به گزارش خبرگزاری مهر به نقل از طلیعه، در تولید علوم انسانی شناخت هر علم از بعد چیستی و چگونگی اجرایی شدنش به لزوم استفاده از فلسفه های مضاف می انجامد. دانشی که برای هر علمی مختصاتی را تعریف می کند. از طرفی علاوه بر اینکه آن علم چیست و چه می کند در مقام استفاده نیاز منبعی غنی دارد. در تولید علوم انسانی این منابع قرآن و احادیث و سیره بزرگان دین هستند. برای بررسی نقش فلسفه مضاف در تولید علوم انسانی و منابع علوم انسانی در تاریخ اسلام به گفتگو با حجت الاسلام والمسلمین دکتر ابوالفضل ساجدی عضو هیئت علمی مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) و دکترای فلسفه دین از دانشگاه کونکوردیا کانادا نشستیم که در ادامه می آید.
* نقش فلسفه به خصوص فلسفه اسلامی در تولید علوم انسانی اسلامی چیست؟
فلسفه اسلامی نقش مبنایی برای تولید علوم انسانی اسلامی دارد. رسیدن به علوم انسانی اسلامی در گرو مبانی اندیشه اسلامی است. به عبارتی داشتن علوم انسانی اسلامی در گرو معرفت شناسی، هستی شناسی و ارزش شناسی اصیل و صحیح اسلامی است مهمتر از همه در گرو خداشناسی صحیح اسلامی است.
اگر مبنا در جهان شناسی، مبنایی الهی باشد یک نتیجه بدست می آید و اگر مبنا غیر الهی باشد نتیجه دیگری. لذا مبانی اندیشه علوم انسانی اسلامی در فلسفه اسلامی است. در سایه فلسفه اسلامی است که می توان پایه علوم انسانی اسلامی را بنا نهاد. البته فلسفه اسلامی هم می تواند بطور مستقیم در مبانی علوم انسانی اسلامی مؤثر باشد و همچنین به طور غیر مستقیم در تولید مباحث مرتبط با علوم انسانی اسلامی. چون از دل مبنای صحیح اسلام، مسائل و مباحث اسلامی تولید می شود و از دل مبانی و دیدگاه های الحادی، مسائل و مباحث الحادی استخراج می شود. لذا فلسفه اسلامی هم در مبنای علوم انسانی اسلامی و هم در تولید مسائل مربوط به آن مؤثر است.
*آیا در ایجاد علوم نقش فلسفه با نقش فلسفه اسلامی متفاوت است؟ آیا فلسفه اسلامی خود به تنهایی در تولید علوم انسانی اسلامی مؤثر است یا کتاب و سنت و سایر منابع اسلامی هم در این رابطه نقش دارند؟
فلسفه اسلامی است که تبیین می کند در روش شناسی معرفت نباید تنها به ابزار عقل اکتفا نمود بلکه باید به منبع وحی نیز توجه داشت. از دل فلسفه اسلامی است که پلی به رجوع به وحی، کتاب و سنت زده می شود. فلسفه اسلامی مبنای مراجعه به وحی است همچنین مبنایی برای تولید علوم انسانی اسلامی. در تولید علوم انسانی اسلامی بهره بردن از آیات و روایات امری بدیهی است. آیات و روایات است که چگونگی علوم انسانی اسلامی را روشن می کنند. در صورتی تولید علوم انسانی اسلامی محقق می شود که عقل و وحی در کنار هم قرار بگیرند و از هردو به بهترین نحو استفاده شود.
فلسفه اسلامی نه تنها مبنای ضرورت مراجعه به وحی را تبیین می کند بلکه تصریح می کند که عقل به تنهایی توانایی حل و فصل مسائل و مباحث علوم انسانی اسلامی را ندارد و نیاز به مکملی تحت عنوان وحی دارد. فلسفه است که ضرورت رجوع به کتاب و سنت را توضیح می دهد. فرق فلسفه اسلامی با فلسفه الحادی نیز در همین است. در فلسفه الحادی توصیه ای به رجوع به الهیات در تولید علوم دیده نمی شود.
*با توجه به اینکه فلسفه مضاف نقش اساسی در تولید علوم دارد، به نظر شما کدام یک از رشته های علوم انسانی اسلامی با فلسفه مضاف بیشتر درگیر می شود؟
فلسفه های مضاف از جمله دانش هایی هستند که از اهمیت ویژه ای برخوردارند. این دانش ها که به علوم میان رشته ای معروفند، از رشته های مختلف بهره می گیرند. یکی از این دانش های میان رشته ای فلسفه های مضاف هستند. فلسفه های مضاف تا کنون رشد کافی نداشته اند. البته این فلسفه ها در گام های آغازین خود هستند. اما با این حال فلسفه های مضاف بستر رشد علوم انسانی اسلامی هستند. فلسفه های مضاف چه بسا بیش از فلسفه اسلامی در جهت رشد علوم انسانی اسلامی لازم هستند و کاربرد دارند. از جمله آنها، می توان به فلسفه اخلاق، فلسفه سیاست، فلسفه فرهنگ و فلسفه اقتصاد اشاره کرد.
در حقیقت فلسفه های مضاف، مضاف به علوم انسانی هستند. در حقیقت در هر علمی فلسفه آن علم نیز موجود و مقدم است. برای درک بهتر و شناخت هر علمی فلسفه آن علم را باید بدانیم. از این جهت است که فلسفه مضاف اهمیت دارد. و نقش بسزایی در تولید علوم انسانی اسلامی دارد. چراکه با دانستن چرایی و چگونگی یک علم است می توان به آن دست یافت و از آن بهره برد. همانگونه که جامعه شناسی، روانشانسی و اقتصاد و … داریم، مبانی و فلسفه آن علم برای تولیدش ضرورت پیدا می کند که این یعنی ضرورت فلسفه مضاف. فلسفه ای مختص آن علم.
بنابراین لازم است بعد از توجه به فلسفه اسلامی به فلسفه های مضاف توجه شود. با توجه به نو بنیان بودن این فلسفه ها، جا برای رشد فلسفه های مضاف موجود است و لازم است که به این دانش اهمیت بیشتری شد که رشد و توسعه علوم انسانی اسلامی وابستگی مستقیمی دارد به رشد و شناخت هرچه بیشتر فلسفه های مضاف.
* قدر مجهول تاریخ اسلام در تولید علوم انسانی اسلامی کجاست؟ اصولا آیا در تارخ اسلام به اندازه کافی آدرس برای مراجعه به جهت کشف علوم انسانی اسلامی وجود دارد؟
علوم انسانی در تاریخ علم در به شکل کنونی اش کاملاً جدید است. رشد علوم انسانی، البته این علوم انسانی که اکنون در دانشگاه ها تدریس می شود و ما آن را غربی می دانیم بر می گردد به دو الی سه قرن اخیر. البته در اسلام این علوم وجود داشته اند در تمامی رشته ها حرف برای گفتن دارد. ولی این علوم در دسته بندی ای که اکنون وجود دارد تحت عنوان جامعه شناسی، روانشناسی و … عنوان بندی نشده اند. به عنوان مثال ابن خلدون به جامعه شناسی در بیان تاریخ پرداخته است.
همچنین علما و مفسرین اسلام بعضاً نگاه روانشناختی و جامعه شناختی داشته اند. با این حال این چارچوب و عناوینی که در علوم انسانی کنونی وجود دارد در کار نبوده است. در تاریخ اسلام اگرچه این عناوین بطور منسجم وجود نداشته ولی مواد اولیه علوم انسانی وجود داشته و در تمام منابع اسلامی قابل انکشاف است. برخی از مسائل علوم انسانی که اکنون مطرح است از گذشته مطرح بوده. مثلاً در باب اخلاق، مباحث تربیتی که که در روایات و کتب تفسیر مطرح شده اند، به مسائل روانشناختی متعددی پرداخته اند اگرچه به معنایی خاصی که اکنون مشاهده می شود در آنجا بحث نشده است.
بنابراین می توان گفت که مایه ها و مواد اولیه بیشتر رشته ها مثل جامعه شناسی و روانشناسی را در منابع اسلامی حتی بیش از این چیری که هست در اختیار داریم ولی باید بیشتر به آنها پرداخت. در بحث حقوق و اداره جامعه ائمه ما بسیار دقیق بوده اند. در باب اقتصاد هم چون اسلام به مسائل و مباحث اقتصادی توجه خاص دارد، آیات و روایات بسیاری در این رابطه موجود است که خود الفبای اقتصاد اسلامی بشمار می رود. به عبارت دیگر می توان گفت که اسلام دینی است که هم به خودِ بشر توجه داشته هم به جامعه بشری، از این رو می توان گفت که بحث های جامعه شناختی و روانشناختی جزء دستمایه های اصلی آن است و آیات و روایات بسیاری در بیان چگونه اندیشیدن و چگونه زیستن وجود دارد.
