به گزارش خبرگزاری مهر، هادی آجیلی در درسگفتاری با موضوع «تاریخ سرمایهداری و اقتصاد غربی» مؤلفه های اقتصاد غربی و تأثیر آن در ایجاد تمدن غربی را مورد بررسی قرار داده است که متن خلاصه شده آن در ادامه می آید:
نگرش ما به غرب باید همهجانبه باشد تا در تحلیل خود دچار اشتباه نشویم. معمولاً نگاهی که به غرب وجود دارد، از زاویه فرهنگی و تمدنی است و حتی جنس تهاجم غرب نیز فرهنگی تلقی می شود که به نظر، این نوع نگاه، بیاساس است؛ یعنی با زاویه دید دیگر، اگر از بعد نظامی- امنیتی به غرب نگاه کنیم، هم نگاه ما به غرب ناقص نخواهد بود و هم در تحلیل تهاجم غرب دچار اشتباه نمیشویم و بهجای اینکه تهاجم غرب را فرهنگی بدانیم، آن را بیشتر نظامی- امنیتی میدانیم.
این نگاه با واقعیت سازگاری بیشتری دارد، زیرا فرهنگ غرب، سلطهطلب است و بسیاری از تهاجمهایی که در جهان داشته و دارد، به زور نظامی است نه فرهنگی. کشتیهای کشورهای استعماری زمانی که به سایر مناطق آمدند تا این مناطق را تحت سلطه و مستعمره خود قرار دهند، توپ داشتند و مسلح بودند. در واقع آن زمان از نظر تجهیزات نظامی پیشرفتهتر بودند و هیچ سرزمین دیگری در مقابل کشتیهای مجهز به توپ و سلاحهای آنها یارای مقابله نداشت و به همین دلیل مجبور بود تسلیم شود.
همین تسلیمشدن از نظر نظامی بود که سبب میشد در حوزههای سیاسی، فرهنگی و اقتصادی نیز تسلیم شوند. کشورهای اروپایی از نظر تمدن یا از نظر فکری و فلسفی، پیشرفتهتر نبودند. به عنوان مثال این کشورها با فلسفه وارد هند نمیشدند؛ بلکه با قدرت نظامی- امنیتی که داشتند و با کشتی مسلح میآمدند در حالیکه در قرون هجده و نوزده میلادی، چینیها، هندیها و ایرانیان دارای تمدن و فکر بودند.
بنابراین سلطهای که امروز غرب پیدا کرده است، لزوماً به دلیل تهاجم در زمینه فرهنگ یا فلسفه نیست؛ بلکه گاهی نیز زمینه نظامی و امنیتی داشته است. باید دید در این سلطه و تهاجم غرب، تجهیزات نظامی آنها چه بوده است.
یکی دیگر از ابعاد غرب، نگاه اقتصادی به مقوله غرب است. فرهنگ غرب خیلی متأثر از اقتصاد غرب است؛ به طوری که میتوان ادعا کرد اگر اقتصاد غرب را نشناسیم، غربشناسی ما ناقص است و به عبارت دیگر، این فرهنگ اقتصادی غرب است که ما آن را یک تهاجم فرهنگی قلمداد میکنیم. فرهنگ غرب با اقتصاد حرکت میکند؛ از اینرو شناخت اقتصاد غرب، کمک شایانی به شناخت فرهنگ غرب میکند، زیرا اقتصاد، مبنای غربشناسی است. پس باید دید چه حوادثی در قرون وسطی روی داده است که سیستمی به نام غرب را بهوجود آورده است.
اقتصاد قرون وسطی مبتنی بر نظام فئودالی؛ یعنی نظام ارباب- رعیتی بود به این صورت که کسی که زمین داشت، ارباب و کسی که روی زمین کار میکرد، رعیت بود. نظام اقتصادی که با این سازوکار بهوجود آمده بود، اقتصاد کشاورزی و مبتنی بر زمین بود.
به تدریج افرادی که شغلهایی داشتند که به زمین نیازی نداشت، دور هم جمع شدند و فعالیت اقتصادی غیرمبتنی بر زمین را به وجود آوردند که اقتصاد شهری به وجود آمد. اساساً اقتصاد شهری مبتنی بر زمین نیست. البته تفکر مذهبی؛ یعنی این تفکر که سرنوشت هر انسانی محتوم است و تلاش برای تغییر آن حرکت در مقابل اراده خداوند است نیز این نگاه ارباب- رعیتی را پشتیبانی میکرد.
اساساً بسیاری از افراطهایی که بعد از رنسانس دیده میشود، نتیجه تفریطی است که در دوران قرون وسطی در آن مسئله وجود داشته است. اومانیسم و اراده مطلق انسان، سکولاریسم بعد از رنسانس، دنیاطلبی افراطی و… نمونههایی از این قبیل هستند که با اعتراض به مسائل قرون وسطی با نهضت پروتستانتیسم بهوجود آمدند.
دنیاطلبی افراطی و جمعآوری ثروت، نتیجه تفریط و رهبانیت دوران قرون وسطی بود و از اینجا نظام سرمایهداری متولد شد و به صورت یک ارزش درآمد که برخلاف دوران قرون وسطی، هر چه انسان ثروت بیشتری جمعآوری کند، نزد خدا محبوبتر است. وقتی این به صورت ارزش در میآید، دیگر رعیت حاضر نیست روی زمین کار کند و او هم به دنبال کسب ثروت به کشورهای دیگر سفر میکند و در واقع اولین موج استعمار بهوجود میآید.
با بهوجودآمدن طبقه بورژوازی به عنوان کسانی که نه ارباب هستند و نه رعیت و در واقع اجناس و اقلام کشاورزی را به شهر آورده و به فروش میرسانند، (واسطهای برای توزیع نه تولید) در اقتصاد غرب تغییراتی بهوجود آمد، اما با انقلاب صنعتی، اختراع ابزار و جانشینی ابزار به جای نیروی انسانی، سرعت و کیفیت تولید افزایش یافت و اربابان تصمیم گرفتند به شهرها بیایند و کارخانه بهوجود بیاورند و رعیتها نیز با مهاجرت به شهر کارگر شدند و عملاً نظام ارباب و رعیتی به کارفرما و کارگر تبدیل شد و اقتصاد شهری بهوجود آمد.
در واقع در دوره جدید، دو مؤلفه اصلی در حوزه تفکر اقتصادی برای انسان جدید ایجاد میشود که یکی کسب ثروت و دیگری رفاهطلبی است و هردوی این موارد، از چیزهایی است که در دوران قرون وسطی به صورت تفریطی نکوهیده بود. از اینرو در دوره جدید، دنیاگرایی و کسب رفاه بیشتر ارزش محسوب شد. بنابراین ثروتاندوزی در تفکر اقتصادی انسان غربی محوریت دارد. اگر به تکنولوژی غرب نیز به صورت دقیق نگاه کنیم و تفکری را که باعث ایجاد و رشد تکنولوژی میشود بررسی کنیم، دو مشخصه ثروتاندوزی و رفاهطلبی را در آن به وضوح میبینیم.
وقتی راه کسب ثروت و رفاه بیشتر، تولید بیشتر است؛ به این معنا که هرچه میتوانید بیشتر تولید کنید تا بیشتر درآمدزایی داشته باشید، افزایش ثروت و رفاه خود را در قالب کارخانهدار نشان میدهد. در این حالت کارگر معنا ندارد و کارگران، حقوق ناچیزی دریافت میکنند. زمانی که اساس بر این شد، با پدیدهای به نام تولید انبوه رو به رو هستیم و زمانی که تولید، تبدیل به تولید انبوه و تولید برای فروش و درآمدزایی شد، دیگر زمانی نمیرسد که درب کارخانه را به دلیل نبودن سفارش ببندیم.
درب کارخانه نباید بسته شود؛ زیرا فرهنگ اقتصادی جدید، قناعتبردار نیست. اساساً تفکر سرمایهداری بر مبنای تولید برای رفع نیاز نیست؛ بلکه تولید برای درآمدزایی است. در واقع انسان در این نظام جدید طوری پیش میرود که همیشه تشنه مسائل مادی و رفاهی دنیا است، همواره چیزی وجود دارد که او نداشته باشد و این امر، حدی ندارد و مرزی در نظام سرمایهداری وجود ندارد که در آنجا انسان قناعت کند و بیشتر از آن نیازی نداشته نباشد.
این تولید انبوه در سیستم اقتصاد سرمایهداری با دو مشکل روبهروست: یکی کمبود مواد خام که بهخاطر تولید زیاد با کمبود مواد خام مواجه میشود و مجبور است پس از مدتی به کشورهای دیگر روی آورد و مشکل دوم، توزیع و بازار است. مردم یک کشور پس از مدتی خرید بر اساس نیازهایشان، دیگر نیازی به خرید ندارند و به همین جهت تولید انبوه در توزیع نیز با مشکل مواجه می شود.
هر دو مشکل با یک حرکت استعماری دیگر و موج دوم استعمار حل میشود. جنس این استعمار با استعمار اول تفاوت دارد؛ در این نوع استعمار، برای مثال انگلیس به کشور هند میرود با قدرت نظامی خود هم مواد خام را برای تولید انبوه از او میگیرد و هم تولیدات خود را به او میفروشد و این روند که دهها سال ممکن است طول بکشد، کمکم کشور استعمارگر را روز به روز ثروتمندتر و کشور مستعمره را روز به روز فقیرتر میکند و این دور باطل و بیفایده همچنان ادامه دارد.
در مجموع باید گفت نظام سرمایهداری صرفاً اقتصاد نیست بلکه فرهنگ، اقتصاد و سیاست خاص خود را دارد.
نظر شما