ترسم ز روزِ واقعه وُ نور و نار چیست؟

بنگر بدون سایه‌ی زلفت چه می‌کشم
از من مپرس روز چه و روزگار چیست

یک‌چند عاشقانه کنارِ دلم بمان
جز عشق، در جهانِ فنا ماندگار چیست؟

ای روزگار! مشکل من حل نشد هنوز
مرگم رسید... مرضیِ پروردگار چیست؟

سه)

چیزی به جز دعا، دَمِ مرگم، لبم نداشت
احساسِ رنج و غصّه و درد و الم نداشت

یارانِ یار، سینه‌ی‌شان غرقِ کینه بود
من همچنان به غیرِ محبّت، دلم نداشت

او همچنان کریم و عطابخش و مهربان
کس غیر از او تفقّد و لطف و کَرم نداشت

در رنج و غم گذشت حیات و پس از وفات
جسمم ـ دریغ! ـ قبر و حریم و حرَم نداشت

*

آن مَشکِ ناامید، چو افتاد بر زمین
قلبش پُر از الَم شد و دستش علَم نداشت

آمد به سوی خیمه به دندان گرفته مَشک
آمد به سوی خیمه، ولی دست هم نداشت

در حشر، با عنایتِ سالارِ کربلا(ع)
چشمم پیِ شفاعتِ او بود و غم نداشت

چهار)

بارِ دگر تمامِ جهان را خزان گرفت
از داغِ کربلا دلِ صاحب‌دلان گرفت

از کوهسارِ عشق، صدا می‌چکد مدام
غوغای یا حسین(ع)، زمین و زمان گرفت

آن ظهرِ ناگزیر، زمین نیز گریه کرد
از غربتِ همیشه‌ی او، آسمان گرفت

حلقومِ حق‌نوای شهیدان، ز خونِ دل
بر ظلم حمله کرد و سنان و کمان گرفت

ای چاره‌سازِ درد و بلا! دستِ‌مان بگیر
بی تو چگونه دامن یزدان توان گرفت؟

قلبم اگرچه رنج و ملامت کشیده بود
امّا ز وِردِ نامِ تو آرامِ جان گرفت

می‌خواستم غزل بسرایم، دلم شکست
رفتم ز سوگ˚ مرثیه گویم، زبان گرفت

پنج)

عشق، فهمید که جان چیست؛ دل و جانش نیست
سرخوش آن کس که در این ره، سر و سامانش نیست

عشقِ تو رازِ بزرگی‌ست که درکش سخت است
دردِ من درد و بلایی‌ست که درمانش نیست

من در آن شهرِ خموشان و سکونم، که کسی
ترسی از خارِ مغیلانِ بیابانش نیست

قتل‌گاهِ دلِ او کعبه‌ی آزادیِ اوست
می‌رود سوی خدا، بیم ز میدانش نیست

آن که قربانِ رهِ صدق و صفا شد، بی‌شک
آدمی نیست در این دهر که قربانش نیست

دعوتت بانگِ اذانی‌ست که می‌خواندِمان
کربلای تو نمازی‌ست که پایانش نیست

نیزه و تیغ و سنان ماند و سواران رفتند
هیچ، در دشت، به‌جز زخمِ شهیدانش نیست

شش)

دل و جان، وامِ عشق و الفتِ اوست
دست‌هایم رهینِ بیعتِ اوست

عشق، بی التفاتِ او مرگ است
زندگی در نگاهِ الفتِ اوست

سرِ ما فدیه‌ی رهِ آن دوست
این زمان تا همیشه نوبتِ اوست

این و آن ره نیافتند به دل
سینه‌ی من حریمِ حرمتِ اوست

ما همه کشتگانِ راهِ وی‌ایم،
این هم از لطف و مهر و همّتِ اوست

عقل، طفلی‌ست در دبستانش
عشق، از بندگانِ دولتِ اوست

حرفِ اهلِ جهان تمام شده‌ست
گوش، چشم‌انتظارِ صحبتِ اوست

هفت)

آن کیست که من را برساند به منِ من؟
معنای دگر لطف کند بر سخنِ من

از فکرِ رخِ توست چراغان شبِ تارم
ای زلفِ تو اندوهِ شکن در شکنِ من!

