دكتر شايگان در پاسخ به اين پرسش كه ، در كتاب زير آسمانهاى جهان از تجربه كردن حالتى معنوى در محضر مرحوم علامه طباطبايى سخن گفتهايد. ممكن است قدرى بيشتر در اين باره توضيح دهيد؟ ، گفت : اين سؤال را خيلىها مىكنند و نمىتوانم جواب بدهم، چون خيلى حادثه غير مترقبهاى بود، و بعد هر دوى ما در اين باره سكوت كرديم؛ به طورى كه گويا اصلا چنين اتفاقى نيفتاده است. علت هم اين بود كه آن روز هيچ كس به آن جلسه نيامده بود. غروب بود و من و ايشان نشسته بوديم و محيط هم محيط خاصى بود، چون چراغ نبود و چراغ نفتى در تاقچهها و يك سايه روشن عجيبى بود. ايشان نشسته بودند و من يك سؤال عجيبى كردم. ايشان شروع كردند به جواب دادن. بعد يك حالى بود كه من نفهميدم چه بود و چون تمام شد، ايشان چيزى نگفتند و سرشان را پايين انداختند و من فهميدم كه بايد بروم. حالت آدمى را داشت كه دوست ندارد دستش رو شود؛ مثل اينكه از دستش در رفته بود. ولى من فكر مىكنم آدمى بود كه زندگى روحى داشت. ايشان آدمى بودند كه خيلى كم حرف مىزدند، مگر اينكه از ايشان سؤالى بشود، و خيلى هم زير و آهسته حرف مىزد و بالهجه تركى. سعى مىكرد زياد حرف نزند و سكوت كند و اهل بحث و اينها نيز نبود. گاهگاهى درباره مسئلهاى، كه از او درخواست مىكرديم، پاسخ مىداد؛ ولىاين اواخر خير. روحانيونخيلى باهم بحثمىكنند، ولى ايشان اين عادت را نداشتند.
وي در پاسخ به اين پرسش كه نمىتوانيد يك توصيفى از آن حال ارائه بدهيد؟ ، گفت : در آن حال ارتباط روحانى من حالتخوشى داشتم، مثل اينكه به سفر رفته بودم. روزى، در شمال، شرح بر مقدمه قيصرى بر فصوص آقاى آشتيانى را به ايشان نشان دادم و گفتم نظرتان درباره اين كتاب چيست. گفتند، اين كتاب خيلى خوبى است، ولى عرفان اين مفاهيم نيست؛ ديدن است. هر چه ما مىگوييم حرف است؛ بايد ديد داشت. من فكر مىكنم به اين موضوع اعتقاد داشت و خودش هم اهلش بود.
نظر شما