به گزارش خبرنگار گروه دين و انديشه "مهر"، آزادي عبارت است از فقدان ممانعت يا دخالت. متأسفانه، تقريبا هر توصيفي دربارة سرشت اين مفهوم مناقشهبرانگيز است و اين امر خود، نشاني است از اهميت ايدههاي مربوط به آزادي. جرالد مك كالوم بر اين باور است كه ميتوان تمام گزارههايي را كه دربارة آزادي گفته ميشوند، در قالب فرم يكساني قرار داد- فرد A از فرد B آزاد است از حيث آنكه عمل P را انجام ميدهد(P ميتواند فعلي باشد كه بر يك عمل دلالت ميكند) بيان كرد. به بيان ديگر بحثهاي مربوط به آزادي بحثهايي هستند كه هميشه سه اصطلاح در آنها وجود دارد؛ يكي از آنها به عامل اشاره ميكند، دومي به مانع و سومي به عملي كه بايد انجام شود يا وضعيتي كه بايد تحقق يابد.
اين روش ميتواند ريشة اختلافها را شناسايي كند. اين روش بيگمان چارچوبي صوري ايجاد ميكند كه برداشتهاي مختلف را ميتوان در قالب آن قرار داد؛ اما خود اين روش، روايتِ بنياديني از آزادي ارائه نميدهد. ( با توجه به اين معناي صوري) ممكن است مفهوم آزادي تنها يكي باشد اما برداشتهاي مختلفي از آن صورت پذيرد ( به عبارت ديگر راههاي اصولي متعددي براي پركردن فرمول آزادي وجود دارد).
سر آيزايا برلين در سخنراني مشهوري پيشنهاد كرد كه دو برداشت از آزادي از يكديگر تفكيك شوند: آزادي منفي، كه متوجه فقدان مداخلة ديگران است و آزادي مثبت كه به توانايي عامل براي انجام دادن عمل P توجه دارد. برلين، به خصوص بر ارتباط ميان برداشت مثبت از آزادي و اشتياق به پذيرفتن مفهوم درونفردي آزادي تأكيد كرد، چراكه او نسبت به ايدهاي از نفس مشكوك بود كه اين دسته از مفاهيم درونفردي بر آن متكي هستند. به نظر ميرسد كه اين مفاهيم بر نفس برتر يا نفس دونتر يا دوگانههاي مشابهي متكي هستند. با توجه به سه مسئله ميتوان نشان داد كه چگونه برداشتهاي مختلف از آزادي قابل طرح هستند.
نخست آنكه، بسياري تلاش كردهاند تا آزادي را از توانمندي تفكيك كنند. در بسياري از بافتهاي اجتماعي، دغدغة آزادي به مداخله يا موانعي مربوط ميشود كه مسؤوليت آن متوجه اشخاص ديگر است. اين دلنگراني باعث شده است كه عدهاي ميان توانمندي فرد براي انجام دادن يك عمل و آزادي او در انجام دادن آن، تمايز قائل شوند. بر اين اساس ميتوان گفت كه من آزادم تا همچون پرندهاي پرواز كنم (هيچكس در اين كار مداخله نميكند يا مانع از انجام دادن آن نميشود) اما من توانايي انجام دادن اين كار را ندارم؛ در مقابل، من ميتوانم كنشهاي زيادي انجام دهم كه به لحاظ قانوني، آزادي انجام آنها را ندارم. چنانچه بر حسب تصادف مچ دست من بشكند، من قادر به نوشتن نخواهم بود؛ اما اگر كسي مخل كار من شود، آزادي انجام اين كار را نخواهم داشت. بايد توجه داشت كه در دو مثال آخر تمايز ميان توانمندي و آزادي نسبت به دو مثال نخست صراحت كمتري دارد، چراكه در هردو مورد، مانعي كه به طور بيواسطه با فقدان آزادي مرتبط ميشود، مانعي فيزيكي است.
آشكارترين توصيفي كه ميتوان دربارة مورد اختلال در كار نوشتن انجام داد اين است كه من در نوشتن آزاد نيستم زيرا فردي توانايي انجام اين كار را از من ميستاند، واين مسئله نشان ميدهد كه توانمندي يكي از شرايط آزادي است. با وجود اين، اگر توانمندي يكي از شرايط آزادي باشد، از اينكه من نميتوانم مانند يك پرنده پرواز كنم ميتوانم نتيجه بگيرم كه من آزادي انجام اين كار را نيز ندارم. آشكار است كه هم عامل و هم ساير افراد ميتوانند بر توانايي فيزيكي تأثيرگذار باشند و اين كار به شيوههاي مختلف انجام ميشود: اختلالها موانعي موقتي هستند، اما بعضي از شرايط ناتوان كننده برگشتناپذيرند؛ هم عامل و هم ساير افراد ميتوانند بر توانمنديهاي يك فرد به شيوهاي تصادفي يا به شيوهاي هدفمند تأثيرگذار باشند( فرض كنيد كه من عامدانه دست خود را بشكنم؛ در اين حالت آيا رابطة بين توانمندي و آزادي من براي نوشتن همانند حالتي نيست كه فردي در كار نوشتن من اختلال ايجاد كند؟)
به گزارش "مهر"، در برداشت هيلل اشتاينر يك فرد غير آزاد است اگر و تنها اگر فرد ديگري مانع انجام گرفتن عمل او شود. بنابراين يك فرد در انجام دادن عمل P آزاد نيست تنها اگر فرد ديگري عامل ناتواني او در انجام دادن عمل P باشد. اين برداشت از آزادي، آزادي را به توانمندي وابسته ميكند، اما صرفا در حالتهاي ميانفردي. اشكال عمده دوم، به طور خاص از مقايسة حالتهاي درونفردي و ميانفردي به وجود ميآيد. بعضي افراد، مانند اشتاينر، آزادي را تنها از حيث ميانفردي بررسي ميكنند. با وجود اين، ديگران خواستهاند كه گسترة موانع آزادي خواهي را كه افراد با آنها مواجه ميشوند، به اندازهاي گسترش دهند كه موانع ناشي از خصلتها يا اميال دروني را نيز شامل شود. فرض كنيد كه من آنقدر بدشانس هستم كه به عارضة هراس از اماكن عمومي دچار شدهام. [ در اين مورد] هيچكس مسوول وضعيت من نيست- ديگران اين وضعيت را به من تحميل نكردهاند، حتي اگر بتوانند براي غلبه بر اين وضعيت به من كمك كنند. اگر ما بگوئيم كه با حذف اين هراس آزادي من گسترش مييابد، پذيرفتهايم كه آزادي ميتواند درونفردي باشد. از سوي ديگر، چنانچه ما آزادي را به حالتهاي ميانفردي محدود كنيم، ميتوانيم بگوئيم كه من آزادم در فضاي باز راه بروم، اما آشكار است كه به لحاظ روانشناختي نميتوانم خود را به انجام چنين كاري وادار كنم.
مشكل سوم به رابطه ميان آزادي و منابع مربوط ميشود. براي آنكه اشخاص بتوانند به بعضي از اهداف دست يابند يا اعمال خاصي را انجام دهند، نيازمند آن هستند كه به مؤلفههاي عمل دسترسي داشته باشند- جا و مكان و اغلب. وجود منابع مالي از اساسيترين اين مؤلفهها هستند. اگر فردي را كه فاقد منابع لازم براي انجام عمل P است، در انجام اين كار آزاد بدانيم مثل آن است كه بگوئيم اگر منابع را در اختيار او بگذاريم آزادي او افزايش نمييابد، بلكه منابع او افزايش مييابد؛ بسياري از نويسندگان چنين توصيفي از اين موقعيت را ميپذيرند.
سايرين تفكيك ميان آزادي صوري از آزادي بنيادي را ضروري دانستهاند. در مورد اخير، تغييري در آزادي صوري فرد رخ نميدهد اما آزادي بنيادي او افزايش مييابد( درباره حق نيز ميتوان به همين نكته اشاره كرد). آزادياي كه افراد به آن بها ميدهند آزادي بنيادي است.
به هر حال، پاسخهاي متفاوتي كه به ابعاد مناقشهانگيز مفهوم آزادي داده شده است، برداشتهاي مختلفي از اين مفهوم ايجاد كردهاند. كساني كه تلاش كردهاند تا دربارة اين مفاهيم قضاوت كنند، به اين اتهام گرفتار شدهاند كه ميخواهند بر چهرة ترجيحات ايدئولوژيك خود نقاب نكتهسنجي فلسفي بزنند.
نظر شما