در باب فقه و حقوق و سایر مباحث علوم انسانی هم در قرآن و روایات و سیره بزرگان بسیار پرداخته شده است از این روست که می بینیم اندیشمندان و دانشمندان اسلامی به آنها اشاراتی داشته اند. اما این مباحث تحت عناوینی که در علوم انسانی کنونی مطرح شده اند، نبوده اند. اگر به منابع اسلامی، کتابهای تفسیر، و حدیث مراجعه کنیم، احادیث و روایات متعددی در باب هر کدام از رشته های علوم انسانی مشاهده خواهیم کرد.با این وجود می توانیم علوم انسانی اسلامی و بومی خود را تدوین کینم.
* در واقع منظور شما این است که مباحث که علوم انسانی اسلامی را شکل می دهند در تاریخ اسلام بصورت جامع و مفید موجود هستند ولی برای بسط آنها نیاز به انکشاف بیشتری است. علوم اجتماعی در کدامیک از منابع تاریخ اسلام بیشتر مورد بررسی قرار گرفته است؟
شاید با عناوینی که اکنون ما از علوم انسانی اسم می بریم در متون و منابع یاد نشده باشد. ولی همه آن چیزی که لازم است تا علوم انسانی اسلامی شکل گیرد، وجود داشته و در برخی موارد بطور مفصل راجع به آن بحث شده است. آدرس بسیاری از مباحث روانشناختی در کتاب های اخلاقی و روایات اسلامی است. مباحثی که بطور مشخص در مورد کودک و جوان و سایر قشرهای سنی و اجتماعی دستوراتی کاربردی دارند. در روابط خانواده، زن و مرد و اجتماع هم آیات و احادیث متنوعی وجود دارد که شاخص های علوم اجتماعیِ غنی و پربار اسلامی است. مباحثی که از بُعد روانشناسی به تفاوت های عاطفی و اجتماعی زن ومرد بطور دقیق پرداخته اند.
*آیا ممکن است که در نتیجه این انکشافات رشته ای تغییر نام دهد و یا حذف شود؟
بله! ممکن است این اتفاق بیافتد. برخی رشته ها بالکل غربی هستند و فقط در چارچوب هاب غربی می گنجند.
*محل تلاقی علوم انسانی اسلامی و علوم انسانی کنونی در کجاست؟
علوم انسانی علومی هستند که انسان را از این جهت که انسان است، یعنی در بعد شناختی، گرایشی، رفتاریِ فردی و اجتماعی انسان مورد مطالعه قرار می دهند. مسائل علوم انسانی، مسائلی است مربوط به تحلیل رفتارها و گرایشات و شناخت انسان می پردازد و یا به تحلیل وضعیت اجتماعی انسان می پردازد. لذا مسائل انسان در علوم انسانی غربی و اسلامی یکسان است. ولی در پاسخ و نتیجه گیری است که تفاوت اسلامی بودن یا غربی بودن خود نمایی می کند، لذا می توان گفت که محل تلاقی این دو در خود مسائل انسان است اما در نوع تحلیل ارائه شده نسبت به انسان و هدفش و تکامل بعد شناختی و گرایشی و راهکارهای این تکامل اختلافاتی وجود دارد. اما در اصل مسائل هم غرب و هم اسلام با هم مشترکند. این موضوع خود الزامی است برای اسلامی سازی علوم. چون پاسخی که غرب به این مسائل می دهد مکفی و نهایی و نیست و در مقام تجربه هم ناکارمدی اش به اثبات رسیده است.
مسائلی که در دنیای کنونی برای انسان و جامعه پیش می آید مسائل مشترکی هستند. اما نتیجه گیری ها و راه حل هاست که با هم تفاوت دارد. چون شناخت نسبت به انسان در داین دو دیگاهِ نسبت به علوم با هم متفاوند. در دیدگاه اسلام انسان موجودی الهی است که هم بعد مادی دارد هم بعد معنوی و حیاطی دنیوی و اخروی دارد. به تبعِ این دیدگاه هدایت انسان و تکامل همه جانبه او را در نظر می گیرد. ولی در دیدگاه غربی نسبت به گرایش و شناخت انسان به بعد مادی انسان توجه شده است. بنابراین می توان گفت که تمام اختلافات بر سر اسلامی بودن و غربی بودن علوم انسانی در نوع نگاه و شناخت بشر و همچنین در نتیجه گیری از آن است. همچنین ارائه راهکارهای مناسب در حل مسائل بشر امروز نیز جای اختلاف این دیدگاه است. و گرنه مسائل بین هردو دیدگاه نسبت به انسان امروزی مشترک است.
نظر شما