در محفلِ ما بر لبِ رندان، سخن از توست
نام تو نیفتاده هنوز از دهنِ من

خوش‌حالی‌ام از توست، همه رنجِ من از توست
ای گم‌شده در ساختن و سوختنِ من!

گُل‌های وجودم همه از جنسِ بهارند
منّت‌کشِ پاییز نباشد چمنِ من

جز درد، دگر کار ندارد دلِ عاشق
جز عشق، دگر نام ندارد وطنِ من

با این‌همه، در ماتم و اندوه نرویید
جز وصله‌ی لبخندِ تو بر پیرهنِ من

هشت)

بر لبِ اهلِ دل و صدق و صفا خواهد ماند
نامِ زیبای تو در خاطره‌ها خواهد ماند

پیکرِ خلقِ خدا غرقِ فنا خواهد شد
از ازل تا به ابد، روحِ خدا خواهد ماند

شمع خاموش شد و باز هم، ای اهلِ وفا!
در شبِ محفلِ ما ذکرِ شما خواهد ماند

هرچه در مشتِ تو پنهان شد، از او پنهان نیست
دست وا کن که همین دستِ دعا خواهد ماند

گلشنِ ماست پناهِ گُل و باران و بهار
گر از این‌جا برود باز کجا خواهد ماند؟

فتنه‌ها دفن شد و نعره‌ی حق پابرجاست
تا دَمِ حشر، همین صور و صدا خواهد ماند

پَر از این خانه‌ی تاریک بزن جانبِ نور
تا سحرگاه فقط، پنجره وا خواهد ماند

از من و ما و شما هیچ نمی‌مانَد، هیچ
جز همین شعر و سرودی که ز ما خواهد ماند

نُه)

صد حیف! سوخت در رهِ جانان پیامِ ما
کس پیشِ او نبُرد درود و سلام ما

تسبیح، ذکرِ نامِ تو را می‌کشد نفس
با تو به سر شده‌ست همه صبح و شامِ ما

بی چشمِ لطف و مهرِ تو ـ ای دوست! مشکل است
در روزگارِ تلخ و تهی، تیزگام ما

چشمم به راه، فرشِ رهِ دوست گشته است
برپاست در مسیرِ محبّت، خیام ما

دیوانه را به فکرِ توانا نیاز نیست
تا پخته‌ی خیالِ تو شد فکرِ خام ما

ای کاش پیشِ دوست بگیرد اجَل مرا
این باد و دل‌نشین‌تر از این، اختتام ما

فرمایشِ جنابِ تو آغاز می‌شود
زآن‌جا که ختم گردد فکر و کلام ما

دَه) چند دوبیتی

تو را هر بزم و محفل می‌شناسد
تو را ـ ای دوست! ـ هر دل می‌شناسد

کمال عشق و عرفانیّ و تنها
تو را انسانِ کامل می‌شناسد

*

تو مهری، سایه‌ی مهرِ تو با ماست
سرودِ ما همان «مَن کُنتُ مولا»ست

غدیرِ خُم، غدیری بود دیروز
ز شورِ غیرتت، امروز دریاست

*

چو یادت بر سرِ من سایه‌بان شد
زمینِ عشق بر من آسمان شد

غدیر و کربلا آمیخت با هم
جهان لب‌تشنه‌ی صاحب‌زمان(عج) شد

*

حقیقت، بی علی(ع) تنها مَجاز است
سرودِ زندگی بی سوز و ساز است

چو قلبم گشت سوی قبله‌ی عشق
نزن حرفی که در حالِ نماز است

کد خبر 3700362

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha